#حکایت
🔻سلطان محمود از تلخک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم
آغاز میشود؟
تلخک گفت: ای پدر سوخته،
سلطان گفت: توهین میکنی ،
سر از بدنت جدا خواهم کرد.
تلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود،
کسی غلطی میکند
و کسی به غلط جواب میدهد!
✍عبید زاکانی
@Roye_mahe_khoda
#حکایت
در ماه رمضان چند جوان،پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا میخورد.
بـه او گفتند:اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت:
چرا روزه ام،فقط آب و غذا میخورم.
جوانان خندیدند و گفتند:واقعا؟
پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم،
بـه کسی بد نگاه نمیکنم،
کسی را مسخره نمیکنم
با کسی با دشنام سخن نمیگویم،
کسی را آزرده نمیکنم
چشم بـه مال کسی ندارم و…
ولی چون بیماری خاصی دارم
متاسفانه نمیتوانم معده را هم
روزه دارش کنم.
بعد پیرمرد بـه جوانان گفت:
آیا شـما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالیکه
سرش را از خجالت پایین انداخته بود
بـه آرامی گفت:
خیر ما فقط غذا نمیخوریم!!!
═✧❁🌸❁✧═
@Roye_mahe_khoda
═✧❁🌸❁✧═
#حكايت
اِبن سیرین كسی را گفت : چگونهای ؟
گفت : چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد ؟!
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت : پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم ...!
گفتند : مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی !
گفت : وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چارهای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی ...!
@Roye_mahe_khoda
#حكايت
روزی سه شیخ با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت:
روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه.
دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند.
سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.
وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد.
یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند. سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند
فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده، با آن ذکر یا قدّوس بگویند.
✍عبید زاکانی
@Roye_mahe_khoda
#حکایت
ابوسعید ابوالخیر گفت :
هرجا که نظر میکنم، بر زمین
همه گوهر ریخته و بر در و دیوار
همه زر آویخته.
کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.
گفتند: کو، کجاست؟
گفت: همهجاست.
هرجا میتوان خدمتی کرد؛
یا هرجا میتوان راحتی به دلی آورد؛
آنجا که غمگینی هست
و آنجا که مسکینی هست؛
آنجا که یاری طالبِ محبت است؛
و آنجا که رفیقی محتاج مروت!
@Roye_mahe_khoda
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
.
🔸به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن.
گفت: اگر در زمینی که پُر از خار بود
مجـبور به گذر شوید چه میکنید؟
گفتند: پیوسته مواظب هستیم
و با احتـیاط راه می رویم
تا خود را از گزند خارها حفـظ کنیم...
بهـلول گفت :
تقوا همین است
در دنیا نیز چنین کنید از گـناهان کوچک
و بزرگ پرهیز کنید.
#حکایت
@Roye_mahe_khoda
#حكايت
🔹️فردی برای نگه داری روغن اندک خود
خیک نداشت،روباهی شکار کرد
و از پوست آن خیک روغن ساخت.
به او گفتند؛پوست روباه حرام است!
🔹️او برای نظر خواهی نزد یک مکتب دار رفت
و از او سوال کرد،مکتب دار عصبانی شد
و گفت؛
تو نمیدانی که روباه حرام است؟!
مرد گفت؛ ای داد و بیداد،بد شد!
مکتب دار پرسید؛ مگر چه شده؟
گفت؛روغنی که در آن هست را برای
حضرتعالی آورده ام!
🔹️مکتب دار گفت؛
آن جانور روبه بوده یا روباه؟!
مرد گفت نمیدانم، روبه دیگر چیست؟!
مکتب دار گفت؛
حیوانی است بسیار شبیه روباه،
🔹️برو و آن را برایم بیاور!
انشا الله که روبه است!
بد به دل راه نده...!
🔹️و اینگونه است که چه نشدن هایی،
شدنی میشود...!
@Roye_mahe_khoda
#حکایت
🔹️غرور
🔹️ شخصی از روی غرور به نابینائی گفت:
مشهور است که خداوند هر نعمتی را که از روی حکمت از بنده ای میگیرد، در عوض نعمت دیگر میدهد چنانکه شاعر گوید:
چو ایزد زحکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
حال بگو بدانم خدا به جای نابینائی چه نعمتی به تو داده است.
🔹️ نابینا فوراً گفت: چه نعمتی بالاتر از اینکه روی تو را نبینم!
و به این ترتیب، پاسخ آن عیبجوی مغرور را داد و او را سرافکنده ساخت.
📔 داستانها و پندها
@Roye_mahe_khoda
🦋
🔹️در کتاب نزهه المجالس است که
شاگردی گمان قوی داشت که استادش
اسم اعظم دارد و اصرار میکرد که استاد
او را تعلیم دهد.
🔹️روزی استاد برای آزمایش، کوزهای سربسته به او داد تا برای فلان شخص هدیه برد و او امانتداری کند.
🔹️ شاگرد در وسط راه خواست تا ببیند
که درون کوزه چیست، چون سر کوزه را
باز کرد، دید موشی زنده بیرون پرید.
شاگرد با کمال غضب نزد استاد رفت
و لب به اعتراض گشود.
🔹️ استاد تبسّمی نمود و گفت:
«میخواستم با این آزمون به تو بفهمانم
کسی که اینقدر امانتدار نیست
که موشی را حفظ کند، چطور میتواند
اسم اعظم را حفظ کند
📚وسیله النجاه، ص 107
#حکایت
@Roye_mahe_khoda
🦋
🔹️گویند مردی وارد مسجدی شد
تا کمی استراحت کند
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
🔹️طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر ،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
🔹گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
خودشو بخواب زد.
🔹️ اونها کفشایش را برداشتن
و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم
پشت منبر...!
🔹بعد از رفتن آن دو مرد،
مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه
طلای اون دو رو بردارد اما اثری ازطلا نبود
و متوجه شد که همه این حرفا
برای این بوده که در عین بیداری
کفشهایش را بدزدند...!
🔹️و اين گونه است که انسان خیلی وقتها
در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته
از دست میدهد از جمله زمان و فرصتها.
چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد.
#حکایت
@Roye_mahe_khoda
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄
🦋
🔹️حکایتی از مولانا
🔹️یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مَردِ بزرگوار! تو در طولِ زندگیِ
خود گوشتِ گاو و گوسفند بسیار خوردهای
و هیچوقت سیر نشدهای.
از خوردنِ بدنِ کوچک و ریزِ من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پندِ ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی.
🔹️پندِ اوّل را در دستانِ تو میدهم و اگر آزادم کنی، پندِ دوم را وقتی که رویِ بامِ خانهات بنشینم به تو میدهم. پندِ سوّم را وقتی که بَر درخت بنشینم. مَرد قبول کرد...
🔹️پرنده گفت: پَندِ اول اینکه:
سخنِ محال را از کسی باور مکن.
مرد بلافاصله او را آزاد کرد.
و پرنده بر سَرِ بام نشست…
🔹️گفت پَندِ دوّم اینکه:
هرگز غمِ گذشته را مخور و برچیزی که
از دست دادی حسرت مخور.
🔹️پرنده روی شاخِهء درخت پرید و گفت:
ای بزرگوار! در شِکمِ من یک مرواریدِ گرانبها
به وزنِ دَه دِرَم هست. ولی متأسفانه روزی
و قسمتِ تو و فرزندانت نبود.
وگرنه با آن ثروتمند و خوشبخت میشدی.
🔹️مَردِ شکارچی از شنیدنِ این سخن
بسیار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد.
پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را
نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟
یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟
🔹️پند دوّم این بود که سخنِ ناممکن را
باور نکنی. ای ساده لوح! همهی وزنِ من
سه دِرم بیشتر نیست، چگونه ممکن است
که یک مرواریدِ دَه دِرَمی درشکمِ من باشد؟
🔹️مَرد بخود آمد و گفت
ای پرندهء دانا پندهایِ تو بسیار گرانبهاست.
پندِ سوّم را هم بمن بگو.
🔹️پرنده گفت: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم؟
🔹️پند گفتن با نادانِ خواب آلود
مانندِ بذر پاشیدن در زمینِ شوره زار است.
#حکایت
•┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
@Roye_mahe_khoda
🔥
روزی ابلیس نزد فرعون رفت.
فرعون خوشهای انگور در دست داشت
و تناول میکرد.
ابلیس گفت:
آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را
به مروارید تبدیل کنی؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو،
آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید
تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت!
عجب استاد ماهری هستی.
ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد
و یک پس گردنی به او زد و گفت:
مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی
قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت،
ادعای خدایی میکنی؟!
#حکایت
•┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
@Roye_mahe_khoda
🔺️
آورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون
الرشید آمد و ادعاي دانستن علـم نجـوم نمـود.
بهلـول در آن مجلس حاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود.
بهلول از او سوال نمود: "آیا میتوانی بگویی
که در همسایگی تو که نشسته؟"
آن مرد گفت: "نمی دانم."
بهلول گفت: "تو که همسایه ات را نمی شناسی
چه طور از ستاره هاي آسمان خبر می دهی!"
آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترك نمود.
#حکایت
💚@Roye_mahe_khoda
.
بزرگی به شخصـی گفت:
تو اگر
پُرگوي نبودي،
مرد بسیار خوبی بودي.ـ
گفت:
منظورت از این حرف چیست؟
گفت:
هر کس پر حرف اسـت،
اهـل عمـل نیست.
خوشـا به حـال کسـانی
که ترس از خداونـد،
آنـان را خـاموش کرده است
و فصـیحان حقیقی ایشانند
#تلنگر
#حکایت
┄┄┅┅┅❅®❅┅┅┅┄┄
@RAYAHYIN_FACT
@Roye_mahe_khoda
.
🔹روزی به امیري گفتنـد:
خدمتگزارانت
بر تو دلیر (گستاخ) شده اند؟
چنان که ندایت را
پاسخ نمی گویند.
گفت:
برای من چنین پیش آمد که
یا آنان فاسد شوند
یا خوي مرا به فساد کشند
و من دریافتم که
فساد آنان، بهتر از
تباهی خوي من است
#حکایت
┄┄┅┅┅❅®❅┅┅┅┄┄
@RAYAHYIN_FACT
@Roye_mahe_khoda
.
ابوبكر رباني
اكثر شب ها به دزدي می رفت
شبی چندان كه سعي كرد
چيزي نيافت.
دستار(عمامه) خود بدزديد
و در بغل نهاد.
چون در خانه رفت
زنش گفت: چه آورده اي؟
گفت: اين دستار آورده ام.
گفت: اين كه از آن خود توست.
گفت: خاموش
تو نداني.
از بهر آن دزديده ام
تا آرمان دزديم باطل نشود.
#حکایت
┄┄┅┅┅❅®❅┅┅┅┄┄
@RAYAHYIN_FACT
@Roye_mahe_khoda
🍂🍂
🔹شخصي از مولانا عضدالدين پرسيد:
چونست ڪه مردم در زمان خلفا
دعوے خدائی و پيغمبری
بسيار می ڪردند واڪنون نمی ڪنند؟
گفت:
مردمِ اين روزگار را
چندان ظلم و گرسنگی افتاده است ڪه
نه از خدايشان به ياد می آيد
و نه از پیغمبر!
🔰عبید زاکانی
#حکایت
┄┄┅┅┅❅®❅┅┅┅┄
@Roye_mahe_khoda
🌷
یکی از صالحان، در خواب دید
پادشاهى در بهشت است
و پارسایى در دوزخ، پرسید :
علت این درجات چیست؟!
(زیرا اغلب مردم به خلاف این اعتقاد دارند.)
ندا آمد که این پادشاه
به دلیل ارادت به درویشان
به بهشت وارد شده است
و این پارسا ،
به نزدیکی پادشاهان مشغول بود،
در نتیجه از اهالی دوزخ شده است .
📚 گلستان سعدی
#حکایت
┄┄┅┅┅❅®❅┅┅┅┄┄
@Roye_mahe_khoda
💫
🔹ناصرالدین شاه قاجار
در ماه مبارک رمضان نامه ای به
مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی
به اين مضمون نوشت که :
من وقتی روزه می گیرم
از شدت گرسنگی و تشنگی
عصبانی می شوم و ناخودآگاه
دستور به قتل افراد بیگناه می دهم
لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر فرماييد
آیت الله العظمی میرزای شیرازی
درجواب ناصرالدین شاه نوشتند:
بسمه تعالی
حکم خدا قابل تغییر نیست
لکن حاکم قابل تغییر است
اگر نمی توانی به اعصابت مسلط شوی
از مسند حکومت پایین بیا
تا شخص با ایمانی در جایگاه تو
قرار گیرد و خون مومنین
بیهوده ریخته نشود!
#حکایت
❀❀༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄❀
@Roye_mahe_khoda
♨️
⭕️ واقعیتی عبرت آموز
وقتی چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند،
یک گروه مقاومت کردند
و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت:
با همشهریان مخالف بجنگید،
و هر چه غنیمت بهدست آوردید،
از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز.
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ
بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان
پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که
او دستور داد گروه پیروز
خلع سلاح و سربریده شوند!
🔻چنگیز در توجیه این اقدام
در برابر مزدورانی که به او
کمک کرده بودند،
جملهی مشهورش را گفت:
اگر اینان وفا میداشتند،
به خاطر ما بیگانگان به برادرانشان
خیانت نمیکردند!
❌ این عاقبت خود فروشانِ وطنفروش است
📚الكامل في التاريخ
👤عزالدین بن اثیر
#تلنگر #حکایت #وطن_فروش
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄❀
@Roye_mahe_khoda
.
عطار در محل کسب خود
مشغول به کار بود که
درویشی از آنجا گذر کرد.
درویش درخواست خود را با عطار
در میان گذاشت، اما عطار همچنان
به کار خود میپرداخت و درویش را
نادیده گرفت.
دل درویش از این رویداد چرکین شد
و به عطار گفت: تو که تا این حد
به زندگی دنیوی وابستهای،
چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟
عطار به درویش گفت:
مگر تو چگونه جان خواهی داد؟
درویش در همان حال کاسه چوبین خود را
زیر سر نهاد و جان به جان آفرین
تسلیم کرد.
این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار
دگرگون شد، کار خود را رها کرد
و راه حق را در پيش گرفت.
#حکایت
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄❀
@Roye_mahe_khoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حکایتی زیبا همراه موزیک زیبای سنتی
#حکایت
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@Roye_mahe_khoda
ابتهاج تعریف میکرد:
در مراسم کفن و دفن شخصی شرکت کردم ،
دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر ،
چیزی حدود یک وجب سرگین
و فضولات تر گوسفند کف قبر ریختن!
از یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد،
سوال کردم که : این چه رسمی است
که شما دارید؟
گفت : توی رساله نوشته که این کار
برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدت هاست
برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم!
میگفت که چون برام تعجب آور بود،
سریع گشتم یه رساله پیدا کردم
و رفتم سراغ طرف و بهش گفتم :
کجاش نوشته؟
طرف هم رفت تو بخش
آیین کفن و دفن میت،
آورد که بفرما دیدم نوشته :
کف قبر مسلمان ، مستحب است
یک وجب پهن تر(وسیعتر) باشد!😐
✍شفیعی کدکنی
#طنز #حکایت
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@Roye_mahe_khoda
🦋
🔹️در کتاب نزهه المجالس است که
شاگردی گمان قوی داشت که استادش
اسم اعظم دارد و اصرار میکرد که استاد
او را تعلیم دهد.
🔹️روزی استاد برای آزمایش، کوزهای سربسته به او داد تا برای فلان شخص هدیه برد و او امانتداری کند.
🔹️ شاگرد در وسط راه خواست تا ببیند
که درون کوزه چیست، چون سر کوزه را
باز کرد، دید موشی زنده بیرون پرید.
شاگرد با کمال غضب نزد استاد رفت
و لب به اعتراض گشود.
🔹️ استاد تبسّمی نمود و گفت:
«میخواستم با این آزمون به تو بفهمانم
کسی که اینقدر امانتدار نیست
که موشی را حفظ کند، چطور میتواند
اسم اعظم را حفظ کند
📚وسیله النجاه، ص 107
#حکایت
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@Roye_mahe_khoda
.
⁉️همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:
«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
ملا پاسخ داد:
«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
🔹یک راست رفت سمت قبـرستـان.
در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید.
خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛
ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
🔹چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
🎈خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است .
🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ،
🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ،
🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ،
🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،
🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،
🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم،
🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !!
خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن!
#حکایت #تلنگر #اخلاقی
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@Roye_mahe_khoda