eitaa logo
قرارگاه فرهنگی عمار
463 دنبال‌کننده
35.2هزار عکس
21.8هزار ویدیو
150 فایل
✊... " ما تا آخر ایستاده ایم " ...✊ 💪... مقاومت رمز پیروزیست ...💪 ☎️ تماس با ما : @MMirzaei72 ✍انتقاد ... پیشنهاد ... عضویت و همکاری 🔴 عمار در اینستاگرام : shahriyar_ammar@
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰اگه بخوایم پنج نفر رو تو انقلاب اسلامی الگوی جوان حزب اللهی بدونیم. یکی از اونا بدون شک شهید دیالمه است. 🔰عمرش کوتاه بود، عمقش زیاد. هم مبــارزه کرد، هم مناظره. هم با شاه هم با گروهک ها. هم کف خیابون، هم پشت تریبون. 🔰دیالمه یک بچه حزب اللهی تمام عیار در انتظارات امام و آقا بود. یعنی متخلق به اخلاق و تقوا، متنعم به آگاهی و بصیرت و متشخص به روحیه انقلابی... 🔰خیلی قشنگ لباس می پوشید؛ فوق العاده تمیز و مرتب. کت و شلوارش ساده، تمیز واتو کشیده بود. کفش هایشواکس خورده. محاسنش مرتب و زیبا و همیشه شانه زده. خودش همیشه معطر... 🔰دیالمه روی احساس بچه ها کار نمی کرد روی عقل و خرد آن ها کار می کرد. به همین خاطر آن ها آگاهانه راهشان را انتخاب می کردند و چون می دانستند چه کار دارند می کنند، محکم می ایستادند. 🌷 ولادت : ۱۳۳۳/۲/۴ تهران 🌹شهادت : ۱۳۶۰/۴/۷ تهران ، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
🔸یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می‌رفتم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد و از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه‌ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس‌تر کرده بود. 🔹وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می‌کرد و ما هم از سر و کولش بالا می‌رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدرغذا بیاورم. پدر گفت: زهرا برنامه‌ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه‌ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی‌ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می‌دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی‌کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. 🔸اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می‌زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می‌کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود. برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم، ناگهان از خواب پریدم. اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم. 🔹صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می‌کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی‌ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: "اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی" و امضا کرده بود. 🔸آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی‌باشد. 🔻نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری می‌شود. منبع : @Afsaran_ir ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
🔻 | ✍🏼 سر تا پاش خاکی بود چشماش سرخ شده بود از سوز سرما دو ماه بود ندیده بودمش از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه گفتم: شما حالت خوب نیست لااقل یه دوش بگیر ، یه غذایی بخور ، بعد نماز بخون سر سجاده ایستادنگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم کنارش ایستادم حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش حتی تو اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه منبع : @Beitolshohada ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
  عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم ، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا...  اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم...🌱 🌷به نقل از همسر شهید ✳️ 🆔 @ammar_enghlab