eitaa logo
قرارگاه فرهنگی عمار
572 دنبال‌کننده
36.5هزار عکس
23.1هزار ویدیو
159 فایل
✊... " ما تا آخر ایستاده ایم " ...✊ 💪... مقاومت رمز پیروزیست ...💪 ☎️ تماس با ما : @MMirzaei72 ✍انتقاد ... پیشنهاد ... عضویت و همکاری 🔴 عمار در اینستاگرام : shahriyar_ammar@
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅قدر هر لحظهٔ زندگی را بدانیم ✍ارزش یک خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد. ارزش یک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است. ارزش یک دقیقه را، از کسی بپرس که به پرواز هواپیما نرسیده است. ارزش یک ثانیه را، از کسی بپرس که از حادثه‌ای جان سالم به در برده است. ارزش یک میلی‌ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است. 🔻زمان برای هیچ‌کس صبر نمی‌کند، قدر هر لحظه خود را بدانید. ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
🔆 ✍ ما همه مسافریم 🔹مرد جهانگردی شنيد روحانی مقدسی در سرزمين خاور زندگی می‌كند. 🔸وسايلش را جمع كرد تا برود و شكوه و عظمت او را ببيند. 🔹وقتی به خانه روحانی رسيد، او را در كلبه محقری تنها يافت در حالی كه در آن خانه جز يک قفسه كتاب و ميز و صندلی چيزی وجود نداشت. 🔸مرد جهانگرد از روحانی پرسيد: پس وسايل خانه شما كجاست؟ 🔹روحانی پرسيد: وسايل تو كجاست؟ 🔸مرد جهانگرد پاسخ داد: من وسيله‌ای ندارم، اينجا مسافرم. 🔹روحانی نيز پاسخ داد: من هم وسيله‌ای ندارم، اينجا مسافرم. ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
✨﷽✨ ✅صداقت یعنی چه؟ ✍جامعه پر است از دکترهای بی‌سواد، از دانشگاه‌رفته‌های بی‌سواد، سیاسیون بی‌سواد. انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بی‌سواد است، هرچند تمام کتب دنیا را خوانده باشد. اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی، غرور، نژادپرستی، حسادت و زباله‌های دیگر است، بدان که هیچ‌گاه چیزی را نیاموخته‌ای، بدان که هنوز رشد نکرده‌ای. انسان دربارهٔ چیزهای زیبا حرف می‌زند، اما زشت زندگی می‌کند. این همان چیزی است که تا کنون بشریت بر خود روا داشته است. صداقت یعنی دو گونه زندگی نداشتن! یعنی همان‌گونه زندگی کنیم که می‌گوییم. ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
🔆 ✍ سکوت نشانهٔ قدرت است 🔹اگر قضاوت شدی سکوت کن؛ خواستی قضاوت کنی هم سکوت کن. 🔸سکوت نشانه قدرت است نه ضعف؛ خودت باش، اثبات خود نیازی به دست‌وپا زدن ندارد! 🔹قبل از پاسخ دادن، حتما مدتی سکوت کن تا پاسخ بهتری بیابی. 🔸سکوتت در خاطر هیچ‌کس نخواهد ماند، اما پاسخت را همیشه به‌خاطر خواهند سپرد. 🔹برای جواب دادن عجله نکن؛ حتی می‌توانی به طرف مقابل بگویی «بهم چند دقیقه فرصت بده تا فکر کنم.» 🔸با آرامش صحبت کن و مراقب صدا و کلامت باش. 🔹کلامی که خارج می‌شود، دیگر هرگز برنمی‌گردد. پس مراقب باشیم. ~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab
✨﷽✨ ✍ فرزندت را همچون فرزند همسایه بزرگ کن ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ فرزند ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ! ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می‌گذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می‌پرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمی‌روی. ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می‌پرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ می‌کنی. ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ می‌شوی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی‌کنی. ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ. ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: 1⃣ اقوام در هنگامِ غربت 2⃣ مرد در بیماریِ همسرش 3⃣ دوست در هنگامِ سختی 4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش 5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی 6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر 7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
✨﷽✨ ✍ هم‌نشینی اثر دارد زغال‌های خاموش را کنار زغال‌های روشن می‌گذارند تا روشن شود. چون هم‌نشینی اثر دارد. ما هم مثل همان زغال‌های خاموشیم. اگر کنار افرادی روشن بنشینیم که گرما و حرارت دارند، مثل آن‌ها نور و حرارت و گرما پیدا می‌کنیم. پس همیشه آدمی را انتخاب کنید که به شما انرژی مثبت ببخشد. «غرور» هديه شيطان است و «دوست داشتن» هديه خداست. چه زشت و قبیح است وقتی هديه شيطان را به رخ هم می‌كشيم و هديه خداوند را از يكديگر پنهان می‌كنيم. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
✨﷽✨ ✍ موفقیت، صبر می‌خواهد 🔹گاهی برای انداختن یک درخت، باید ۱۰۰ ضربه با تبر بزنیم. از این ۱۰۰ ضربه، ۹۹ ضربه‌ اوّل، کارشان این است که شرایط را برای ضربه‌ صدم آماده کنند. 🔸اینکه درخت، در طی ۹۹ ضربه، هنوز سر جایش ایستاده است، دلیلِ بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست، هر مبارزه‌ای، به همین شکل است. 🔹اینکه اقداماتی که می‌کنیم به سرعت جواب نمی‌دهد، نباید در عزم و اراده‌ ما خللی ایجاد کند. 🔸پس باید هر کاری می‌کنیم، بگذاریم به حساب یکی از همان ۹۹ ضربه اول. 🔹ضربه صدم بالاخره از راه می‌رسد و درخت را می‌اندازد. 🔸نگران نباش، موفقیت، صبر می‌خواهد. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
✨﷽✨ ✍ شاکربودن انسان را مسرور می‌کند 🔹نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش تک‌وتنها نشسته بود. با دلی مالامال از اندوه، قلم در دست گرفت و چنین نوشت: 🔸«سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را درآوردند. مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. 🔹در همین سال ۶٠ساله شدم و شغل مورد علاقه‌ام از دستم رفت. ۳۰ سال از عمرم را در این مؤسسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 🔸در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. 🔹در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. 🔸ازدست‌رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.» 🔹و در پایان نوشت: «خدایا، چه سال بدی بود پارسال!» 🔸در این هنگام همسر نویسنده، بدون آنکه او متوجه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. 🔹از پشت‌سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود، خواند. بی‌آنکه واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد. 🔸اندکی گذشت و دوباره وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. 🔹نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود: 🔸«سال گذشته از شر کیسۀ صفرا که سال‌ها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم. 🔹سال گذشته در سلامت کامل به سن ۶۰ رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. 🔸در همین سال بود که پدرم، در ۹۵سالگی، بدون آنکه زمین‌گیر شود یا متکی به کسی گردد، بی‌آنکه در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت. 🔹در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. 🔸اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی‌آنکه معلول شود، زنده ماند.» 🔹و در پایان نوشته بود: «سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!» 🔸نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم‌کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته، بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیر شد. 🔹در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه شاکربودن است که ما را مسرور می‌سازد. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
🔆 ✍ تو یک زندگی تکراری نساز 🔹دو برادر بودند كه يكی از آن‌ها معتاد و ديگری مردی متشخص و موفق بود. 🔸برای همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يک خانواده و با يک شرایط بزرگ شده‌اند، سرنوشتی متفاوت داشته‌اند؟ 🔹از برادرِ معتاد علت را پرسيدند، پاسخ داد: علت اصلی شكست من پدرم بوده است. او هم یک معتاد بود، خانواده‌اش را كتک می‌زد و زندگی بدی داشت، چه توقعی از من داريد؟ من هم مانند او شده‌ام. 🔸از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند، در كمال ناباوری او گفت: علت موفقيت من پدرم است. من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگی‌اش را می‌ديدم و سعی كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهای شايسته‌ای جايگزين آن‌ها كنم. 🔹طرز نگاه هرکس به زندگی دنیای او را می‌سازد. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
🔆 ✍ مدارا کن تو با پیران مسکین 🔹مردی نزد عالمی از پدرش شکایت کرد و گفت: پدرم مرا بسیار آزار می‌دهد. پیر شده است و یک روز از من می‌خواهد در مزرعه گندم بکارم، روز دیگر می‌گوید پنبه بکار. 🔸خودش هم نمی‌داند دنبال چیست؟ مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته کرده است. بگو چه کنم؟ 🔹عالم گفت: با او بساز. 🔸مرد گفت: نمی‌توانم. 🔹عالم پرسید: آیا فرزند کوچکی در خانه داری؟ 🔸مرد پاسخ داد: بله. 🔹عالم گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند، آیا او را می‌زنی؟ 🔸مرد گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. 🔹عالم پرسید: آیا او را نصیحت می‌کنی؟ 🔸مرد گفت: نه، چون توی مغزش نمی‌رود و... 🔹عالم گفت: می‌دانی چرا با فرزندت چنین برخورد می‌کنی؟ چون تو دوران کودکی را طی کرده‌ای و می‌دانی کودکی چیست. اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نکرده‌ای، هرگز نمی‌توانی اقتضای یک پیر را بفهمی. 🔸در پیری انسان زودرنج می‌شود، گوشه‌گیر می‌شود، عصبی می‌شود، احساس ناتوانی می‌کند و... 🔹پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن که اقتضای سن پیری جز این نیست. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
🔆 ✍ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری روزی طلبه جوانی که در زمان شاه‌عباس در اصفهان درس می‌خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس‌خواندن خسته شده‌ام و می‌خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم، چون درس‌خواندن برای آدم، آب و نان نمی‌شود و کسی از طلبگی به جایی نمی‌رسد و به‌جز بی‌پولی و حسرت، عایدی ندارد. شیخ گفت: بسیار خب! حالا که می‌روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می‌خواهی برو، من مانع کسب‌وکار و تجارتت نمی‌شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد. پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده‌ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید. شیخ گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه‌فروشان برو و بگو این سنگ خیلی باارزش است، سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب‌هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن‌ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود، نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می‌دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بی‌میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود، رفت و گفت: این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو می‌سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و می‌خواستند او را با خود ببرند. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده‌ام؟ مرد زرگر گفت: می‌دانی این سنگ چیست و چقدر می‌ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می‌ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ۱۰هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک‌جا ندیده‌ای، چنین سنگ گران‌قیمتی را از کجا آورده‌ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی‌کرد سنگی که نانوا با آن نان هم نداده بود، این مقدار ارزش داشته باشد، با لکنت‌زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده‌ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام‌گرفتن به اینجا بیاورم. اگر باور نمی‌کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم. ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این مرد راست می‌گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آورده‌ای! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ۱۰هزار سکه می‌پردازد. شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی که می‌بینی، گوهر شب‌چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می‌درخشد و نور می‌دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می‌شناسد و قدر گوهر را گوهری می‌داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی‌دهند و همگان ارزش آن را نمی‌دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان‌های عاقل و فرزانه می‌دانند و هر بقال و عطاری نمی‌داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی، خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از اینکه می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌