eitaa logo
قرارگاه فرهنگی عمار
575 دنبال‌کننده
36.6هزار عکس
23.1هزار ویدیو
159 فایل
✊... " ما تا آخر ایستاده ایم " ...✊ 💪... مقاومت رمز پیروزیست ...💪 ☎️ تماس با ما : @MMirzaei72 ✍انتقاد ... پیشنهاد ... عضویت و همکاری 🔴 عمار در اینستاگرام : shahriyar_ammar@
مشاهده در ایتا
دانلود
📌طعمه گرگ 🔸این حکمت از آیت الله شهید صدر (ره) به یادگار است که فرمود: "«ذوبوا فی الأمام الخمینی کما ذاب هو فی الاسلام. در امام خمینی ذوب شوید، همان گونه که او در اسلام ذوب شده است" 🔸چند دهه بعد، آیت‌الله حائری جانشین شهید صدر، خطاب به همه آنها که ادعای پیروی از آیت الله صدر (ره) را دارند، تاکید می کند: "همه مومنان باید از ولی و رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه‌ای (مدظله العالی) اطاعت کنند که آن جناب، بهترین و شایسته‌ترین برای رهبری ملت و اداره امت برای مبارزه با نیروهای ظلم و استکبار است". 🔸امیر مومنان (ع) خطاب به خوارج متظاهر به انقلابی‌گری که طعمه اردوگاه دشمن شده بودند، هشدار داد: «وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَهًْ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. از تفرقه و جدایی برحذر باشید که جدا شده از جمعیت، بهره شيطان است، چنان‌ كه گوسفند دور مانده از گله، نصيب گرگ». (خطبه 127 نهج‌البلاغه). ✍محمد_ایمانی ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
حکایت عجیب دیدار علامه جعفری با زیباترین دختر دنیا و حضرت علی (ع) از علامه محمد تقی جعفری سوال میشود که چه شد که به این کمالات رسیدید ؟! ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است. علامه جعفری چنین شرح می دهد: ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها وایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، وایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم.یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم. یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت. و حسابی خوش می‌گذشت. آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع ! با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو. ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود » اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید. از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید ، کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی. گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند » یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی . گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار) نفر پنجم من بودم ..... ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
حکایت جاد الله قرآنی را نشنیدید؟ حدود پنجاه سال پیش، در فرانسه، پیرمرد پنجاه ساله ای از اهالی ترکیه، زندگی می کرد که ابراهیم نام داشت و یک خواربار فروشی را اداره می کرد. این خواربار فروشی در آپارتمانی واقع بود که خانواده ای یهودی در یکی از واحدهای آن زندگی می کردند. این خانواده پسری داشتند به نام جاد که هفت سال بیش تر نداشت. جاد عادت داشت هر روز برای خرید نیازمندی های منزل به مغازه عمو ابراهیم می آمد و هر بار هنگام خروج از مغازه، از فرصت استفاده می کرد و شکلاتی می دزدید. روزی جاد فراموش کرد که از مغازه شکلات بردارد. عمو ابراهیم او را صدا زد و به او یادآوری کرد، شکلاتی را که هر روز بر می داشته، فراموش کرده بردارد. جاد حسابی تعجب کرد. او گمان می کرد عمو ابراهیم از دزدی های او چیزی نمی داند، برای همین از او خواهش کرد که او را ببخشد و به او قول داد دیگر این کار را نکند. عمو ابراهیم گفت: «نه، به شرطی تو را می بخشم که به من قول بدهی هرگز در زندگی ات دزدی نکنی و در مقابل می توانی هر روز از مغازه من یک شکلات برداری.» جاد با خوش حالی این شرط را قبول کرد. سال ها گذشت و عمو ابراهیم برای جاد یهودی، مانند پدری مهربان بود. هر وقت جاد با مشکلی برخورد می کرد، یا از حوادث روزگار به تنگ می آمد، پیش عمو ابراهیم می رفت و مشکل خود را برای او مطرح می کرد. عمو ابراهیم هم کتابی را از کشوی میز مغازه بیرون می آورد و به جاد می داد و از او می خواست صفحه ای از کتاب را باز کند. وقتی جاد کتاب را باز می کرد، عمو ابراهیم دو صفحه ای از کتاب را می خواند و کتاب را می بست، و این گونه مشکل جاد را حل می کرد. جاد وقتی از مغازه بیرون می آمد، احساس می کرد ناراحتی اش برطرف و مشکلش حل شده است. سال ها گذشت. بعد از هفده سال، عمو ابراهیم از دنیا رفت و قبل از وفاتش صندوقی برای فرزندانش به جا گذاشت. او در صندوق کتابی را گذاشته بود که همیشه جاد آن را در مغازه می دید. او به فرزندانش وصیت کرد کتاب را به جاد هدیه دهند. وقتی فرزندان عمو ابراهیم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهیم باخبر شد. از شنیدن این خبر، جاد بسیار ناراحت شد، چرا که عمو ابراهیم یار و یاور او در همه مشکلات بود. روزها گذشت. روزی برای جاد مشکلی پیش آمد و به یاد عمو ابراهیم و صندوقی افتاد که به او هدیه داده بود. صندوق را آورد و آن را باز کرد. دید در صندوق همان کتابی است که همیشه آن را در مغازه عمو ابراهیم باز می کرد و عمو ابراهیم آن را می خواند! جاد صفحه ای از کتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربی بود و او از زبان عربی چیزی نمی دانست. او پیش همکاری از اهالی تونس رفت و از او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برایش بخواند. او نیز خواند. پس از این که جاد مشکلش را برای همکار تونسی اش شرح داد، مرد تونسی راه حلی برای مشکلش پیدا کرد. جاد شگفت زده از او پرسید: «این کتاب چیست؟» مرد تونسی گفت: «این قرآن کریم، کتاب مسلمانان است.» ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
@Maddahionlin1_441095383.mp3
زمان: حجم: 7.12M
🔳 (س) 🌴خدا مرگم بده چه لبهای پر از خونی 🌴خدا مرگم بده چه موهای پریشونی 🎤 ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از شادی شهید سلیمانی در کنار مردم آمرلی 🔺به‌مناسبت سالروز آزادسازی آمرلی ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
📷شهید سلیمانی، مجاهد عظیم‌‌القدر و سردارِ فرماندهِ مبارزه‌ی با تروریسم ✍شهید سلیمانی چشم‌های غبارگرفته‌ را باز کرد با این شهادت. دشمنان در مقابل عظمت ملّت ایران احساس خضوع کردند؛ ممکن است به رو نیاورند امّا چاره‌ای ندارند. آن دشمنی که سعی میکند این مجاهد عظیم‌‌القدر را و این سردارِ فرماندهِ مبارزه‌ی با تروریسم را به عنوان یک تروریست معرّفی کند، آمریکایی‌های بی‌انصاف، آمریکایی‌های دروغ‌گو، آمریکایی‌های هَجوگو که واقعاً ارزشی برای حرفهایشان نمیشود قائل شد، اینها سعی میکردند این‌ جوری عمل کنند؛ ملّت ایران زد توی دهن اینها. ▪️بیانات رهبر انقلاب در دیدار مردم قم ۱۳۹۸/۱۰/۱۸ ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
📌حضور به‌یاد ماندنی ملت در تشییع شهید سلیمانی، نشان‌دهنده راه صحیحی است که باید ادامه یابد ✍رهبر انقلاب در دیدار رئیس‌جمهور و اعضای هیئت دولت، «برانگیختگی عمومی ملت در دوران انقلاب»، «حیرت استکبار در مقابل عظمت انقلاب»، «دشمنی‌های بی‌وقفه زورگویان جهانی»، «بی دفاع بودن کشور و پایتخت در مقابل حملات هوایی صدام»، «جولان دادن تروریستها در سراسر کشور و ناامنی سالهای اول انقلاب»، «عملکرد دولتها و مجالس مختلف پس از انقلاب»، «حضور تعیین‌کننده ملت در حماسه دفاع مقدس و دیگر جبهه‌های مقابله با دشمنان» و «حضور بی‌دریغ و تحسین‌برانگیز مردم در راهپیمایی‌ها و مراسم مختلف» را از جمله مسائلی خواندند که یاد آنها باید دائم در ذهن جامعه زنده باشد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در همین زمینه با یادآوری حضور به‌یاد ماندنی ملت در تشییع سردار شهید حاج قاسم سلیمانی افزودند: مسائل مشابه از جمله حضور پُر معنا و گسترده مردم در تشییع پیکر آیت‌الله ناصری در اصفهان و مشارکت عجیب مردم در میهمانی غدیر نشان‌دهنده جهت‌گیری‌های عمومی ملت و راه صحیحی است که باید ادامه یابد. ☫ @sephbod_soleymani منبع ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨ ✨ ⭕️سيره‌ عملی امام على عليه السّلام (بخش سوم و پایانی) 🔹يك روز پنج بار شتر خرما برای شخص آبرومندی فرستاد كه جز از (عليه السّلام) از ديگرى درخواست و سئوال نميكرد. يك نفر خدمت حضرت بود، گفت: يا علی آن مرد از شما تقاضايی نكرد و از پنج بار شتر يكی او را كفايت می‌نمود، حضرت فرمود: مانند تو در ميان مؤمنين هرگز زياد نشود، من می‌بخشم و تو بخل ميكنی، اگر به كسى كمك كنم بعد از آنكه سئوال نمايد، در اين صورت آنچه به تو داده‌ام قيمت همان آبرويی است كه ريخته، و سبب آبروريزی او من شده‌ام، در صورتی كه رويش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پيشگاه پروردگار بر زمين ميگذارد. هر كس چنين كارى با برادر مسلمان خود بنمايد با توجه به احتياج و موقعيت داشتن از برای دستگيری، به خدای خويش دروغ گفته؛ موقعی كه در حق برادر دينى خويش دعا ميكند و تقاضای بهشت را می‌نمايد، در زبان بهشت را ميخواهد ولی در عمل از مالی بی‌ارزش مضايقه دارد و كردار او مطابقت با گفتارش ندارد. [۱] 🔹پدر و پسری به عنوان میهمان به خانه‌ی حضرت آمدند، حضرت از جای خود حركت كرد و آنها را بالای مجلس نشانيد و خود در مقابل آنها نشست، آنگاه دستور داد غذا بياورند. پس از صرف خوراك، قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد، (عليه السّلام) از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد، ولی آن مرد خود را به خاك افكنده عرض كرد يا علی تو ميخواهی آب بر دست من بريزی، خداوند مرا بدان حال نبيند؟ فرمود: بنشين خدا می‌بيند ترا در حالی كه يكى از برادرانت كه با تو فرقی ندارد مشغول خدمت توست. (عليه السّلام) فرمود: قسم ميدهم به حق بزرگی كه بر گردنت دارم، طوری آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب ميريخت آسوده بودی. هنگامی كه دست او را شست آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفيه داد و فرمود: اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را می‌شستم، و لكن خداوند دوست ندارد پدر و پسری كه در يك محل و مجلس هستند، در احترام مساوي باشند؛ اكنون پدر دست پدر را شست، تو هم پسر جان دست پسر را بشوی! [۲] 🔹يك روز با قنبر برای خريد پيراهن به بازار آمدند، بر درب مغازه‌ای ايستاده و فرمود: دو پيراهن لازم دارم، آن مرد عرض كرد يا اميرالمؤمنين هر نوع پيراهن بخواهی من دارم، همين كه امام (عليه السّلام) فهيمد اين شخص او را ميشناسد از او گذشت به لباس فروش ديگری رسيد كه پسر مغازه‌دار مشغول خريد و فروش بود. دو پيراهن يكی به سه درهم و دومی را به دو درهم خريد. به قنبر فرمود: لباس سه درهمی برای تو باشد. عرض كرد: مولای من، اين پيراهن برای شما سزاوارتر است، زيرا به منبر تشريف می‌بريد و مردم را موعظه ميكنيد. فرمود: تو نيز جوانی و آراستگی سنين جوانی داری، از طرفی من شرم دارم از پروردگارم كه خود را بر تو برتری دهم. از پيامبر (صلّی الله عليه و آله و سلّم) شنيدم كه فرمود: از همانكه ميپوشيد و می‌خوريد به غلامان خود بدهيد. [۳] 🔹در يكی از جنگ‌ها با مرد مشركی می‌جنگيد، آن مرد عرض كرد يا علی شمشيرت را به من ببخش، حضرت شمشير را به سويش انداخت، حريف در نهايت تعجب گفت: ای پسر ابيطالب در شگفتم كه در چنين موقعيتي شمشيرت را به دشمن می‌بخشی! فرمود: تو دست تقاضا دراز كردی، رد كردن درخواست و سئوال از شيوه‌ی كرم به دور است. مرد كافر از اسب پياده شد و گفت: اين روش اهل ديانت است؛ پای مبارك حضرت را بوسيد و ايمان آورد. [۴] پی نوشت‌ها؛ [۱] انوار نعمانيه، ص ۳۴۳ [۲] بحار قديم، ج ۱۶، ص ۱۴۸ [۳] بحارالانوار، ج ۹، ص ۵۰۰ [۴] فروع كافی، ج ۴، ص ۳۹ 📕سيره عملی امام على (ع)، سیدکاظم ارفع، ج ۲، ص ۱۸ منبع: وبسایت مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم @tabyinchannel منبع ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ❁﷽❁ .... پدر در کنارِ همه ی قرارها، گویی بی قرار بود، مدام عمو عباس را می فرستاد تا از کاروان حالی بپرسد، هر بار عمو عباس بر محمل عمه زینب توجه می‌کرد و می‌گفت: جانم، خواهرم چیزی نیاز نداری؟ رقیه جانم عمو کاری نداری؟ عمه می گفت: نه عزیزدلم شما نگران نباش، به داداش حسین هم بگو نگران نباشد. رقیه در ذهنش این سوال همیشه بود که چرا عمو عباس پدر را حسین، یا داداش حسین، صدا نمیزند؟ از وقتی یادش می آمد عمو عباس به بابا فقط میگفت، ارباب، آقا، مولا،...... خنده ی ریزی گوشه ی لب رقیه نشست و در دلش گفت: بالاخره روزی پدر رو برادر صدا میزنه مطمئنم.... و با چشمهایش، رفتن عمو عباس را به جلو ی حرکت کاروان دنبال کرد. رقیه از راه خسته شده بود.... دلش نمی‌خواست غُر بزند، برای همین کمی با دستانش بازی کرد و نگاهش را به عمه و سپس به دستانش انداخت، عمه زینب که رقیه را خوب می‌شناخت گفت: جانم عمه، بگو نازنینم، عمه به فدای تو شود، بگوووو...... رقیه گفت: کی میرسیم؟ عمه یه کم، البته یه کم، شاید هم نه، واقعا خسته شده ام..... و نفس عمیقی که نشان از خستگی زیاد بود کشید، عمه زینب شروع به خندیدن کرد و گفت: چیزی باقی نمانده... هنوز کلام عمه تمام نشده بود که علی اکبر برادر بزرگ رقیه پرده کجاوه را کنار زد و گفت: سلام بر عمه جانم زینب، سلام بر رقیه ی نازنینم. رقیه بدون‌هیچ مقدمه ای دست برادر را گرفت و با عشق به سینه چسباند. رقیه: داداش کی میرسیم؟ عمه زینب گفت: سلام خدا بر شبه پیغمبر، عزیز دلم چه شده؟ علی اکبر گفت پدر از مردمانی پرسید که اینجا کجاست، گفتند، اینجا کربلاست. هنوز جمله ی علی اکبر تمام نشده بود، زینب با حزن گفت : پناه بر خدا کربلا، زینب اینجا کربلاست! و اشک از دیدگانش جاری شد و ادامه داد : برادرم حسین وقتی شنید چه گفت؟ _گفت همگی توقف کنید. رقیه، لبخند روی لبهایش خشکید در دلش گفت : چرا عمه حالش این همه منقلب شد، چرا به جای این که از رسیدن خوشحال باشد اینقدر ناراحت شد است. علی اکبر وقتی حال عمه را دید نگران شد، رفت و چندی بعد پرده ی کجاوه بالا رفت، این بار بابا حسین بود، بابای رقیه با محاسن جو گندمی، لبهای خشک و غبار گرفته اش، رقیه دوست داشت با همه توانش در آغوشش بگیرد، ولی این بار پدر همه نگاهش به زینب بود. عمه زینب بی صدا اشک می ریخت. بابا حسین با گوشه ی دستارش اشک چشم های عمه را پاک کرد و گفت: زینبم بیقراری نکن، پرواز ما از اینجاست. و سپس بدون اینکه عمه چیزی بگوید یا موافقت کند، پدر صدا زد :همگی توقف کنید. و آرام شتر عمه زینب زانو بر زمین گذاشت. پدر، رقیه را در آغوش گرفت و با دست دیگرش دست دراز کرد و گفت زینب دستت را به من بده، فروبیا، اینجا تا همیشه خانه ی حسین است و آزمونگاهِ صبر زینب.... فرو بیا خواهرم.... ادامه دارد.... ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
🔸ما بصیرت این مرجع عالیقدر جهان تشیع آیت الله سید کاظم حائری را در اوایل آغاز جنگ سوریه دیدیم، زمانی که هنوز خیلی از سیاستمداران و اهل علم ماهیت جنگ سوریه را درک نکرده بودند ایشان با یک جواب مختصر به شخصی که برای دفاع از حرم استفتاء کرده بود، هم ماهیت جنگ و هم اهمیت جبهه مقاومت و امام خامنه‌ای را بیان کردند. 🔸سوال: 💠 من قصد دارم برای دفاع از مقدسات به سوریه بروم نظر جنابعالی چیست؟ پاسخ: مسئله فقط مربوط به کشور سوریه نیست و مساله‌ی دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیهما) هم نیست. بلکه مواجهه با جبهه متحد کفر است و کفر اساس اسلام را مورد تهاجم قرار داده است و دفاع از اصل اسلام واجب است بشرط اینکه تحت فرماندهی شخص فاسدی نباشد و پیوستن به هر راهی که به ولایت ولی امر مسلمین امام خامنه‌ای منتهی شود، صحیح است. نجف اشرف ۱۳۹۲ شمسی ۱۴۳۵ قمری دفتر آیت الله العظمی سید کاظم حائری ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
👤توییت استاد ✍🏻 ‏خوب است بدانید سازمان مجاهدین خلق در شبکه‌های اجتماعی عراق حضور فعالانه داشته و با همکاری آمریکا و بعثی‌های عراق، برنامه‌های ویژه‌ای نیز برای ایجاد حاشیه در همایش جهانی اربعین دارند. البته کنشگری آن‌ها صرفا محدود به شبکه‌های اجتماعی نبوده و حضور فیزیکی نیز خواهند داشت. ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌