لذت دنیاست در پیمودن فرسنگها
خوب میفهمند این حرف مرا دلتنگها
هیچجا غیر از رواق تو ندیدم هیچجا
صلح باشد بینشان آیینهها و سنگها
پیش تو فرقی ندارد که سیاهم یا سفید
مهربانی تو مشهور است با یکرنگها
پیش تو هیچبنهیچم ای بزرگبنبزرگ!
نامها نزد تو چیزی نیست غیر از ننگها
ناهماهنگی شیپور نقارهخانهات
دلربایی میکند از جملهی آهنگها
اشک را اینجا زبانی مشترک دیدیم ما
با تمام اختلاف لهجهها، فرهنگها
حوضهایت نور را در چشم ماه انداخته
هر سحر خورشید در صحنات کلاه انداخته!
زائرت تنها قدم در این حرم نگذاشته
لشکری از اشک را با خود به راه انداخته
ما گدایان را ملالی نیست تا سلطان ما
بار عام خویش را در بارگاه انداخته
من ملک بودم ولی جایم در این فردوس بود
عشقت آدم را چنین در اشتباه انداخته!
در ضریحت هر کسی چیزی بیاندازد ولی
زائر مسکین تو هر دفعه آه انداخته
گفتم از رویت بگویم نکتهدانی گفت که
سایهی حسن تو یوسف را به چاه انداخته
آسمان را آنقدرها هم تماشایی ندید
آنکه بر سنگ کف صحنت نگاه انداخته
در حریمت احتیاج باده و پیمانه نیست
آنقدر که مست اینجا هست، در میخانه نیست
آنکه میبوسد در و دیوار و سنگ و چوب را
عارفانه عشقبازی میکند، دیوانه نیست
عقدههایم را فقط پیش تو خالی میکنم
آن سری که بر ضریح توست، لنگِ شانه نیست
با گدایان همنشینی، با فقیران هم غذا
پادشاها سفرهی شاهانهات، شاهانه نیست
لیلی و مجنون خیالی شاعرانه بود و بس
ماجرای عشق ما و تو، ولی افسانه نیست
آن بهشتی که از آن با گندمی بیرون شدیم
هرچه باشد بهتر از خاکِ درِ این خانه نیست...
#شعر | مصطفی صابر خراسانی
@ammar_nevesht
جبریلی و هرآینه، عرش است کنارت
مانند همه از پرِ معراج مدارت
ما چاره نداریم به غیر از سرِ تسلیم
آهو چه کند با نفس شیرشکارت
با بودن تو بودن خورشید، زیادی است
جز اینکه بگوییم شده شمع مزارت
تو عرشنشینی و گَهی کوفه میآیی
قربان همین سر زدن گاهگدارت
من دست به دامانم و تو دست به خیری
پس رد شو به دستم برسد گرد و غبارت
ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن
ای شاه نداریم دگر کار به کارت
تو ربّ منی و همهی ایل و تبارم
ما عبد توایم و همهی ایل و تبارت
سنگینی این کفّهی ما از کرم توست
با مثل تو ای خوب، چه خوب است تجارت
در عشق بنا نیست که میثم شده باشم
سلمان تو هم آخرش افتاد به دارت
موسی بن ابیطالبی و دوره به دوره
از طور به سمت نجف افتاد گذارت
در طالع امسال برایم بنویسید:
یک روز نجف باشم و یک روز کنارت...
#شعر | علیاکبر لطیفیان
@ammar_nevesht
گر چه ای یار، اسیر کف اغیار توام
نی گرفتار عدو، بلکه گرفتار توام
نام تو ورد زبانم به سر دار شده است
«تو علی هستی و من میثم تمّار توام»
میزند خصم مرا طعنه ولی غافل از آنک
بر سرم نیست هوایی که هوادار توام
دستم از پشت اگر بسته، دگر قطع نشد
فکر انگشت تو و دست علمدار توام
گر شکافی لب من خورده، دگر چوب نخورد
در غم چوب یزید و لب خونبار توام
دشمنم آب دهد، لیک ننوشم هرگز
گرچه لبتشنه ولی تشنۀ دیدار توام
#شعر | حاج علی انسانی
@ammar_nevesht
گره افتاده بود در کارم
سخت درگیرِ غصّهها بودم
با خودم حرف میزدم تا صبح
کاش، ای کاش کربلا بودم!
کاشها بالبال پروازند...
کولهبارِ گلایه در دستم
دم به دم اشک و آه آوردم
میهمان خدا شدم وقتی
به شهیدان پناه آوردم
عطر و بوی خدا دلم را بُرد...
گم شدم در حوالی باران
در بهاری که سنگ هم ابری است
چون وطن، همچو مادران شهید
کارِ این دل هنوز بیصبری است
ای رفیق هنوز گمنامم!
غم دنیا گرفته پای مرا
دست دل را بگیر و شادم کن
قَسَمت میدهم به روح امام
محضر شاهِ تشنه یادم کن
هادیام باش آی ابراهیم!
ما که سرگرم روزگار شدیم
دستمان پیشِ عشق رو شده است
از خجالت سکوتمان سرشار
حرفمان بغضِ در گلو شده است
شبِ قدر است، خوابمان نبرد!
گاه میعاد، کوفه و محراب
وعده، گاهی شکوهِ مرصاد است
اِی بنازم به آن شهیدی که
گاه صید است و گاه صیّاد است
ای بنازم به عاشقان علی!
خون وضوی اهالی عشق است
سُرخ شد چهرهی اذان حرم
هرکجا سجده میکنم پیداست
ردّ پای مدافعان حرم
و هی أطهر بقاع الأرض...
آرمان، عشق بود و آزادی
خنجر و طعنه، رنجهاش کردند
اِی بنازم به آن شهیدی که
قبل کُشتن، شکنجهاش کردند
#آرمان_عزیز، حجت ماست...
تو بگو روبهروی ما در جنگ
پشتِ جلّاد، اجنبی باشد
آنچه بالاست، پرچم شهداست
شهر اگر شهر زینبی باشد!
عَلَم از دستِ ما نمیافتد...
به دلم شد برات، چل سال است
«یا شهید» اند اسم اعظمها
آخر الامر میرسد تا قُدس
دیر و زود این خطِ مقدمها
تازه آتشبس حسن این است...
با شهیدان وطن، وطن شده است
با شهیدان زمان، زمانهی ماست
چلهای هست پشت هر تابوت
بار تکلیف روی شانهی ماست
شهدا را نمیبریم از یاد...
در شهادت، حیات میجوشد
در شبِ تار، صبح عیدی هست
تا نشانی دهند مقصد را
سرِ هر کوچهای، شهیدی هست
راه را با ستاره پیدا کن...
چند قرن است آسمان دورِ
سیصد و سیزده نفر گردد
ای شهیدان دعا کنید امسال
صاحبِ ذوالفقار برگردد
عطرِ عصرِ ظهور پشتِ در است...
#شعر | احمد بابایی
@ammar_nevesht
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهی چشمان کیستید؟
با این نگاه شعله ور از برق افتراق
با این نگاه خطزده بر خطبهی وفاق
با این نگاه پر شده از خط فاصله
دور از ملاحظات روایات واصله
با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟
آیینهی نگاه علی نیست این نگاه!
چشم علی که محو افقهای دور بود
از درد و داغ شعلهور اما صبور بود
چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی است
چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی است
آن حرفها چه ژرف، چه ژرفند خواندهاید؟
آن حرفها شگفت و شگرفند خواندهاید؟
از درد بیامان چه بگویم؟ شنیدهاید
از خار و استخوان چه بگویم؟ شنیدهاید
مولا رسیده بود به سوزانترین مصاف
اما نبُرد دست به شمشیر اختلاف
تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید
این بار در غلاف به فریاد دین رسید
چون لیلةالمبیت علی از خودش گذشت
آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت
آتش به سینه داری اگر، شعلهور مباش
هیزمبیار سوختن خشک و تر مباش
دامن مزن به آتش این قیل و قالها
از حق بگو، چنانکه علی گفت سالها
از حق بگو ولی نه به توهین و افترا
با منطق علی، نه به توهین و افترا
القصه سیرهی علوی اینچنین نبود
تاریخ را بخوان اخوی اینچنین نبود!
بادا که تا همیشه بمانیم با علی
سلمان شویم و مسلم این راه، یا علی...
#شعر | سید محمدجواد شرافت
@ammar_nevesht
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور، غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد!
سایهی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد؟
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی است
تا مسلمان شود انسان، اگر انسان باشد!
فکر کن فلسفهی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده؟
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هماندازهی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده، کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده، کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آن چه نادیده کسی، دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
#شعر | سید حمیدرضا برقعی
@ammar_nevesht
ما میپذیریم که ملتی «جنگطلب» هستیم.
ما برای «استقرار صلح»، «جنگ» میکنیم؛
و شما برای «استمرار جنگ»
«صلح» را پیشنهاد میکنید...
#شعر | قیصر امینپور | طوفان در پرانتز
@ammar_nevesht
گرچه شبیه وضع شهر خود وخیمیم
ما همچنان پابند آن عهد قدیمیم
تهران اگرچه مثل مشهد، مثل قم نیست
ما هم کنار سفرهی شاه کریمیم
شاهی که خود لقمه برای ما گرفته
ما نیز در کار غلامانش سهیمیم
عطر گلابش را گرفتیم آنقدر که
در پیچ و تاب زلف او همچون نسیمیم
گفتند او باب الحوائج بوده و هست
ما همچنان محتاج جنّاتُ النعیمیم
ضامن شده امشب برات کربلا را
از چه دگر در غصّه، در امّید و بیمیم؟!
ما را ازین پس کربلا رفته بدانید
ما زائران حضرت عبدُالعظیمیم...
#شعر | عارفه دهقانی
@ammar_nevesht
غمت را بزرگ دید دلم بس که تنگ شد
نگنجد دگر به تنگ که ماهی نهنگ شد
شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد
دلم مثل یک شهاب، شهابی که سنگ شد
کمندم بلند بود ولی با تو برنتافت
کجا؟ کی؟ کدام ماه اسیر پلنگ شد؟
من از سطح ننگ و نام فراتر پریدهام
هراسم چه میدهی ز نامی که ننگ شد؟
به قدر عبور تو از آن سوی شیشه بود
اگر لحظهای جهان به چشمم قشنگ شد
برای نوشتنات پر از بغض واژههاست
دوباره دل قلم برای تو تنگ شد...
#شعر | حسین منزوی
@ammar_nevesht
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی!
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی!
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طفّ بدل کردی
چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان، شیرینتر از شهد و عسل کردی؟!
رباعیّ تو بانو، گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اِعرابشان را بیمحل کردی!
#شعر | محسن رضوانی
@ammar_nevesht
من تشنهی دیدارم ای زیبای تنها
با یک نظر، آتش بزن خاکسترم را
پس کِی به دادم میرسی ای عشق خونین؟
تلخی مکن، تلخی مکن ای شور شیرین!
این بیقراری، پایان ندارد
کِی میرسد وقت قرار بوسهی تو؟
کوهم ولی کاش از هم بپاشم
در ناگهان انفجار بوسهی تو
من تشنهی دیدارم ای پیداترین راز
دلتنگ تو، دلتنگ آن آغوش دلباز
جنگیدهام من با رقیبان تو ای عشق
کِی میگذارم سر به دامان تو ای عشق؟
این بیقراری، پایان ندارد
کِی میرسد وقت قرار بوسهی تو؟
کوهم ولی کاش از هم بپاشم
در ناگهان انفجار بوسهی تو...
#شعر | دکتر محمدمهدی سیار
@ammar_nevesht
از سرِ ره -تا غبار افشاند جان- برخاستم
چون الف در وصل جانان از میان برخاستم
غرق خون، هر چند جام روزیام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت، شادمان برخاستم
مقصد از سامان هستی مهر تابان تو بود
همچو شبنم چهره چون دادی نشان، برخاستم
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
همچو بلبل با گرانجانان ندارم الفتی
طوطیان تا لب گشودند از میان برخاستم
صحبت شوریدهحالان، مایهی شوریدگی است
با «امین» هر گَه نشستم بیامان برخاستم
#شعر | حضرت آیتالله خامنهای
@ammar_nevesht
غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است
میشود قسمت آنکه جگرش بیشتر است
ارزش عبد به افتادن در سجاده است
سنگفرش حرم دوست، زرش بیشتر است
خانهای هست در اینجا که کریماند همه
سر این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است
دل ما سوخت در این راه ولی ارزش داشت
هر که اینگونه نباشد ضررش بیشتر است
بیسبب نیست که آوارهی هر دشت شدیم
هر که عاشق شود اصلاً سفرش بیشتر است
هر گدایی برسد لطف که دارد امّا
به گدایان برادر نظرش بیشتر است
گرچه گفتند خدیجه است ولی ما دیدیم
در جمالش که جلال پدرش بیشتر است
وسعت روح بدن را به فنا میگیرد
غیر زینب چه کسی درد سرش بیشتر است؟
#شعر | علیاکبر لطیفیان
@ammar_nevesht
«خیال سرو بلندت در آب میجویم
زهی لطیف خیالی که در تصور ماست
به ناز اگر بخرامد درخت قامت تو
ز جای خود برود سرو، اگر چه پابرجاست...»
#شعر | سلمان ساوجی
@ammar_nevesht
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟!
پلکی زدهام خواب، مرا آمده برده
پلکی زدهام نامهرسان آمده رفته
امسال نبرده است مرا روزه، فقط گاه
بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته
من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند: کجایی؟! به جهان آمده رفته!
ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته...
#شعر | محمدمهدی سیار
@ammar_nevesht
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
مَبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است
حسین میشنوم هرچه یا حسن گویم
دو کوه هست، ولی کوه بیصدا حسن است
حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
زِ من بپرس که سلطان کربلا حسن است!
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیهی شیرخدا «اباحسن» است...
#شعر | محمد سهرابی
@ammar_nevesht
به زعم خویش تا پایان دنیا زنده میماند
ولی این شب فقط تا صبح فردا زنده میماند
برای قدس خوابی دیدهاند ابلیسها، امّا
به رغم این همه کابوس، رؤیا زنده میماند
میان باد و باران، سیل و طوفان، ترکش و موشک
دلم قرص است این سروِ شکیبا زنده میماند
تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست
برای کشتن فرعون، موسی زنده میماند
اگر مکر خدا مکر است، خواهی دید ای شیطان!
یهودا میشود مصلوب و عیسی زنده میماند
فرو میپاشد آری هیبت پوشالی صهیون
کماکان غیرت طوفانالاقصی زنده میماند
شهادت را نمیفهمند، کورند و نمیبینند
فلسطین دم به دم میمیرد امّا زنده میماند
به قعر گور خواهد برد ابلیس آرزویش را
بر اوج قلّهها «اِنّا فَتَحنا» زنده میماند...
#شعر | علی سلیمیان
@ammar_nevesht
گفتی که دلی تپنده باشم، نشدم
روی لب عشق، خنده باشم؛ نشدم
از خاک بریدی و پریدی و به من،
گفتی نفسی پرنده باشم، نشدم...
#شعر | سید محمدمهدی شفیعی
@ammar_nevesht
عید است و دلم خانهی ویرانه، بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا
یک ماهِ تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا!
#شعر | قیصر امینپور
@ammar_nevesht
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش
سِحرست کمان ابروانت
پیوسته کشیده تا بناگوش
پایت بگذار تا ببوسم
چون دست نمیرسد به آغوش
جور از قِبلت مقام عدل است
نیش سخنت مقابل نوش
بیکار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش
دوش آن غم دل که مینهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش
آن سیل که دوش تا کمر بود
امشب بگذشت خواهد از دوش
شهری متحدثان حُسنت
الا متحیّران خاموش
بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقهٔ عارفان مدهوش
آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش
بلبل که به دست شاهد افتاد
یاران چمن کند فراموش
ای خواجه! برو به هر چه داری
یاری بخر و به هیچ مفروش!
گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش
سعدی همهساله پندِ مردم
میگوید و خود نمیکند گوش...
#شعر | شیخ اجلّ سعدی شیرازی
به مناسبت روز بزرگداشت آقای مصلحالدین :)
@ammar_nevesht
دلا زِ معرکهی محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
توراست معجزه در کف، ز ساحران مهراس
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار
حذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریز
ز سستعهدی ایام دلشکسته مشو
نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز
چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه
به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز
تو از تبار دلیران خیبر و بدری
چو ذوالفقار و چو حیدر صلا بزن مگریز
به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر
به زهرخند معاند به انزوا مگریز
چو ره به قبلهی امن است پایمردی کن
خطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریز
چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین
ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز
«امین» خلق و امانتگذار یزدان باش
به صدق کوش و خطر کن، ز مدعا مگریز
غزل فوق، سرودهی چند سال پیش رهبر انقلاب اسلامی است. ایشان این بیت از سروده را در آستانهی عملیات وعده صادق در یکی از جلسات مرتبط خواندهاند:
«تو راست معجزه در کف ز ساحران مهراس
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز!»
#شعر | حضرت آیتالله خامنهای
@ammar_nevesht
فقط دعای کسی مستجاب میگردد
که قوت غالبش اینجا شراب میگردد
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
غلام قنبرش عالیجناب میگردد
نگاه حضرت ساقی به هرکسی افتاد
اگرچه ذره ولی آفتاب میگردد
به هر دری که رسیدی و قفل بود، نترس!
به نام نامی او فتح باب میگردد
«نجفنرفته چه میفهمد این حقیقت را
که کعبه دور سر بوتراب میگردد...»
#شعر | احمد علوی
@ammar_nevesht
در جریان دیدار رمضانی امسال شاعران با رهبر انقلاب در فروردینماه ۱۴۰۳، حجتالاسلام انصارینژاد از شعرای برجستهی کشور که به تازگی کتابی با عنوان «امین شعر انقلاب» تدوین و منتشر کرده، از حضرت آیتالله خامنهای درخواست کرد تا غزل منتشر نشدهای از سرودههایشان را برای انتشار در چاپ جدید این کتاب در اختیار وی قرار دهند. رهبر انقلاب نیز با تقدیر از آقای انصارینژاد با این پیشنهاد موافقت، و غزلی از سرودههای خود را در اختیار این شاعر قرار دادند. پیشتر رهبر معظم انقلاب در نوروز امسال و در جریان محفل شعرخوانی شاعران، یک بیت از این غزل را خوانده بودند:
«گامی به راه و گامی، در انتظار دارم
سرگشته روزگاری پَرگارـوار دارم
دلبستهی امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
یک عمر میزدم لاف، از اختیار و اینک
چون شمع، اشک و آهی بیاختیار دارم
گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم
از غم چه باک دارم کاین غمگسار دارم
نبود روا که گیرم جا در حضیض پَستی
سیلم که هستی خود، از کوهسار دارم
سرشارم از جوانی، هر چند پیر دهرم!
چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم
از خاک پاک مشهد، نقشی است بر جبینم
شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم...»
#شعر | آیتالله سیدعلی خامنهای
@ammar_nevesht