☂🌸☂خدایخوبم!درهای رحمتت
را به روی تک تک ما بگشای.
☂🌸☂بهترین احوال و روحیه و
بهترین موفقیت ها و بهترین
لبخندها و بهترین نعمت ها
و بهترین فرصت ها و بهترین
عاقبت را نصیبمان بگردان.
☂🌸☂خير و بركات خودت را در
زندگی همه ی ما جاری بفرما
و آرامش را در ذكر خودت
بر همه ی ما ارزانی بدار...
☂🌸☂و دل ما را به نور خودت
روشن و گرم بفرما ...
☂🌸☂سلام صبحتون به طراوت شبنم
@amn_org
خانواده امن
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
☂🌸☂امام عليه السلام مردم را از بيزارى جستن از افراد پيش از پايان عمرشان بر حذر مى داردمی فرماید:
☂🌸☂فَإِذَا کَانَتْ لَکُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَد فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ، فَعِنْدَ ذلِکَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ
☂🌸☂«هر گاه خواستيد از کسى بيزارى بجوييد مهلت دهيد تا زمان مرگش فرا رسد که آن هنگام (اگر از گناهانش توبه نکرد و تزلزل ايمان يافت آن زمان) بيزارى جستن است»
☂🌸☂به اين ترتيب درباره هيچ کس حکم قطعى نمى توان کرد; نه افراد با ايمان و نه افراد بى ايمان، زيرا ممکن است در پايان راه بر اثر عوامل مختلفى برگردد و اگر حکمى بشود حکم موقت و مرحله اى است."
📘#خطبه_189
🌸
🍃
🌸
🍃
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@amn_org
#چسب_دوقلو
☂🌸☂ اولین قربانیِ #سختگیری هایِ شما در هر ارتباطی؛ خودِ شمایید!
☂🌸☂به دیگران که سخت میگیرید؛
این نَفْس شماست که سِفت و سخت و منقبض میشود!
و همین انقباض، توسط همهی انسانهای دیگر، قابل ادراک است!
☂🌸☂ بطوریکه که از احساس امنیتشان در کنار شما، کاسته، و آنان را از اطرافتان، پراکنده میکند.
#سبک_زندگی_انسانی
#سازگاری
@amn_org
☂🌸☂ نباید بگذارید هیچ شک و سوظنی در دلتان بماند ! شکاک بودن و شک داشتن اگر از یک حدی بگذرد و ذهن شما را درگیر کند خود یک بیماری روانی است !
☂🌸☂اگر شکی در دلتان به وجود آمد سریعا آن را با همسرتان در میان بگذارید و آن را از میان ببرید! با شک زندگی کردن آدمی را از پای در می آورد..
☂🌸☂شک درباره ی یک چیز خوب بسیار بدتر و ویرانگر از یقین داشتن و دانستن یک موضوع بد است!
☂🌸☂نباید بگذارید هیچ شک و سوظنی در دلتان بماند !
@amn_org
☂🌸☂از مادرت دعا بخواه
☂🌸☂از پدرت اندرز
☂🌸☂سپس بر مشکلات زندگی پیروز شو
☂🌸☂اگه در قید حیاتند قدر شونو بدونید
@amn_org
☂🌸☂بهترین عصر
بهترین ایام
بهترین لحظه ها
☂🌸☂بهترین کسب و کار
بهترین پیشرفت ها
و بهترین زندگی را
☂🌸☂سالم و تندرست
در پناه خدا باشید
☂🌸☂عصرتون زیبا
@amn_org
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_توبه_نصوح
☂🌸☂ نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
☂🌸☂ روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
☂🌸☂ وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
☂🌸☂ وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
☂🌸☂ ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
☂🌸☂ و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
☂🌸☂ چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
☂🌸☂ هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
☂🌸☂ در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
☂🌸☂ روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
☂🌸☂ رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
☂🌸☂ همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
☂🌸☂ با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
☂🌸☂ بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
☂🌸☂ روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
☂🌸☂نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
☂🌸☂وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
☂🌸☂ آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
☂🌸☂ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
@amn_org
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸