قسمت چهارم
قصه دلبری
رفتارهایش را قبول نداشـتم. فکر می کـردم ادای رزمنده هـای دوران جنگ را درمی آورد. نمی توانستم با کلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم. دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلاً کار من نبود. دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند. در چارچوب در، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم: «من دیگه از امروز به بعد، مسـئول روابط عمومی نیستم. خداحافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده. خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم، شاید هم دعوایی جانانه و مفصل. برعکس، در حالی که پشت میزش نشسته بود، آرام و باطمأنینه گونۀ پرریشـش را گذاشت روی مشـتش و گفت: «یه نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید!» نگذاشتم به شب بکشد. یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم. حس کسی را داشتم که بعد از سال ها نفس تنگی یک دفعه نفسش آزاد شود، سینه ام سبک شد. چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود: «آزاد شدم!» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود. زهی خیـال باطـل! تـازه اولـش بـود. هـر روز به هرنحـوی پیغـام می فرسـتاد و می خواسـت بیایـد خواسـتگاری. جـواب سـربالا مـی دادم. داخـل دانشـگاه جلویم سـبز شـد. خیلی جدی و بی مقدمه پرسـید: «چرا هرکی رو می فرسـتم جلـو، جوابتـون منفیه؟» بـدون مکـث گفتم: «مـا به درد هـم نمی خوریـم!» با اعتماد به نفـس صدایـش را صـاف کـرد: «ولی مـن فکـر می کنم خیلـی به هم می خوریـم!» جوابـم را کوبیـدم تـوی صورتـش: «آدم بایـد کسـی که می خواد همراهش بشه، به دلش بشینه!» خندۀ پیروزمندانه ای سر داد، انگار به خواسته اش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه، مشکل شمام حل می شه؟» جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم. از همان جایی که ایستاده بود، طوری گفت که بشنوم: «ببینید! حالا این قدر دست دست می کنید، ولی میاد زمانی که حسرت ایـن روزا رو بخورید!» زیر لـب با خودم گفتم «چـه اعتماد به نفس کاذبـی»، اما تا برسم خانه، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید: «حسرت این روزا!» مدتی پیدایش نبود، نه در برنامه های بسـیج، نه کنار معراج شهدا. داشتم بال درمـی آوردم. از دسـتش راحت شـده بـودم. کنجـکاوی ام گل کرده بـود بدانم کجاست. خبری از اردوهای بسیج نبود، همه بودند الاّ او. خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر دربیاورم تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند. یکی داشت می گفت: «معلوم نیست این محمدخانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه!» نمی دانـم چرا؟ یک دفعه نظرم عوض شـد. دیگر به چشـم یک بسـیجی افراطی و متحجـر نگاهش نمی کردم. حـس غریبی آمده بود سـراغم. نمی دانسـتم چرا این طور شـده بودم. نمی خواسـتم قبـول کنم که دلم برایش تنگ شـده اسـت، باوجود این هنوز نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام. راستش خنده ام می گرفت، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا هم با خودش برده!
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
22.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جعفر پلنگ و عنایت امام رئوف سلام الله علیه
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مراسم عروسی هشتمین پسر یکی از خاخام های اسرائیلی
🔹️به چندتا نکته توجه کنید:
۱-همه ی مهمانها لباس مشکی و یکدست پوشیدن،ولی برای ما مسلمانها میگن که رنگ مشکی چادر،رنگ دلمردگی و افسردگی هست و باید متنوع و شاد بپوشیم.
۲-چهره ی عروس پوشیدس و حجاب کامل داره اونوقت برای ما نسخه ی فتنه زن ، زندگی ، آزادی میپیچن !
۳-هشتمین فرزند،یعنی به فرزندآوری بها میدن اما برای ایرانیها نسخه ی نگهداری سگ و گربه میپیچن.
۴_ هیچ زنی با آرایش و ادا و اطوار اون وسط پیداش نیست
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استقبال ویژه خانواده از وحید شمسایی سرمربی تیم ملی فوتسال پس از کسب قهرمانی آسیا
ماشاءالله به این خانواده محجبه و عفیفه
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت نهم
شاهرخ
هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگيري ها همه چيز را به هم ريخته بود. از مشهد که برگشتيم. شاهرخ براي نماز جماعت رفت مسجد!! خيلي تعجب کردم. فردا شب هم براي نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه هاي انقلابي آنجا آشنا شده بود. در همه ي تظاهرات ها شرکت مي کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبي براي دوستانش بود. البته شاهرخ از قبل هم ميانه ي خوبي با شاه و درباري ها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه و خاندان سلطنت فحش مي داد. ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل از انقلاب سينه اش را خالکوبي کرده بود. روي آن هم نوشته بود: خميني، فدايت شوم! ٭٭٭ اوايل بهمن بود. با بچه هاي مسجد سوار بر موتورها شديم. همه به دنبال شاهرخ حرکت کرديم. رفتيم اطراف بلوار کشاورز. جلوي يک رستوران ايستاديم، رستوران تعطيل بود و کسي آنجا نبود. شاهرخ گفت: من مي دونم اينجا کجاست. صاحبش يه يهودي صهيونيستِ که الان ترسيده و رفته اسرائيل، اينجا اسمش رستورانه اما خيلي از دختراي مسلمون همين جا بي آبرو شدند. پشت اين سالن محل دانس و قمار و... است.بعد سنگي را برداشت. محکم پرت کرد و شيشه ي ورودي را شکست. از يکي از بچه ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتورها شديم و سراغ کاباره ها رفتيم. آن شب تا صبح، بيشتر کاباره ها و دانسينگ هاي تهران را آتش زديم. در همان ايام پيروزي انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خيلي تغيير کرده، نمازش را اول وقت و در مسجد مي خواند، رفقايش هم تغيير کرده بود. ٭٭٭ نيمه هاي شب بود. ديدم وارد خانه شد. لباس هايش خوني بود. مادر با عصبانيت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجايي، آخه تا کي مي خواي با مأمورها درگير بشي، اين کارها به تو چه ربطي داره. يک دفعه مي گيرن و اعدامت مي کنن پسر! نشست روي پله ي ورودي و گفت: اتفاقاً خيلي ربط داره، ما از طرف خدا مسئوليم! ما با کسي درگير شديم که جلوي قرآن و اسلام ايستاده. بعد ادامه داد: شما ايمانتون ضعيفه، شما يا به خاطر بهشت، يا ترس از جهنم نماز مي خوني، اما راه درست اينه که همه ي کارها براي خدا باشه!! مادر گفت: َبه َبه، داري ما رو نصيحت مي کني، اين حرفاي قشنگ رو از کجا ياد گرفتي!؟ خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد مي گفت. در روزهاي بهمن ماه شور و حال انقلابي مردم بيشتر شده بود. شاهرخ با انساني که تا چند ماه قبل مي شناختيم بسيار متفاوت شده بود. هر شب مسجد بود. ماشين پيکانش را فروخت و خرج بچه هاي مسجد و هزينه هاي انقلاب کرد!شب بود كه آقاي طالقاني (رئيس سابق فدراسيون کشتي) با شاهرخ تماس گرفت. ايشان وقتي فهميد که شاهرخ به نيروهاي انقلابي پيوسته، بسيار خوشحال شد. بعد هم گفت: آقاي خميني تا چند روز ديگر بر مي گردند. براي گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتياج داريم. روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضاي گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوي درب فرودگاه مستقر شده بودند. با خبر ورود هواپيماي امام (ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. عشق به حضرت امام او را به سالن محل حضور ايشان رساند. لحظاتي بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد. اشك تمام چهره ي شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ آن قدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزديک ايشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد. آن روز با بچه ها تا بهشت زهرا3 رفتيم. در ايام دهه ي فجر شاهرخ را کمتر مي ديديم. بيشتر به دنبال مسائل انقلاب بود. روز 22 بهمن ديدم سوار بر يک جيپ نظامي جلوي مسجد آمد. يک اسلحه و يک قبضه کلت همراهش بود. شور و حال عجيبي داشت. هر روز براي ديدار امام به مدرسه ي رفاه مي رفت.
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
خداشناسی:قسمت۲
تابحال بابت گریه کودکی هایتان خدارا شکر کرده اید
گريه پرفايده
اى مفضّل! فايده گريه كودكان را بشناس و بدان كه در مغز آنها رطوبتى است كه اگر باقى مانَد سبب مشكلات بزرگ و بيمارى هاى سختى چون كورى و مانند آن مى شود. گريه ، اين رطوبت را از سر كودكان به بيرون سرازير مى كند و تندرستى و سلامت چشم ها را در پى مى آورد.14مگر نه اينكه كودك از گريه خود سود بسيار مى برد، امّا پدر و مادرش چون اين حقيقت را به درستى درنمى يابند، مى كوشند او را بى صدا كنند و با فراهم كردن خواسته هايش، او را از گريه بازدارند. آنها نمى دانند كه گريه براى فرزندشان بهتر و خوش فرجام تر است.15همچنين، اگرچه در بسيارى از پديده ها منفعت هايى نهفته است، امّا قائلين به اِهمال كارى در آفرينش، آنها را نمى شناسند كه اگر مى شناختند، سود و منفعت هيچ پديده اى را منكر نمى شدند، و اين از آن رو است كه به آن شى ء و منفعت آن جاهل اند. بى شك آنچه را منكران نمى دانند، عارفان مى دانند، و بسيارى از چيزها كه در دسترس دانشِ آفريدگان نيست، علم آفريدگار متعال به آنها احاطه مطلق دارد.
برگرفته از 📗 توحید مفضل
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
#سلام_امام_زمانم
🌹سلام مولای ما ، مهدی جان
چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن ...
چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن ...
اللهم عجل لولیک الفرج
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک آیه از قرآن
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آغاز_هفته_معلم
از ته دلمون ممنون توییم
معلم عزیزم روزت مبارک 😍❤️
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جرم شهید مطهری!!
♨️ علت ترور #شهید_مطهری از زبان قاتلش
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۱۲ اردیبهشت سالروز شهادت شهید مطهری و #روز_معلم
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom