🌹شهید حاج قاسم سلیمانی: وقتی خدا در ذهن بزرگ شد و ماسوای آن، همه چيز حقير و كوچك بود، او در هر شرايطی پيروز است.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد محمد شجاعی
※ طوفان الأقصیٰ مقدمهی صیحه آسمانی پیش از ظهور
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی دلیل نیست که بعضی از زندگی ها بی برکت شده؛
توصیه استاد فاطمی نیا در این مورد قابل توجه هست!
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
#سلام_امام_زمانم
آقا جان یا صاحب الزمان؛❤
با هزاران عشق و ارادت سلام💚
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
"غـآفـلم"، بـٰاز خَـبـردٰارم ڪُن۔۔
﴿یُوسُـــــف فٰـاطمهۜ𔘓﴾، بـیدٰارم ڪُن!
بٰـارسَنـگـیـن گــنـآه آوردَم۔۔۔
أز سَر ""لُطف""، سبک بٰارم ڪُن◇◇
اِ؎ طَبـیـبے کِہ پِےبیمآر؎
«نَظـر؎ بَر دِل بـیـمآرم ڪُن۔۔»
امام_زمان
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک آیه از قرآن
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
🔅#پندانه
✍ دعا کن خدا بهت توفیق بده...
🔹بزرگی میگفت:
اگر کسی برای درخواست کمک، برای حل مشکلی پیش تو اومد؛
🔸هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه فقط ما رو میشناسه!
🔹بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من توفیق برطرفکردن نیازهای مردم رو عنایت کرده.
👤 امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند:
🔺برآوردن حاجت و برطرفكردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منتگذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمتها را نگیرید.
📚بحارالانوار، ج۷۴، ص۳۸
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت اول
قصه دلبری
حسـابی کلافه شـده بودم. نمی فهمیدم که جذب چـه چیز این آدم شـده اند. ازطرف خانم ها چند تا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشـگاه. وقتی شـنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند. به نظـرم که هیـچ جذابیتی در وجـودش پیدا نمی شـد. برایش حـرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تأکید کرد: «وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده!» برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد این صدا صدای او باشد. برخلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمأنینه حرف می زد. تُن صدایش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شـش جیب پلنگی گشاد می پوشـید با پیراهن بلند یقه گرد سـه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شـلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیـف برزنتی کوله ماننـد یک وری می انداخت روی شـانه اش، شـبیه موقع اعـزام رزمنده های زمان جنـگ. وقتی راه می رفـت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتـی پایـم بـه بسـیج دانشـگاه بـاز شـد، بیشـتر می دیدمـش. به دوسـتانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشـین زمان رفته وسـط دهۀ شـصت پیاده شده و همون جا مونده!» به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعـه را خودخوری کـردم. دفعۀ بعد رفت کنـار میز که نگاهش بـه ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلندبلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود. زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد. معـراج شـهدای دانشـگاه کـه انـگار ارث پـدرش بود. هـر موقـع می رفتیـم، با دوسـتانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم و می گفتم: «بچه ها، بازم دار و دستۀ محمدخانی!» بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف. بیـن مخالف ها معروف بـود به تندروی کـردن و متحجربـودن. اما همه از او حساب می بردند، برای همین ازش بدم می آمد. فکر می کردم از این آدم های خشک مقدسِ از آن طرف بام افتاده است. اما طرفدار زیاد داشت. خیلی ها می گفتند: «مداحی می کنه، هیئتیه، می ره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!» تـوی چشـم مـن اصـلا ایـن طـور نبـود. بـا نـگاه عاقـل انـدر سـفیهی به آن هـا می خندیدم که این قدرها هم آش دهن سوزی نیست. کنار معراج شهدای گمنام دانشـگاه، دعای عرفه برگزار می شد. دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کرده اند. به مسئول خواهران اعتراض کردم: «دانشگاه به این بزرگی و این چند تا تکه موکت!» در جواب حرفم گفت: «همینا هم بعیده پر بشه!» وقتی دیدم توجهی نمی کند، رفتم پیش آقای محمدخانی. صدایش زدم. جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید. سر به زیر آمد که «بفرمایین!» بدون مقدمه گفتم: «ایـن موکتا کمـه!» گفت: «قد همینشـم نمیـان!» بهـش توپیدم: «مـا مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه!» او هم با عصبانیت جواب داد: «این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟» بعد رفت دنبال کارش. همین که دعا شـروع شـد، روی همۀ موکت ها کیپ تاکیپ نشستند. همه شان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم. یک بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبه های مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسۀ کتابخانه. مقرر کرده بود برای جابه جایی وسایل بسیج، حتماً باید نامه نگاری شود. همۀ کارها با مقررات و هماهنگی او بود. من که خودم را قاطی این ضابطه ها نمی کردم، هر کاری به نظرم درست بود، همان را انجام می دادم. جلسـه داشـتیم، آمد اتاق بسـیج خواهران. با دیدن قفسه خشـکش زد. چند دقیقه زبانش بند آمد و مدام با انگشترهایش ورمی رفت. مبهوت مانده بودیم. با دلخوری پرسید: «این اینجا چی کار می کنه؟» همۀ بچه ها سرشان را انداختند پایین. زیرچشمی به همه نگاه کردم، دیدم کسی نُطُق نمی زند. سرم را گرفتم بالا و با جسـارت گفتم: «گوشـۀ معراج داشـت خاک می خـورد، آوردیـم اینجا بـرای کتابخونه!» بـا عصبانیت گفت: «من مسـئول تـدارکات رو توبیـخ کردم! اون وقت شـما به این راحتی می گین کارش داشـتین!» حرف دلم را گذاشـتم کف دسـتش: «مقصر شـمایین که باید همۀ کارا زیر نظـر و با تأیید شـما انجام بشه! اینکه نشد کار!» لبخندی نشست روی لبش و سرش را انداخت پایین. با این یادآوری که «زودتر جلسه رو شروع کنین»، بحث را عوض کرد.
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افرین👏👏 😉😁
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂در قلب سیاه ما برایت جا نیست...
🍂دنیای پر از گناه ما زیبا نیست...
🍂بر سر در خانه های ما بنویسید...
🍂او منتظر واقعی آقا نیست...!
🌹✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨🌹
قسمت ۶
شاهرخ
عاشق امام حسين بود. شاهرخ از دوران کودکي علاقه ي شديدي به آقا داشت. اين محبت قلبي را از مادرش به يادگار داشت. راه اندازي هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداري و گريه براي سالار شهيدان در سطح محل، آن هم قبل از انقلاب از برنامه هاي محرم او بود. هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام مي آمد. بعد هم همراه دسته ي عزاداري حرکت مي کرد. پيرمرد عالمي به نام حاج سيد علي نقي تهراني مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلي دوست داشت. در عاشوراي سال 7531، ساواک به بسياري از هيئت ها اجازه ي حرکت در خيابان را نمي داد. اما با صحبت هاي شاهرخ، دسته ي هيئت جوادالائمه مجوّز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه مي زد. نمي دانم چرا، اما آن روز حال و هواي شاهرخ با سال هاي قبل بسيار متفاوت بود. موقع ناهار، حاج آقا تهراني کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند.
اما حاج آقا در حسينيه ماند و با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبت هاي او به قدري زيبا بود که گذر زمان را حس نمي کرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد. بسيار هم اثربخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه هاي هدايت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز بعد از صحبت هاي حاج آقا و پرسش هاي ما، حُرّي ديگري متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا! حُرّي به نام شاهرخ ضرغام براي نهضت عاشورايي حضرت امام (ره)
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom