فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشگویی عجیب مرحوم آیت الله سیدعلی قاضی از زبان آیت الله ناصری از امام خمینی و رهبری و ظهور امام زمان علیه السلام.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاترین و والاترین مخلوق خدای متعال در زیر آسمان از نظر رهبر انقلاب
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
◾️۹ اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد هنر و رسانه انقلاب، مرحوم نادر #طالبزاده را تسلیت میگوییم.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز روانشناس مبارک💐
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓مراسم #جشن_تکلیف و #جشن_حجاب در لبنان
🌸کاش ارزش حجاب رو این چنین زیبا به دخترانمون بیاموزیم که حجاب تاج بندگی و زینتِ زیبایی زندگی شونه. 🧕
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت ۵
شاهرخ
اویل سال ۱۳۵۷ بود که شاهرخ به کاباره ي ميامي رفت. جايي بسيار بزرگ تر و زيباتر از کاباره ي قبلي. شهروزجهود گفته بود: اينجا بايد ساکت و آرام باشه؛ چون من مهمان هاي خارجي دارم. براي همين هم روزي سيصد تومن بهت مي دم. در آن ايام آوازه ي شهرت شاهرخ تقريباً در همه ي محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لات هاي آنجا پخش شده بود. من ديده بودم، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دسته اي داشتند، چطور به شاهرخ احترام مي گذاشتند و از او حساب مي بردند. در يکي از دعواها شاهرخ به تنهايي اصغرِ ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را زده بود. آن ها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند. شاهرخ در آن ايام هر کاري که مي خواست مي کرد و کسي جلودارش نبود.
عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ي ميامي شد و سراغ شاهرخ را گرفت. گارسون، ميز ما را نشان داد. آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست.
د از کمي صحبت هاي معمول، گفت: من يک کار کوچک از شما مي خوام و در مقابل پول خوبي پرداخت مي کنم! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت: اين آدرس هتل جهان است. اين هم مشخصات اتاق مورد نظر، شما امشب توي اين اتاق بايد بهروز وثوقي رو با چاقو بزنيد!! چشمان شاهرخ يک دفعه گِرد شد و با تعجب گفت: آدم ُبکشم؟! نه آقا اشتباه گرفتي! آن مرد ادامه داد: نه، فقط مجروحش کنيد. اين يه دعواي ناموسيه، فقط مي خوام خط و نشون براش بکشيم. بعد دستش را داخل کيف ُبرد و سه تا دسته اسکناس صد توماني روي ميز گذاشت و گفت: اين پيش پرداخته. اگه موفق شديد، دو برابرش رو مي دم. در ضمن اگه احتياج بود، حبيب دولابي و دار و دسته اش هم هستن. شاهرخ پرسيد: شما از طرف کي هستين، اين پول رو کي داده؟! اما آن آقا جواب درستي نداد. شب با احتياط کامل رفتيم هتل جهان، يک روز هم در آن حوالي معطل شديم. اما بهروز وثوقي عصر روز قبل از ايران خارج شده بود.
ناصر کاسه بشقابي، اصغر ننه ليلا، حسين فرزين، حبيب دولابي1 و چند تا ديگه از گنده لات هاي شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از اين ها با چند تا از نوچه هاشون آمده بودند. من هم همراه شاهرخ بودم. (همه ي اين افراد به جرم همکاري با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند)
جلسه که شروع شد نماينده ي ساواک تهران گفت: چند روزي هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستيم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اينه که ما رو کمک کنيد. توي تظاهرات ها شما جلوي مردم رو بگيريد، مردم رو بزنيد. ما هم از شما همه گونه حمايت مي کنيم. پول به اندازه ي کافي در اختيار شما خواهيم گذاشت. جوايز خوبي هم از طرف اعلي حضرت به شما تقديم خواهد شد. جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون مي گفتن و پول مي گرفتن، اما شاهرخ گفت: بايد فکر کنم، بعداً خبر مي دم. بعد هم به من گفت: الان اوايل محرمِ، مردم عزادار امام حسين هستند. من بعد از عاشورا خبر مي دم.
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی: وقتی خدا در ذهن بزرگ شد و ماسوای آن، همه چيز حقير و كوچك بود، او در هر شرايطی پيروز است.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد محمد شجاعی
※ طوفان الأقصیٰ مقدمهی صیحه آسمانی پیش از ظهور
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی دلیل نیست که بعضی از زندگی ها بی برکت شده؛
توصیه استاد فاطمی نیا در این مورد قابل توجه هست!
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
#سلام_امام_زمانم
آقا جان یا صاحب الزمان؛❤
با هزاران عشق و ارادت سلام💚
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
"غـآفـلم"، بـٰاز خَـبـردٰارم ڪُن۔۔
﴿یُوسُـــــف فٰـاطمهۜ𔘓﴾، بـیدٰارم ڪُن!
بٰـارسَنـگـیـن گــنـآه آوردَم۔۔۔
أز سَر ""لُطف""، سبک بٰارم ڪُن◇◇
اِ؎ طَبـیـبے کِہ پِےبیمآر؎
«نَظـر؎ بَر دِل بـیـمآرم ڪُن۔۔»
امام_زمان
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک آیه از قرآن
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
🔅#پندانه
✍ دعا کن خدا بهت توفیق بده...
🔹بزرگی میگفت:
اگر کسی برای درخواست کمک، برای حل مشکلی پیش تو اومد؛
🔸هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه فقط ما رو میشناسه!
🔹بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من توفیق برطرفکردن نیازهای مردم رو عنایت کرده.
👤 امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند:
🔺برآوردن حاجت و برطرفكردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منتگذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمتها را نگیرید.
📚بحارالانوار، ج۷۴، ص۳۸
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت اول
قصه دلبری
حسـابی کلافه شـده بودم. نمی فهمیدم که جذب چـه چیز این آدم شـده اند. ازطرف خانم ها چند تا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشـگاه. وقتی شـنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند. به نظـرم که هیـچ جذابیتی در وجـودش پیدا نمی شـد. برایش حـرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تأکید کرد: «وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده!» برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد این صدا صدای او باشد. برخلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمأنینه حرف می زد. تُن صدایش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شـش جیب پلنگی گشاد می پوشـید با پیراهن بلند یقه گرد سـه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شـلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیـف برزنتی کوله ماننـد یک وری می انداخت روی شـانه اش، شـبیه موقع اعـزام رزمنده های زمان جنـگ. وقتی راه می رفـت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتـی پایـم بـه بسـیج دانشـگاه بـاز شـد، بیشـتر می دیدمـش. به دوسـتانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشـین زمان رفته وسـط دهۀ شـصت پیاده شده و همون جا مونده!» به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعـه را خودخوری کـردم. دفعۀ بعد رفت کنـار میز که نگاهش بـه ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلندبلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود. زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد. معـراج شـهدای دانشـگاه کـه انـگار ارث پـدرش بود. هـر موقـع می رفتیـم، با دوسـتانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم و می گفتم: «بچه ها، بازم دار و دستۀ محمدخانی!» بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف. بیـن مخالف ها معروف بـود به تندروی کـردن و متحجربـودن. اما همه از او حساب می بردند، برای همین ازش بدم می آمد. فکر می کردم از این آدم های خشک مقدسِ از آن طرف بام افتاده است. اما طرفدار زیاد داشت. خیلی ها می گفتند: «مداحی می کنه، هیئتیه، می ره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!» تـوی چشـم مـن اصـلا ایـن طـور نبـود. بـا نـگاه عاقـل انـدر سـفیهی به آن هـا می خندیدم که این قدرها هم آش دهن سوزی نیست. کنار معراج شهدای گمنام دانشـگاه، دعای عرفه برگزار می شد. دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کرده اند. به مسئول خواهران اعتراض کردم: «دانشگاه به این بزرگی و این چند تا تکه موکت!» در جواب حرفم گفت: «همینا هم بعیده پر بشه!» وقتی دیدم توجهی نمی کند، رفتم پیش آقای محمدخانی. صدایش زدم. جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید. سر به زیر آمد که «بفرمایین!» بدون مقدمه گفتم: «ایـن موکتا کمـه!» گفت: «قد همینشـم نمیـان!» بهـش توپیدم: «مـا مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه!» او هم با عصبانیت جواب داد: «این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟» بعد رفت دنبال کارش. همین که دعا شـروع شـد، روی همۀ موکت ها کیپ تاکیپ نشستند. همه شان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم. یک بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبه های مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسۀ کتابخانه. مقرر کرده بود برای جابه جایی وسایل بسیج، حتماً باید نامه نگاری شود. همۀ کارها با مقررات و هماهنگی او بود. من که خودم را قاطی این ضابطه ها نمی کردم، هر کاری به نظرم درست بود، همان را انجام می دادم. جلسـه داشـتیم، آمد اتاق بسـیج خواهران. با دیدن قفسه خشـکش زد. چند دقیقه زبانش بند آمد و مدام با انگشترهایش ورمی رفت. مبهوت مانده بودیم. با دلخوری پرسید: «این اینجا چی کار می کنه؟» همۀ بچه ها سرشان را انداختند پایین. زیرچشمی به همه نگاه کردم، دیدم کسی نُطُق نمی زند. سرم را گرفتم بالا و با جسـارت گفتم: «گوشـۀ معراج داشـت خاک می خـورد، آوردیـم اینجا بـرای کتابخونه!» بـا عصبانیت گفت: «من مسـئول تـدارکات رو توبیـخ کردم! اون وقت شـما به این راحتی می گین کارش داشـتین!» حرف دلم را گذاشـتم کف دسـتش: «مقصر شـمایین که باید همۀ کارا زیر نظـر و با تأیید شـما انجام بشه! اینکه نشد کار!» لبخندی نشست روی لبش و سرش را انداخت پایین. با این یادآوری که «زودتر جلسه رو شروع کنین»، بحث را عوض کرد.
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افرین👏👏 😉😁
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂در قلب سیاه ما برایت جا نیست...
🍂دنیای پر از گناه ما زیبا نیست...
🍂بر سر در خانه های ما بنویسید...
🍂او منتظر واقعی آقا نیست...!
🌹✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨🌹
قسمت ۶
شاهرخ
عاشق امام حسين بود. شاهرخ از دوران کودکي علاقه ي شديدي به آقا داشت. اين محبت قلبي را از مادرش به يادگار داشت. راه اندازي هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداري و گريه براي سالار شهيدان در سطح محل، آن هم قبل از انقلاب از برنامه هاي محرم او بود. هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام مي آمد. بعد هم همراه دسته ي عزاداري حرکت مي کرد. پيرمرد عالمي به نام حاج سيد علي نقي تهراني مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلي دوست داشت. در عاشوراي سال 7531، ساواک به بسياري از هيئت ها اجازه ي حرکت در خيابان را نمي داد. اما با صحبت هاي شاهرخ، دسته ي هيئت جوادالائمه مجوّز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه مي زد. نمي دانم چرا، اما آن روز حال و هواي شاهرخ با سال هاي قبل بسيار متفاوت بود. موقع ناهار، حاج آقا تهراني کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند.
اما حاج آقا در حسينيه ماند و با شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم. صحبت هاي او به قدري زيبا بود که گذر زمان را حس نمي کرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد. بسيار هم اثربخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه هاي هدايت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز بعد از صحبت هاي حاج آقا و پرسش هاي ما، حُرّي ديگري متولد شد. آن هم سيزده قرن پس از عاشورا! حُرّي به نام شاهرخ ضرغام براي نهضت عاشورايي حضرت امام (ره)
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بلوچستان، سرزمین شگفتیها 😍
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبتهای یک پسر مسیحی درباره قرآن
⭕️ من کل قرآن را در هجده ساعت خواندم و واقعاً شوکه شدم. فکر میکردم آیات این کتاب درباره ترویج تروریسم و کارهای ناشایست باشه ولی واقعاً حیرت انگیز بود. صلح آمیزترین کتابی بود که خوندم
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥با چشماتم دیدی باور نکن ...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت دوم
قصه دلبری
وسط دفتر بسـیج جیغ کشیدم، شـانس آوردم کسـی آن دور و بر نبود. نه که آدم جیغ جیغویی باشـم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه جوک و شوخی بود. خانم ابویی که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری از تو!» اصلا ًبه ذهنم خطور نمی کرد مجرد باشد. قیافۀ جاافتاده ای داشت. اصلا ًتوی باغ نبودم. تا حدی که فکر نمی کردم مسئول بسیج دانشـجویی ممکن اسـت از خود دانشجویان باشـد. می گفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است. بی محلی به خواستگارهایش را هم از سر همین می دیدم که خب، آدم متأهل دنبال دردسر نمی گردد! به خانم ابویی گفتم: «بهش بگو این فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون!» شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند. وصلۀ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است. کارمان شروع شد، از من انکار و از او اصرار. سر درنمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم. دائم صدای کفشش توی گوشم بود و مثل سوهان روی مغزم کشیده می شد. ناغافل مسیرم را کج می کردم، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت. هرجا می رفتم جلوی چشمم بود: معراج شهدا، دانشکده، دم درِ دانشگاه، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری. گاهی هم سلامی می پراند. دوستانم می گفتند: «از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا!» کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد، دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند. گاهی بعد از جلسه که کلی آدم نشسته بودند، به من خسته نباشـید می گفت یا بعد از مراسم های دانشـگاه که بچه ها با ماشین های مختلف می رفتند بین این همه آدم از من می پرسید «با چی و کی برمی گردید؟» یک بار گفتم: «به شما ربطی نداره که من با کی می رم!» اصرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیریم. می گفتم: «اینجا شهرستانه. شما اینجا رو با شهر خودتون اشتباه گرفتین، قرار نیست اتفاقی بیفته!» گاهی هم که پدرم منتظرم بود، تا جلوی در دانشگاه می آمد که مطمئن شود. در اردوی مشهد، سینی سبک کوکوسیب زمینی دست من بود و دست دوستم هم جعبۀ سنگین نوشابه. عزّ و التماس کرد که «سینی رو بدید به من سنگینه!» گفتم: «ممنون، خودم می برم!» و رفتم. از پشت سرم گفت: «مگه من فرمانده نیسـتم؟ دارم می گم بدین به من!» چادرم را کشـیدم جلوتر و گفتم: «فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه!» گاهی چشـم غره ای هم می رفتم بلکه سـر عقل بیاید، ولـی انگار نه انگار. چند دفعه کارهایی را که می خواسـت برای بسـیج انجام دهم، نصفه نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم. هربار نتیجۀ عکس می داد. نقشـه ای سـر هم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه ها و دانشـگاه آفتابی بشوم، شاید از سرش بیفتد. دلم لک می زد برای برنامه های «بوی بهشت». راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد. دوشنبه ها عصر، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسـیر زیارت عاشـورا می گفت و اکثـر بچه هـا آن روز را روزه می گرفتند. بعد از نماز هم کنار شمسـۀ معراج افطار می کردیـم. پنیر که ثابت بـود، ولی هر هفته ضمیمه اش فرق می کرد: هندوانه، سـبزی یا خیار. گاهی هم می شـد یکی به دلش می افتاد که آش نذری بدهد. قید یکی دو تا از اردوها را هم زدم.
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
😔*اگر نماز صبحمون قضا بشه*
📣بخونید و برای دوستانتون ارسال کنید.
💠«در حدیث اومده از امام صادق علیهالسلام سؤال شد
🟢«چرا کعبه را کعبه نامیدند؟»
فرمودند:
«چون مربع است و چهارگوش »
🟢پرسیدند:
«چرا مربع شد؟»
فرمودند:
«چون مقابل بیتالمعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.»
🟢پرسیدند:
«چرا عرش چهارگوش شد؟» فرمودند:
«چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است،
تشکیل شده.:
سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»
🌺خب!
میدونید وقتی داریم نماز میخونیم،
موقع ذکر تسبیحات اربعه،
🍃مرتبهی اولش در واقع داریم دور خانهی خدا طواف میکنیم؟
🍃و دومین باری که تکرار میکنیم دور بیتالمعمور؟
🍃و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف میکنیم!؟
💎و اماکی میدونه چرا آخر نماز سلام میدیم؟
چون توی رکعات قبل نمازمون، رسیدیم به عرش خدا!
🥀حالااونجا،
توی عرش پیامبر ص و بندگان صالح خدارو میبینیم وبهشون سلام میدیم
السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین.
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
🟢حالا میخوام اون راز اصلی رو بهتون بگم!
🍀بیاین با هم بشماریم در شبانهروز چند مرتبه تسبیحات اربعه میگیم:
نماز ظهر،
۲ مرتبه؛
نماز عصر،
۲مرتبه؛
نماز مغرب،
۱مرتبه؛
نماز عشاء،
۲مرتبه.
🌸جمعش شد چقدر؟
۷ مرتبه.
یعنی یه طواف کامل!
در شبانه روز یک مرتبه دور خانهی خدا طواف میکنیم!
هر طوافی هم که با نماز کامل می شه.
🌹اینجاست که اون دو رکعت نماز صبحمون،
می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف،
پشت مقام ابراهیم می خونیم واَعمال مون تکمیل می شه ان شاءالله.
🌼پس،مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه..
الحمدلله علی کل حال...
علل الشرایع ، ج ۲ ص ۳۹۸؛ باب العلة التی من آجلها سمیت الکعبة کعبه
(فصل : علتی که به خاطر آن کعبه را کعبه نامیده اند)
پس حالاکه فهمیدی باعشق نمازبخوان ای مسلمان ای شیعه اهل بیت «ع»
ثواب نشر فاتحه و صلوات نثار شهداء و جمیع اموات💠🌺🙏
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت ۷
شاهرخ
ببينيد رفقا، ما اين همه به خاطر امام حسين به سر و سينه ي خودمان مي زنيم، از آن طرف فرزند اين مولاي ما يعني آقاي خميني را گرفته اند. بدون دليل هم تبعيدش کرده اند. اما ما هيچ کاري نمي کنيم. مگر ايشان چه گفته، اين سيد مي گويد: شاه نبايد پول مملکت را اين قدر صرف عّياشي و جشن و خوش گذراني کند. مي گويد اسلام در خطر است. مي گويد نبايد به اسرائيل کمک کرد. شما ببينيد از پول مملکت اسلامي ما به اسرائيلي که کشورهاي اسلامي را اشغال کرده کمک مي شود. به جاي بها دادن به اسلام واقعي، شخصي را نخست وزير کرده اند که مذهبش بهائي است. واقعاً آقاي خميني راست گفته که اسلام در خطر است. اين ها صحبت هايي بود که حاج سيد علي نقي تهراني در عصر عاشورا براي ما مي گفت، بعد ادامه داد: نور ايمان را ببينيد اين آقاي خميني بدون هيچ چيزي و فقط با توکل بر خدا، با يک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با اين همه تانک و توپ از پس او برنمي آيد. شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش مي کرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همين نتيجه رسيده ام. حاج آقا شما خبر نداري. نمي داني توي اين کاباره ها و هتل هاي تهران چه خبره، اکثر اين جور جاها دست يهودي هاست، نمي دونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نامسلمون ها بي آبرو مي شن. شاه دنبال عياشي خودشه، مملکت هم که دست يه مشت دزدِ طرفدار آمريکا و اسرائيلِ، اين وسط دين مردمه که داره از دست مي ره. وقتي بحث به اينجا رسيد حاج آقا داشت خيره خيره تو صورت شاهرخ نگاه مي کرد، بعد گفت: آقا شاهرخ، من شما را که مي بينم ياد مرحوم طيب مي افتم. بعد ادامه داد: طيب در روزگار خودش گنده لاتي بود، مدتي هم وابسته به دربار حتي يک بار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران، ولي کاري باهاش نداشتند. همين آقاي طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند: شرط آزادي تو، اينه که به خميني دشنام بدي. بعد هم بگي كه من از او پول گرفتم تا مردم را به خيابان ها بريزم، اما او عاشق امام حسين و آزادمرد بود. قبول نکرد. گفت: من تا حالا خميني را نديده ام. دروغ نمي گم. توي همين تهران هم طيب رو به رگبار بستند. بعد ادامه داد: طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که؛ «مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است.»
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom