mp3 (2)(1).mp3
1.6M
#قصه_های_هوشیار
#ماه_رمضان
#قصه_شماره_۲
#نگار_وجیر_جیرک
گوینده: فاطمه فضلی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐
🌍 دنیای شادی کارخونه ی تولید محتوای#کودک_و_نوجوان
࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐
کانالمون :
https://eitaa.com/joinchat/250413120Cd32e25768c
#قصه_های_هوشیار
#ماه_رمضان
#قصه_شماره_۲
#نگار_وجیر_جیرک
گوینده: فاطمه فضلی
به نام خدا
« نگار تو رختخوابه، دلش میخواد بخوابه »
نگار از حرفهای مامان و بابا سر سفره شام فهمید که فردا اولین روز ماه رمضان است. به مامان گفت: « میشه منم روزه بگیرم؟»
بابا پرسید: « تو هنوز به سن تکلیف نرسیدی اما اگر دوست داری بگیر. میتونی برای سحری بیدار شی؟»
نگار سرش را بالاگرفت: « اگه شب زودتر بخوابم سحری بیدار میشم.»
خودش را توی تخت جا داد. چشمانش را بست. ولی هر کار کرد خوابش نبرد. جیرجیرک روی درخت کنار پنجره آواز میخواند.
نگار پتو را روی سرش کشید، اما باز هم صدای جیرجیرک میآمد. بالش کوچکش را روی گوشهایش گذاشت، اما باز هم صدای جیرجیرک میآمد. اخم کرد. از جایش بلند شد. پنجره را باز کرد. نگاهی به جیرجیرک کرد گفت: « آهای جیرجیرک من میخوام بخوابم. فردا اولین روز ماه رمضونه. اگه الان نخوابم سحری خواب میمونم ها!» جیرجیرک ساکت شد. بغض کرد: « من دارم برات لالایی میخونم که راحت بخوابی!» نگار با لبولوچهی آویزان گفت: « ممنون ولی اگه ساکت بشی میتونم زودتر بخوابم وسحری بیدار شم » جیرجیرک دیگر چیزی نگفت. نگار به تخت برگشت. چشمانش را بست. خیلی زود خوابش برد.
مامان موقع سحر به اتاق نگار رفت. هرچه او را صدا کرد بیدار نشد که نشد.
مامان از اتاق نگار بیرون رفت. جیرجیرک از توی حیاط سرک کشید. وقتی متوجه شد نگار بیدار نشده با خودش گفت: « باید کاری کنم نگار بیدار شه وگرنه خیلی غصه میخوره.»
شروع کرد به جیرجیر کردن آن قدر بلند جیرجیر کرد تا نگار از خواب بیدار شد. چشمانش را مالید گفت:« چه خبر شده؟ باز جیرجیر میکنی!»
جیرجیرک چیزی نگفت و باز جیرجیر کرد. نگار صدای مامان و بابا را از آشپزخانه شنید. چشمانش از خوشحالی برق زد. بعد از خوردن سحری به طرف پنجره رفت و به جیرجیرک گفت:"میشه هر شب جیرجیرکنی و منو سحری بیدار کنی؟"
࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐
🌍 دنیای شادی کارخونه ی تولید محتوای#کودک_و_نوجوان
࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐
کانالمون :
https://eitaa.com/joinchat/250413120Cd32e25768c