17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون اتل متل یه جنگل
🇮🇷 این داستان : ورزشکارهای کوچولو
🔮 @amoomolla
#کارتون #انیمیشن #اتل_متل_یه_جنگل
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آرمن
🇮🇷 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
🇮🇷 قسمت ۱۲ : شهر زیرزمینی
🔮 @amoomolla
#آرمن #کارتون #انیمیشن
علی به دوستش رضا گفت :
امسال به کی رای میدی رضا ؟!
رضا گفت :
راستش من نمی دونم به کی رأی بدم .
به خاطر همین ، یا رأی نمیدم یا رأی سفید میدم .
علی گفت :
وای پسر این حرف یعنی چی ؟
مگه تو قرآن نمی خونی ؟!
خداوند در قرآن کریم فرموده :
اگر نمی دانيد ، از آگاهان و اهل علم بپرسيد .
فسئلوا اهل الذکر ، اِن کنتم لا تعلمون
( نحل : ۴۳ ؛ انبیاء : ۷)
رضا گفت :
خوب از کی بپرسم ؟!
علی گفت :
این همه حاج آقا هست
این همه مومن توی مساجد هستند
ازچند نفر مشورت بگیر .
اما نگو رای نمیدم .
پای امنیت کشورمون در میونه
قراره هشت سال اقتصاد و فرهنگ مملکتمون رو ،
به دست یه نفر بسپاریم .
پس نگذار این منصب ، به هر ناکسی برسه
@amoomolla
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 قسمت ۵۲۴ : سه پند لقمان
🔮 @amoomolla
لطفا ما را به دیگران معرفی کنید
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون نمکی و مار عینکی
🇮🇷 قسمت چهارم
🔮 @amoomolla
لطفا کانال ما را به دیگران معرفی کنید .
🇮🇷 اگه دختر داری ، این شعر و براش بفرست
🌀 یه دختر دارم
🌀 دوستش می دارم
🌀 با اون همیشه
🌀 مثل بهارم
🌀 دخترِ خوبم
🌀 ای افتخارم
🌀 بی تو حزین و
🌀 گریان و زارم
👈 تقدیم به بهترین و زیباترین دختر دنیا
🔮 @amoomolla
🇮🇷 این شعرو برای دخترم " فاطمه " نوشتم
🇮🇷 می تونید اسمشو عوض کنید ،
🇮🇷 و برای دخترتون بفرستید .
⚜ فاطمه جونم
⚜ دردت به جونم
⚜ تو مثل ماهی
⚜ در آسمونم
⚜ فاطمه جونم
⚜ ای مهربونم
⚜ تا ته دنیا
⚜ با تو می مونم
⚜ فاطمه جونم
⚜ چراغ خونم
⚜ تویی قدرت و
⚜ تاب وتوونم
⚜ فاطمه جونم
⚜ نور چشمونم
⚜ مثل گلی تو
⚜ من هم بارونم
@amoomolla
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شکرستان
🇮🇷 رده سنی : خردسال ، کودک و نوجوان
🇮🇷 قسمت ۱۳
🔮 @amoomolla
👈 همه به رئیسی ، رای میدیم .
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مثل نامه
🇮🇷 قسمت ۱۶ : تخم مرغ دزد
🔮 @amoomolla
رای ما رئیسی یا جلیلی
محتوای تربیت کودک
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۴۴ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 ملوان ، نماز را به فرامرز یاد داد . 🇮🇷
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۴۵ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ، در قفس را باز کرد و بیرون آمد .
🇮🇷 و منتظر اذان شد .
🇮🇷 تا اینکه هنگام اذان ،
🇮🇷 دوباره به انسان تبدیل شد .
🇮🇷 فرامرز ، گربه ها را آزاد کرد .
🇮🇷 اما یادش آمد که باید نماز بخواند .
🇮🇷 بدون وضو ، ایستاد .
🇮🇷 و چیزهایی را که ملوان به او یاد داده بود را ،
🇮🇷 با کلی اشتباه انجام داد .
🇮🇷 سپس با گربه ها ،
🇮🇷 به دنبال دفتر مدیر شرکت گشتند .
🇮🇷 بعضی ها از دیدن فرامرز و گربه ها ،
🇮🇷 ترسیدند و فرار کردند .
🇮🇷 بعضی ها هم به حراست زنگ زدند .
🇮🇷 اما فرامرز ، بدون توجه به مردم ،
🇮🇷 به نوشته های در و دیوار نگاه می کرد
🇮🇷 و با خودش می گفت :
🐈 آخه من که چینی بلد نیستم
🐈 از کجا باید دفتر مدیر و پیدا کنم ؟!
🐈 نوشته های روی اتاق ها رو هم که نمی فهمم
🐈 ای خدا ! این چه وضعیه ؟!
🐈 حالا من باید چکار کنم ؟!
🐈 خدایا خودت کمکم کن
🇮🇷 حراست و نگهبانان شرکت ،
🇮🇷 به طرف فرامرز آمدند .
🇮🇷 فرامرز ، می خواست فرار کند
🇮🇷 اما پشیمان شد و با خودش گفت :
🐈 اونا باید از ما فرار کنند نه ما از اونا .
🇮🇷 سپس دو دستش را به طرف نگهبانان گرفت
🇮🇷 و با انگشتان اشاره ، به آنها اشاره نمود .
🇮🇷 گربه ها نیز ، به نگهبانان حمله کردند .
🇮🇷 سپس فرامرز به طرف آنها رفت .
🇮🇷 و با آنها مبارزه کرد .
🇮🇷 سپس هر کدام را با یک مشت ، بیهوش نمود .
🇮🇷 و به آنها گفت :
🐈 به من میگن فرامرز
🐈 یعنی فراتر از مرز
🐈 بله داداش من فراتر از مرزم
🐈 من همه جای دنیارو ،
🐈 برای مبارزه با ظلم و جنایت میرم
🇮🇷 یکی از کارمندان آن شرکت ،
🇮🇷 از دیدن فرامرز و شنیدن سخنانش ،
🇮🇷 متعجب و شگفت زده شد .
🇮🇷 به خاطر همین ؛ به دنبال فرامرز راه افتاد .
🇮🇷 فرامرز ، چون چینی بلد نبود
🇮🇷 تصمیم گرفت که فعلا مخفی شود
🇮🇷 تا راه و چاره ای بیندیشد .
🇮🇷 سپس به زیر زمین شرکت رفتند
🇮🇷 و در یک انباری ، خود را پنهان کردند .
🇮🇷 آن مرد نیز ، پشت سر او ، وارد انبار شد
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla