eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.7هزار ویدیو
433 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆💠🔆💠🔆💠 🔆💠🔆💠 🔆💠 🔶 میزان موفقیت هایی را که در حفظ وفراگیری بهتر آیات کسب کرده اید وهم چنین تعداد آیاتی را که در ماه های متوالی موفق به حفظ آن شده اید را یادداشت کنید، واین کارنامه پیشرفت وتوانایی شما را نشان می دهد. ثبت موفقیت هایی که به دست آورده اید عامل شدیدی درایجاد روحیه مثبت برای حفظ آیات بعدی خواهد شد وانگیزه شمارا درادامه کار افزایش خواهد داد. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اللّهم عجل لولیک الفرج✨ 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن        👉 @amozeshtajvidhefzquran
🔰سلسله جلسات 🔻 📖سوره مبارکه انفال،آیه ۴۶ 🗓۸ تیر ماه ۱۳۹۹ 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
انفال ۴۶.mp3
زمان: حجم: 9.33M
✳️سلسله جلسات 🔻 🔹سوره مبارکه انفال، آیه ۴۶ 💡 دکترحسین عرب اسدی 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع) نفاق و ظاهرسازى برادران نزد پدر برادران يوسف با نفاق و ظاهرسازى عجيبى نزد پدرشان حضرت يعقوب عليه‏ السلام آمدند و با كمال تظاهر به حق جانبى و اظهار دلسوزى با پدر در مورد يوسف عليه‏ السلام به گفتگو پرداختند تا او را در يك روز همراه خود به صحرا ببرند و در آن جا در كنار آن‏ها بازى كند. در اين مورد بسيار اصرار نمودند ولى حضرت يعقوب عليه‏ السلام پاسخ مثبت به آن‏ها نمی داد، آن‏ها گفتند: پدر جان! چرا تو درباره برادرمان يوسف عليه‏ السلام به ما اطمينان نمی كنى؟ در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟ فردا او را با ما به خارج از شهر بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما از او نگهبانى می كنيم. يعقوب عليه‏ السلام گفت: من از بردن يوسف، غمگين می شوم، و از اين می ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد. برادران به پدر گفتند: با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد ما از زيانكاران خواهيم بود، هرگز چنين چيزى ممكن نيست، ما به تو اطمينان می دهيم. يعقوب عليه‏ السلام هر چه در اين مورد فكر كرد كه چگونه با حفظ آداب و پرهيز از بروز اختلاف بين برادران، آنان را قانع كند راهى پيدا نكرد جز اين كه صلاح ديد تا اين تخلى را تحمل كند و گرفتار خطر بزرگترى نگردد، ناگزير رضايت داد كه فردا فرزندانش، يوسف عليه‏ السلام را نيز همراه خود به صحرا ببرند. آن‏ها دقيقه‏ شمارى می كردند كه به زودى ساعت‏ها بگذرند و فردا فرا رسد، و تا پدر پشيمان نشده يوسف را همراه خود ببرند. آن شب صبح شد، آن‏ها صبح زود نزد پدر آمدند، و با ظاهرسازى چهره دلسوزانه به چاپلوسى پرداختند تا يوسف را از پدر جدا كنند. يعقوب عليه‏ السلام سر و صورت يوسف عليه‏ السلام را شست، لباس نيكو به او پوشيد و سبدى پر از غذا فراهم نمود و به برادران داد و در حفظ و نگهدارى يوسف عليه‏ السلام سفارش بسيار نمود. كاروان فرزندان يعقوب به سوى صحرا حركت كردند، يعقوب در بدرقه آن‏ها به طور مكرر آن‏ها را به حفظ و نگهدارى يوسف سفارش می نمود و می گفت: به اين امانت خيانت نكنيد، هرگاه گرسنه شد غذايش بدهيد، در حفظ او كوشا باشيد. يعقوب با دلى غمبار در حالى كه می گريست، يوسف عليه‏ السلام را در آغوش گرفت و بوسيد و بوييد، سپس با او خداحافظى كرد و از آن‏ها جدا شد، و به خانه بازگشت، وقتى كه آن‏ها از يعقوب فاصله بسيار گرفتند، كينه‏ هايشان آشكار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقام‏ جويى از يوسف پرداختند، يوسف عليه‏ السلام در برابر آزار آن‏ها نمی توانست كارى كند، ولى آن‏ها به گريه و خردسالى او رحم نكردند و آماده اجراى نقشه خود شدند. آن‏ها كنار دره‏اى از درخت رسيدند و به همديگر گفت: در همينجا يوسف را گردن می زنيم و پيكرش را به پاى اين درخت‏ها می افكنيم تا شب گرگ بيايد و آن را بخورد. بزرگ آن‏ها گفت: او را نكشيد، بلكه او را در ميان چاه بيفكنيد، تا بعضى از كاروان‏ها بيايند و او را با خود ببرند. مطابق پاره‏اى از روايات، پيراهن يوسف را از تنش بيرون آوردند، هر چه يوسف تضرع و التماس كرد كه او را برهنه نكنند، اعتنا نكردند و او را برهنه بر سر چاه آورده و به درون چاه آويزان نموده و طناب را بريدند و او را به چاه افكندند. يوسف در قعر چاه قرار گرفت در حالى كه فرياد می زد: سلام مرا به پدرم يعقوب برسانيد.(317) در ميان آن چاه، آب بود، و در كنار آن سنگى وجود داشت، يوسف به روى آن سنگ رفت و همانجا ايستاد. برادران می پنداشتند او در آب غرق می شود، همانجا ساعت‏ها ماندند و ديگر صدايى از يوسف عليه‏ السلام نشنيدند، از او نااميد شدند و سپس به سوى كنعان نزد پدر بازگشتند.(318) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran