﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_بیست_چهارم
ابراهيم عليهالسلام در هجرتگاه، و تولد اسماعيل عليهالسلام و اسحاق
ابراهيم عليهالسلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد، و لوط عليهالسلام را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد.
ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت مىكردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر مىداشتند، سالها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم عليهالسلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد.
ابراهيم عليهالسلام به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعيل گذاشتند.
ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور، به او خواهد داد.(222)
اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد.
ساره نيز سالها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعيل را ميديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر مىشد، از ابراهيم مىخواست دعا كند و از امدادهاى غيبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد.
ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليهالسلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خنديد، و گفت: واى بر من، آيا با اين كه پير و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراى فرزند مىشوم؟! به راستى بسيار عجيب است!(223)
طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرمتر شد.
از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليهالسلام پديد آمد، از پاداشهاى مخصوص الهى به ابراهيم عليهالسلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليهالسلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند.
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_بیست_چهارم
گذشت جوانمردانه يوسف از برادران.
وقتى كه برادران، از ستم خويش درباره يوسف پشيمان گشتند، و به خطاى خود اقرار كردند، هم در نزد يوسف عليهالسلام و هم در نزد يعقوب عليهالسلام زبان به عذرخواهى گشودند و تقاضاى عفو كردند. يوسف مهربان آن همه مصائب را كه از ناحيه آنها به او وارد شده بود، ناديده گرفت و بىدرنگ فرمود:
لا تَترِيبَ عَلَيكُم اليَومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمينَ؛
اكنون بر شما ملامتى نيست (شما را بخشيدم) خداوند نيز شما را ببخشد كه او مهربانترين مهربانان است.(372)
هنگامى كه برادران يعقوب عليهالسلام آمدند، گفتند: اى پدر بزرگوار! تقاضا داريم از درگاه الهى براى ما طلب عفو و مغفرت نمايى، ما به خطاهاى خود اعتراف داريم.
حضرت يعقوب عليهالسلام به درخواست فرزندان جواب موافق داد، ولى انجام آن را به بعد موكول كرد و فرمود: در آتيه نزديكى از خداوند براى شما طلب بخشش خواهم كرد. سَوفَ اَستَغفِرُ لَكُم ربِّى.
از امام صادق عليهالسلام سؤال شد كه: چرا حضرت يعقوب عليهالسلام طلب عفو فرزندان را به تأخير انداخت، ولى يوسف فوراً برادران گناهكار خود را بخشيد؟
امام صادق عليهالسلام در پاسخ، دو جواب فرمود: اول آن كه قلب جوان از قلب پير، مهربانتر و رقيقتر است. از اين رو، يوسف عليهالسلام از عذرخواهى برادران متأثر شد و آنان را فوراً بخشيد. دوم آن كه فرزندان يعقوب به يوسف عليهالسلام ستم كرده بودند. يوسف خودش صاحب حق بود و حق خود را فوراً بخشيد، ولى يعقوب عليهالسلام كه بايد حق ديگرى را ببخشد، به تعويق انداخت تا سحر شب جمعه براى آنان طلب آمرزش كند.(373)
از اين مسير نيز از اين دو پيامبر بزرگوار، درس عفو و كرم را مىآموزيم، كه چگونه آن همه مصائب را كه از ناحيه برادران به آنها وارد شده بود، ناديده انگاشتند و به طور كلى در صدد انتقام و نفرين بر نيامدند و آنها را بخشيدند كه گفتهاند: در عفو لذتى است كه در انتقام نيست.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_بیست_چهارم 🦋
💠برخورد شديد موسى عليهالسلام با آشوب موسى💠
🌐خداوند ماجراى گمراهى قوم توسط سامرى را به موسى عليهالسلام وحى كرد، موسى عليهالسلام با ناراحتى و خشم از كوه طور به سوى قوم خود بازگشت و آنها را در زير رگبار سرزنش خود قرار داد.(509)
🌐موسى عليهالسلام از شدت خشم و ناراحتى، الواح تورات را بر زمين زد و شكست، بنى اسرائيل، به پيش آمده و گفتند: ما در اين كار تقصيرى نداريم، بلكه سامرى اين كار را كرد.
💠موسى عليهالسلام به برادرش هارون متوجه شد و از شدت خشم، سر و ريش او را گرفت و گفت: چرا وقتى كه ديدى آنها گمراه شدند، از من پيروى نكردى؟ آيا از من نافرمانى نمودى؟
🌐 هارون: اى فرزند مادرم! ريش و سرم را مگير، من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به كار نبستى.
🌐موسى عليهالسلام متوجه سامرى شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود: برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهى گفت: كه با من تماس نگيرد.(510)
🌐آرى، سامرى كه منافقى خودخواه ولى با هوش بود، از نقاط ضعف، بنى اسرائيل سوءاستفاده كرد و فتنه عظيمى به پا نمود، سرانجام موسى عليهالسلام او را آن چنان مجازت كرد كه از كشتن بدتر بود يعنى او را از جامعه طرد كرد و مردم او را به عنوان يك مرد نجس و آلوده مىدانستند و با او تماس نمىگرفتند.
🌐روايت شده: سامرى به بيمارى مرموز و واگيردار لامساس گرفتار شد. هر كس با او تماس مىگرفت به آن بيمارى مبتلا شده و بدنش آن چنان مىسوخت كه گويى در ميدان آتش افتاده است.
🌐او سر به بيابانها نهاد و همچنان گرفتار بيمارى و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسيد.(511)
🌐گر چه سامرى، ضربه شديدى بر وحدت و انسجام بنى اسرائيل وارد ساخت، ولى موسى عليهالسلام به زودى به فرياد آنها رسيد، و با مقاومت و شدت عمل و برنامههاى انقلابى غائله سامرى را به زباله دان تاريخ سپرد، و فريب خوردگان را بازسازى نمود و براى چندمين بار، بنى اسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از كرده خود پشيمان شده و توبه كردند، و به فرمان موسى عليهالسلام مجسمه گوساله را خرد كرده و ريزههاى آن را به رود نيل ريختند.(512)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_بیست_چهارم
🦋عروج عيسى عليهالسلام به آسمان🦋
🌿تبليغات عيسى عليهالسلام و افزايش پيروان او موجب شد كه يهوديان و روحانى نمايان يهود كينه آن حضرت عليهالسلام را به دل گرفتند و به فكر افتادند تا توطئه قتل آن بزرگ مرد را فراهم سازند. آنها براى اجراى اهداف شوم خود قيصر روم را تحريك كردند و به او گفتند: اگر اين وضع ادامه يابد، سلطنت تو واژگون خواهد شد. براى حفظ سلطنت خود چارهاى جز كشتن عيسى عليهالسلام ندارى.
🌿حضرت عيسى عليهالسلام از توطئه دشمن آگاه شد، مكان خود را با ياران مخصوصش عوض مىكرد و در مخفىگاهها به سر مىبرد تا از گزند دشمن محفوظ بماند.
🌻سرانجام يكى از ياران نزديكش به نام يهودا اسخريوطى كه يكى از حواريون دوازده گانه آن حضرت بود، به خاطر سى پاره نقره كه دشمن به او رشوه داد، مكان عيسى عليهالسلام را به دشمن نشان داد، تا آن حضرت را دستگير كرده و به دار زنند.
🌻ولى خود او كه شباهت زيادى به عيسى عليهالسلام داشت، به جاى عيسى عليهالسلام به دست يهود كشته شد و چاهى را كه كنده بود، خود در ميان آن سقوط كرد، توضيح اين كه:
🌿عيسى عليهالسلام با ياران مخصوصى به باغى وارد شد و در آن جا مخفى گرديد، ولى بر اثر گزارش يهودا وقتى كه شب فرا رسيد، و هوا تاريك گرديد، جاسوسان و جلادان دشمن از در و ديوار باغ، وارد شدند و حواريون را احاطه كردند. وقتى كه حواريون خود را در خطر شديد ديدند، عيسى عليهالسلام را تنها گذاشته و گريختند. در چنين لحظهاى خطرناك، خداوند عيسى عليهالسلام را تنها نگذاشت، او را يارى كرد و وجودش را از چشم مهاجمان پوشانيد، در نتيجه آنها مردى را كه شباهت كامل به عيسى عليهالسلام داشت. (يعنى همان يهودا اسخريوطى) به جاى عيسى عليهالسلام دستگير كردند، آن مرد بر اثر وحشت و ناراحتى شديد، خود را باخت، دهانش لال شد و نتوانست خود را معرفى كند. يهودا به دست جلادان به دار آويخته شد و اعدام گرديد و به مكافات عمل خود رسيد.
🌿قيصر روم و وزيران و لشگريان پنداشتند، عيسى عليهالسلام را كشتهاند، ولى به فرموده قرآن
مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَكِن شُبِّهَ لَهُمْ؛
🌻 نه عيسى عليهالسلام را كشتند، و نه به دار آويختند، ولى امر به آنها مشتبه شد.
🌻در جامعه منعكس شد كه عيسى عليهالسلام اعدام گرديد، حتى مسيحيان همين عقيده را دارند و شعار صليب كه در تمام شؤون زندگى مسيحيان ديده مىشود، بر اساس اين اعتقاد است كه عيسى عليهالسلام مصلوب شد يعنى به دار آويخته شد و به شهادت رسيد.
🌿ولى طبق نص صريح قرآن؛ او كشته نشد و به دار آويخته نشد، بلكه خداوند او را زنده به سوى خود برد و هم اكنون زنده است و در آسمان به سر مىبرد و هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) به زمين فرود خواهد آمد و پشت سر آن حضرت نماز مىخواند.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_بیست_چهارم
🦋تصميم خطرناك يهود بنى نضير و پيمان شكنى آنها🦋
🔷 چندماه كه از جنگ بدر گذشت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از يارانش نزد يهود بنى نضير رفت، و به آنها فرمود:
🔶شما به من درباره گرفتن خون بهاى يك يا دو نفر از طايفه كلابىها كه به وسيله عمرو بن اميه ضمرى به قتل رسيدهاند، كمك كنيد.
🔷آنها در پاسخ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همينجا باش ما تو را يارى خواهيم كرد.
🔶ولى رفتند و جلسه سرى تشكيل دادند و با هم پيمان بستند حالا كه پيامبر با پاى خود به اينجا آمده است، فرصت خوبى است كه او را به قتل برسانيم.
🔷شخصى به نام عمرو بن جحش را براى قتل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مأمور ساختند، او يك سنگ آسيا برداشت و تصميم گرفت آن را به سر آن حضرت بيندازد؛ شخصى به نام سلام بن مشكم او را ترساند و گفت: چنين كارى نكن، به خدا سوگند هر چه تصميم بگيرى او (پيامبر) از آن آگاه است، به علاوه اين كار عهدشكنى است، با اين كه بين ما عهد و پيمان كمك برقرار است.
🔶به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى شد كه يهود بنى نضير چنين تصميمى دارند، آن حضرت بى درنگ برخاست و به سرعت به طرف مدينه رهسپار شد و به دنبالش ياران او نيز به مدينه رهسپار گشتند و به محضر آن حضرت رسيدند، و از علت مراجعت پرسيدند. حضرت علت را به آنها فرمود.
🔷وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه رسيد، براى بنى نضير پيام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از اطراف مدينه بيرون برويد و ديگر حق نداريد در اين اطراف سكونت نماييد، فقط چند روز مهلت داريد، اگر بعد از اين چند روز كسى از شما در اين اطراف ببينم، گردنش را مىزنم.
🔶بنى نظير از اخطار شديد پيامبر ترسيدند، آماده كوچ كردن شدند؛ ولى منافق سرشناس عبدالله بن ابى براى آنها پيام فرستاد كه از خانه و زندگى خود دست نكشيد، همانجا باشيد، من دو هزار شمشيرزن براى كمك شما به قلعههاى شما مىفرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، به علاوه يهود بنى قريظه و هم سوگندهاى آنها از طايفه بنى غطفان نيز شما را يارى مىنمايند.
🔷به دنبال اين پيشنهاد، رئيس يهود بنى نضير حى بن اخطب (كه از اين وعدهها جان گرفته بودند) براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيغام فرستاد كه ما هرگز از اين جا كوچ نمىكنيم هر چه درباره ما تصميم دارى عملى كن.
🔶رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به محض رسيدن اين پيغام، صداى تكبيرش بلند شد. همه اصحابش به متابعت از آن حضرت تكبير گفتند، در اين هنگام به على عليهالسلام فرمود:
پرچم را برافراشته كن، و با اصحاب به طرف بنىنضير روانه شو، و آنها را محاصره كن.
🔷على عليهالسلام طبق فرمان، به كمك اصحاب به طرف بنى نضير روانه شدند و قلعههاى آنها را محاصره كردند.
🔶عبدالله بن ابى كه به آنها وعده داده و آنها را اغفال كرده بود هيچگونه كمكى به آنها نكرد؛ و همچنين بنى قريظه و هم سوگندهايشان از بنى غطفان، آنها را يارى ننمودند.
🔷در اين بحران، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور فرمود: درختان نخلستان بنىنضير را قطع كنند و آتش بزنند.
🔶بنى نضير از شنيدن اين دستور سخت پريشان و ناراحت شدند و براى آن حضرت پيام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه يا آن را ملك خودش قرار دهد، و يا براى آنها بگذارد.
🔷چند روز از اين جريان گذشت، يهود بنى نضير كه سخت در فشار بودند براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيام فرستادند كه ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم به شرط اين كه اموالمان را با خود ببريم.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ آنها فرمود:
به قدر يك بار شتر هر يك از شما مىتواند با خود ببرد نه بيشتر.
🔶آنها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پيشنهاد پيامبر (بردن يك بار شتر) عمل كنند، مجدداً در مورد آن از رسول اكرم اجازه خواستند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بار فرمود: نه، ديگر هيچ حقى نداريد تا چيزى را با خود ببريد، اگر ما همراه يكى از شما چيزى ببينيم او را به قتل مىرسانيم.
🔷ناگزير بنىنضير از آن سرزمين كوچ كردند؛ عدهاى به فدك و وادى القرى رفتند و جمعى به طرف شام رهسپار شدند و اموالشان ملك خدا و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد واز آن به لشكر اسلام نرسيد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈