📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_شانزدهم
به آتش افكندن ابراهيم عليهالسلام
به فرمان نمرود، ابراهيم را زندانى نمودند، از هر سو اعلام شد كه مردم هيزم جمع كنند، و يك گودال و فضاى وسيعى را در نظر گرفتند، بتپرستان گروه گروه هيزم مىآوردند و در آن جا مىريختند.
گرچه يك بار هيزم براى سوزاندن ابراهيم كافى بود، ولى دشمنان مىخواستند هر چه كينه دارند نسبت به ابراهيم عليهالسلام آشكار سازند، وانگهى اين حادثه موجب عبرت براى همه شود، و عظمت و قلدرى نمرود بر قلبها سايه بيافكند تا در آينده هيچ كس چنين جرأتى نداشته باشد.
روز موعود فرا رسيد، نمرود با سپاه بى كران خود، در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند، در كنار آن بيابان، ساختمان بلندى براى نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهيم را بنگرد و لذت ببرد.
هيزمها را آتش زدند، شعلههاى آن به سوى آسمان سر كشيد، آن شعلهها به قدرى اوج گرفته بود كه هيچ پرندهاى نمىتوانست از بالاى آن عبور كند، اگر عبور مىكرد مىسوخت و در درون آتش مىافتاد.
در اين فكر بودند كه چگونه ابراهيم را در درون آتش بيفكنند، شيطان با شيطان صفتى به پيش آمد و منجنيقى ساخت و ابراهيم را در درون آن نهادند تا به وسيله آن او را به درون آتش پرتاب نمايند.
در اين هنگام ابراهيم تنها بود، حتى يك نفر از انسانها نبود كه از او حمايت كند، تا آن جا كه پدر خواندهاش آزر نزد ابراهيم آمد و سيلى محكمى به صورت او زد و با تندى گفت: از عقيدهات بر گرد!
ولى همه موجودات ملكوتى نگران ابراهيم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند، و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهيم عليهالسلام را نمودند، همه موجودات ناليدند، جبرئيل به خدا عرض كرد: خدايا! خليل تو، ابراهيم بنده تو است و در سراسر زمين كسى جز او تو را نمىپرستد، دشمن بر او چيره شده و ميخواهد او را با آتش بسوزاند.
خداوند به جبرئيل خطاب كرد: ساكت باش! آن بندهاى نگران است كه مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهيم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ مىكنم، اگر دعا كند دعايش را مستجاب مىنمايم.
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_شانزدهم
استفاده يوسف از فرصت براى اثبات بى گناهى خود
ساقى از نزد يوسف خارج شد، نزد شاه آمد و تعبير خواب را با تدبيرى كه يوسف فرموده بود به عرض شاه رسانيد، تو گويى جان تازهاى در كالبد شاه دميده شد، همان لحظه به درايت و عقل و بينش حضرت يوسف عليهالسلام پى برد. در فكر فرو رفت كه چرا بايد چنين دانشمندى در زندان به سر برد، علاقه مخصوص و و صادقانهاى نسبت به يوسف پيدا كرد، فورى دستور داد كه يوسف را از زندان بيرون آورده، و نزد شاه بياورند. فرستاده شاه خود را به زندان نزد يوسف رسانيد و پيام خود را ابلاغ كرد.
يوسف گفت: من از زندان بيرون نمىآيم تا تهمتهاى ناجوانمردانهاى كه به من زدهاند از من بزدايند. اى فرستاده شاه برو به شاه بگو، براى كشف حقيقت، درباره آن بانوانى كه در آن جلسه با من چنين و چنان كردند و دستهاى خود را بريدند تحقيقاتى كند، بازجويى نمايد، خداى من مىداند كه آن بانوان در حق من مكر و حيله كردند.
فرستاده فرعون به حضور وى آمد و جريان را گفت. فرعون، بانوان مورد نظر را حاضر كرد كه در ميان آنان همسر عزيز (باعث اصلى قضايا) نيز بود. بازجويى به عمل آمد. در جلسه محاكمه و بازجويى به آنان گفته شد درباره يوسف قصه خود را توضيح بدهيد، حق مطلب را بگوييد، آيا يوسف مجرم است يا شما؟
بانوان به اتفاق در جواب گفتند: ما هيچ گونه بدى و آلودگى از يوسف نديدهايم.
يوسف مجسمه تقوى و پاكى است. زليخا هم گفت: اكنون به خوبى حق آشكار شد. من در صدد آن بودم كه يوسف را بلغزانم، ولى او در تمام مراحل، پاكى خود را نگه داشت. او آدمى راستگو و درستكار است.
يوسف از اين فرصت استفاده كرد، و اين پند را به جهانيان آموخت كه بايد در مواقع حساس، انسان از حق خود دفاع كند و آلودگىهايى را كه به او نسبت دادهاند از ذهن مردم بيرون نمايد.
... ذَلكَ لِيَعلَمَ اَنِّى لَم اَخُنهُ بالغَيبِ... .
اين پيشنهاد براى آن بود تا شاه (يا عزيز) بداند كه من در غياب او خيانتى نكردهام، خداوند مكر خائنان را به نتيجه نمىرساند. من نفس خود را از گناه تبرئه نمىكنم (خودستايى نمىكنم)، زيرا نفس سركش، انسان را به بديها فرمان مىدهد، مگر آن چه را پروردگارم رحم كند، خداوند آمرزنده و مهربان است اءنّ النَّفسَ لَأَمَّارَةَ بالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبِّى.
نتيجه اين محاكمه و بازجويى را مردم مصر و كاخ نشينان فهميدند و همه درك كردند كه يوسف عليهالسلام از هر نظر پاك بوده و از آلودگىها به دور است از اين رو، يوسف را با كمال روسفيدى، از زندان بيرون آوردند.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_شانزدهم 🦋
💠پيروزى عصاى موسى عليهالسلام و ايمان ساحران💠
🌐موسى عليهالسلام در ملاقات با فرعون، نخست با استدلال و منطق، او را به سوى خداى يكتا دعوت كرد و به همه حاضران نشان داد كه دعوت او بر اساس استدلال محكم و منطق نيرومند است.(476) ولى فرعون، موسى عليهالسلام را تهديد به زندان كرد و او را مجنون خواند.(477)
✳️اينجا بود كه موسى عليهالسلام صحنه مبارزه با فرعون را عوض كرد و با تكيه بر قدرت الهى، از طريق معجزه وارد شد و به فرعون گفت: حتى اگر نشانه آشكارى براى رسالتم برايت بياورم، نمىپذيرى؟
🌐 فرعون گفت: اگر راست مىگويى آن را بياور.
✳️در اين هنگام، موسى عليهالسلام عصاى خود را به زمين انداخت. ناگاه ديدند كه آن عصا به صورت مارى بزرگ آشكار شد. سپس موسى عليهالسلام دستش را در گريبان خود فرود برد و بيرون آورد. همه حاضران ديدند كه دست او سفيد و درخشنده گرديد (به گونهاى كه نور خيرهكننده آن به سوى آسمان كشيده شد.
✳️فرعون به اطرافيان گفت: اين (موسى) ساحر آگاه و ماهرى مىباشد!! مىخواهد با سحر خود شما را از سرزمينتان بيرون كند، شما چه نظر مىدهيد؟
🌐 اطرافيان گفتند: موسى و برادرش (هارون) را مهلت بده و مأمورانى را در تمام شهرها بسيج كن تا به جستجوى ساحران بپردازند و هر ساحر آگاه و زبردستى ديدند نزد تو بياورند.
✳️فرعون، همين كار را كرد و همه ساحران براى روز معينى جمعآورى شده(478)و به مصر آمدند.
🌐از محمد بن اسكندر نقل شده كه از ميان آنها هفت هزار ساحر(479) را برگزيدند و از ميان هفت هزار ساحر، هفتصد ساحر و از هفتصد ساحر هفتاد ساحر را كه از همه استادتر و زبردستتر بودند انتخاب نمودند.(480)
✳️روز موعود فرا رسيد. دهها هزار - بلكه صدها هزار - نفر براى تماشا اجتماع كردند. فرعون و اطرافيان در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، در اين هنگام ساحران با غرور مخصوصى به موسى عليهالسلام گفتند: يا تو آغاز به كار كن و عصا را بيفكن و يا ما آغاز مىكنيم و وسايل خود را مىافكنيم.
🌐موسى عليهالسلام با خونسردى مخصوصى پاسخ داد: شما كار خود را آغاز كنيد.
✳️ساحران طنابها و ريسمانها و عصاهاى خود را به ميدان افكندند و با چشمبندى مخصوص، سحر عظيمى را نشان دادند.
🌐صحنهاى كه ساحران به وجود آوردند بسيار وسيع و هولناك بود(481) و به قدرى به پيروزى خود مغرور بودند كه گفتند:
بَعزَّة فرعونَ اءِنَّا لَنَحنُ الغالِبُونَ؛(482)
به عزت فرعون، قطعا ما پيروز هستيم.
✳️وسايلى كه ساحران به ميدان افكندند به صورت مارهاى بسيار بزرگ و گوناگونى در آمدند و بعضى سوار بر بعضى ديگر مىشدند و خلاصه غوغا و محشرى بر پا شد.(483)
📌 ادامه داستان در پیام بعدی👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_شانزدهم🦋
🦋گفتگوى خدا با داوود عليهالسلام🦋
✨خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم مىنگرم؟
🌿 داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزيدم، آنها نيز از من دور شدند.
✨خداوند چرا تو را خاموش مىنگرم؟
🌿 داوود: خوف و خشيت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.
✨خداوند چرا تو را آن گونه مىنگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟
🌿 داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
✨خداوند چرا تو را فقير مىنگرم، با اين كه به تو از نعمتها، عطا كردهام؟
داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.
✨خداوند چرا تو را اين گونه خاشع و فروتن مىنگرم؟
🌿داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.
✨خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مىدهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق نيك با آنها محشور باش و از اخلاق زشت آنها دورى كن، كه در اين صورت، در قيامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل مىشوى.(599)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_شانزدهم🦋
🦋عشق و دلدادگى سليمان عليهالسلام به خدا🦋
🌻روزى حضرت سليمان عليهالسلام گنجشك نرى را ديد كه به همسرش مىگفت: چرا خود را از من دور مىكنى، من اگر بخواهم قبه قصر سليمان عليهالسلام را به منقار مىگيرم و آن را به درون دريا مىافكنم!
💛سليمان عليهالسلام از سخن او خنديد، سپس آن گنجشك را احضار كرد، به گنجشك نر فرمود: تو چگونه مىتوانى قبه قصر سليمان را به منقار بگيرى و به دريا بيفكنى؟!
🌻گنجشك گفت: نه، اى رسول خدا! چنين توانى ندارم! ولى مرد گاهى نزد همسرش خود را بزرگ جلوه مىدهد و لاف و گزاف مىگويد، و به گفتار انسان عاشق سرزنش نيست.
💛حضرت سليمان عليهالسلام به گنجشك ماده گفت: چرا خود را در اختيار همسرت قرار نمىدهى، با اين كه او تو را دوست دارد؟
🌻 گنجشك ماده در پاسخ گفت: اى پيامبر خدا او عاشق نيست بلكه ادعاى عشق مىكند، زيرا جز من، به غير من نيز عشق مىورزد.
💛اين سخن اثر عميقى در قلب سليمان نهاد، به طورى كه گريه شديدى كرد، و از مردم دورى نمود و چهل روز در درگاه خدا ناليد و از او خواست تا قلبش را از محبت و عشق به غير خدا باز دارد، و عشقش را با عشق به غير خدا مخلوط نسازد.(638)
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_شانزدهم
🦋ملاقات عيسى عليهالسلام با سه گروه عابد🦋
💛روزى عيسى عليهالسلام در مسير راه خود، با سه نفر ملاقات كرد و ديد بدنى ضعيف دارند و رنگشان پريده است. پرسيد: چرا چنين شدهايد؟
🌱 گفتند: ترس از خدا و آتش دوزخ ما را به چنين حالى افكنده است.
گفتند: ما خدا را دوست داريم، عشق به خدا ما را چنين نموده است.
💛عيسى عليهالسلام دوبار فرمود: اَنتُم المُقَرَّبُونَ؛ مقربان درگاه خدا شما هستيد.
🌱عيسى عليهالسلام فرمود: بر خدا سزاوار شد كه به خائف درگاهش، امان بدهد و او را از عذاب دوزخ حفظ كند.
💛سپس از آن جا گذشت و در مسير راه به سه نفر ديگرى برخورد كه حال و رنگشان، پريشانتر و پژمردهتر از سه نفر اول بود. پرسيد: چرا چنين شدهايد؟
🌱 گفتند: اشتياق به بهشت ما را به اين صورت در آورده است؟
عيسى عليهالسلام فرمود: به خدا سزاوار است، به آن چه اميد داريد شما را عطا فرمايد.
💛سپس از آن جا گذشت و با سه نفر ديگر روبرو شد. ديد حال آنها از دو دسته قبل پريشانتر و فرورفته است و در صورت آنها نشانههاى نور ديده مىشود، پرسيد: چرا چنين شدهايد؟
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_شانزدهم
🦋مجروحى، مجروح ديگر را حمل مىكند!🦋
🌿يكى از ياران پيامبر مىگويد: من از جمله مجروحان بودم، ولى زخمهاى برادرم از من سختتر و شديدتر بود، تصميم گرفتم هر طور كه هست خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برسانيم، چون حال من كمى از برادرم بهتر بود، هر كجا برادرم باز ميماند، او را به دوش مىكشيدم و بالاخره با زحمت خود را به لشكر رسانديم. به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ارتش اسلام در محلى به نام حمراء الاسد (هشت ميلى مدينه) رسيده و در آن جا اردو زدند
🦋گزارش معبد🦋
🌿 خبر حركت ارتش اسلام به لشكر دشمن رسيد، به خصوص كه شنيدند حتى مجروحين مسلمان همراه لشكرند، همين خبر كه حاكى از نهايت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت.
🌱در اين بين معبد خزاعى كه يكى از مشركان بود و از مدينه به سوى مكه مىرفت، در سرزمين روحاء به لشكر ابوسفيان رسيد، ابوسفيان در مورد چگونگى لشگر اسلام از او سؤال كرد، او گفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم با لشكرى بسيار كه تا كنون، همانند آن را نديده بودم، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مىآيند.
🌿ابوسفيان با نگرانى و اضطراب گفت: چه ميگويى؟ ما آنها را كشتيم و تار و مار كرديم...
🌱معبد گفت: من نمىدانم شما چه كرديد؟ همين قدر مىدانم كه لشكر عظيمى در تعقيب شما است.
🌿در اين وقت، لشكر دشمن تصميم قاطع گرفت كه عقبنشينى كند و به دنبال اين تصميم به سوى مكه گريخت.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#از_آدم_تا_خاتم
#قسمت_شانزدهم
ولی آن مردم و پادشاه به دستور ادریس عمل نکردند و از دستورات خداوند و ادریس سرپیچی کردند. به همین خاطر ادریس از خدا خواست تا شهر را ترک کند و همینطور از خداوند درخواست کرد تا وقتی که به آن شهر باز می گردد، باران را قطع کند. خداوند به ادریس فرمود؛ در این صورت آن شهر ویرانه می شود و انسانهای زیادی هلاک می شوند. امّا ادریس به این عذاب راضی بود.
آنگاه با چند تن از یارانش به غاری پناه بردند. غذای آنها به اذن پروردگار تأمین می شد. تا اینکه شهر بر اثر خشکسالی ویران گشت و پادشاه و همسرش نیز از بین رفتند. بیست سال بود که بارانی نباریده بود، کم کم حالت توبه و پشیمانی درمردم ظاهر شد و به عبادت خدا روی آوردند و سجده بر خاک گذاشتند. و به دعا و نیایش پرداختند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_شانزدهم
✨ جزء پانزدهم سوره مبارکه کهف آیه ۱۸
💠وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا《۱۸》
💎آنها را بیدار پنداری و حال آنکه در خوابند و ما (برای رفع خستگی) آنان را به پهلوی راست و چپ میگردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر بر حال ایشان مطلع شدی از آنها گریختی و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان گردیدی.
حکمت خوابیدن به پهلوی راست و چپ
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈