📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_آدم (ع)
#قسمت_هفدهم
🔷 سال آخر عمر آدم عليهالسلام و وصيت او
حضرت آدم عليهالسلام به سالهاى آخر عمر رسيد. 930 سال از عمرش گذشته بود.(67)
خداوند به او وحى كرد كه پايان عمرت فرا رسيده و مدت پيامبريت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجينه نبوت و آن چه را مردم به آن نياز دارند، به شيث عليهالسلام واگذار كن و به او دستور بده كه اين مسأله را پنهان داشته و تقيه كند تا در برابر آسيب برادرش قابيل در امان بماند، و به دست او كشته نگردد.
به روايت ديگر: حضرت آدم عليهالسلام هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آنها چنين وصيت نمود:
اى فرزندان من! برترين فرزندان من، هبة الله، شيث است، و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از اين رو آن چه از سوى خدا به من تعليم داده شده به شيث مىآموزم تا مطابق شريعت من حكم كند كه او حجت خدا بر خلق است.
اى فرزندانم! از او اطاعت كنيد و از فرزندان او سرپيچى نكنيد كه وصى و جانشين و نماينده من در ميان شما است.
سپس طبق دستور آدم عليهالسلام صندوقى ساختند. ايشان صحايف آسمانى را در ميان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كليد آن را به شيث عليهالسلام تحويل داد و به او گفت:
وقتى از دنيا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اين را بدان كه از نسل تو پيامبرى پديدار مىشود كه او را خاتم پيامبران خدا گويند، اين وصيت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگويد تا زمانى كه آن حضرت ظاهر گردد.
يكى از بشارتهاى آدم عليهالسلام به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح عليهالسلام بود.
آنها را مخاطب قرار مىداد و مىفرمود: اى مردم! خداوند در آينده پيامبرى به نام نوح عليهالسلام مبعوث مىكند، او مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مىنمايد ولى قوم او، او را تكذيب مىكنند و خداوند آنها را با طوفان شديد به هلاكت مىرساند. من به شما سفارش مىكنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ايمان آورده و او را تصديق كند كند و از او پيروى نمايد، كه در اين صورت از غرق شدن در طوفان، مصون مىماند.
آدم عليهالسلام اين وصيت را به وصى خود شيث، هبة گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح عليهالسلام) را به مردم اعلام كند. هبة الله نيز به اين وصيت عمل كرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح عليهالسلام را به مردم اعلام مىنمود. سرانجام همانگونه كه آدم عليهالسلام وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را يادآورى مىكرد، حضرت نوح عليهالسلام ظهور كرد و پيامبرى خود را اعلام نمود.
عدهاى بر اساس وصيت آدم عليهالسلام به نوح عليهالسلام ايمان آوردند و او را تصديق كردند(68) ولى بسيارى او را تكذيب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظيم) به هلاكت رسيدند.
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚📚🕥📘📒
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_هفدهم
استجابت دعاى ابراهيم عليهالسلام و تبديل آتش به گلستان
ابراهيم در ميان منجنيق، لحظهاى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند:
يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛
اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(207)
جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟
ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(208)
جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم.
در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد:
يا نارُ كُونى بَرداً؛
اى آتش براى ابراهيم سرد باش.
آتش آن چنان خنك شد، كه دندانهاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد:
وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛
بر ابراهيم، سالم و گوارا باش.
آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليهالسلام آمد و با او به گفتگو پرداخت.
بهتر اين است كه در اين جا به اشعار ناب مولانا در كتاب مثنوى گوش جان فرا دهيم.
چون رها از منجنيق آمد خليل آمد از دربار عزت، جبرئيل
گفت: هل لك حاجة يا مجتبى گفت: اما منك يا جبرئيل لا
من ندارم حاجتى با هيچكس با يكى كار من افتاده است و بس
آن چه داند لايق من آن كند خواه ويران خواه آبادان كند
گفت: اينجا هست نامحرم مقال علمه بالحال حسبى ما السؤال
گر سزاوار من آمد سوختن لب زدفع او بيايد دوختن
من نمىدانم چه خواهم زآن جناب بهر خود والله اعلم بالصواب
نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگ و مىكند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!
و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد.
يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند.
همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتشهاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(209)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚📚📕📗📒🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_هفدهم
استجابت دعاى ابراهيم عليهالسلام و تبديل آتش به گلستان
ابراهيم در ميان منجنيق، لحظهاى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند:
يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛
اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(207)
جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟
ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(208)
جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم.
در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد:
يا نارُ كُونى بَرداً؛
اى آتش براى ابراهيم سرد باش.
آتش آن چنان خنك شد، كه دندانهاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد:
وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛
بر ابراهيم، سالم و گوارا باش.
آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليهالسلام آمد و با او به گفتگو پرداخت.
بهتر اين است كه در اين جا به اشعار ناب مولانا در كتاب مثنوى گوش جان فرا دهيم.
چون رها از منجنيق آمد خليل آمد از دربار عزت، جبرئيل
گفت: هل لك حاجة يا مجتبى گفت: اما منك يا جبرئيل لا
من ندارم حاجتى با هيچكس با يكى كار من افتاده است و بس
آن چه داند لايق من آن كند خواه ويران خواه آبادان كند
گفت: اينجا هست نامحرم مقال علمه بالحال حسبى ما السؤال
گر سزاوار من آمد سوختن لب زدفع او بيايد دوختن
من نمىدانم چه خواهم زآن جناب بهر خود والله اعلم بالصواب
نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگ و مىكند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!
و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد.
يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند.
همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتشهاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(209)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_هفدهم
يوسف؛ رئيس دارايى كشور مصر
شاه مصر كه به طور كامل به پاكى و علم و درايت يوسف پى برده بود، به او علاقه شديدى پيدا كرد. به اطرافيان دستور داد به زندان بروند و يوسف را به حضورش بياورند تا او را محرم اسرار و امين امور خود قرار دهد. يكى از آنها نزد يوسف آمد، و بشارت آزادى را به يوسف عليهالسلام داد؛ و او را به نزد شاه آورد، شاه مقدم يوسف را مبارك شمرد، و او را نزد خود نشاند. از هر درى با او سخن گفت، ولى لحظه به لحظه به درجات مقام علمى يوسف عليهالسلام بيشتر پى مىبرد، تا آن كه صد در صد شايستگى او را براى اداره مقامهاى حساس كشور درك كرد و صريحاً به او گفت:
اءِنَّكَ اليَومَ لَدَينا مَكينٌ اَمينٌ؛
از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندى دارى و تو فردى امين و درستكار مىباشى.(351)
حضرت يوسف عليهالسلام كه از مردان خداست، از خدا مىخواهد كه صاحب مقام و قدرتى شود و از آن مقام به نفع بشر استفاده كند و بتواند بهتر و با دستى بازتر به جامعه خدمت نمايد.
آرى، حضرت يوسف خدمتگذار، خواستار مقامى است، ولى مقامى كه بتواند آن را پلى براى اعلاى كلمه حق و خدمت به مردم قرار دهد. مقام خزانهدارى را انتخاب كرد. چه آن كه يوسف با بينش دقيقش هفت سال فراوانى و هفت سال قحطى آينده را مىبيند. او درك مىكند كه اگر رييس دارايى باشد، با تدبيرهاى خردمندانه، مردم را از تهيدستى و فلاكت نجات خواهد داد و به داد مردم محروم خواهد رسيد. از اين رو به شاه گفت:
اِجعَلنِى عَلى خَزائِنِ الارضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ؛
مرا سرپرست خزائن و محصولات كشور مصر قرار بده، من از عهده نگهدارى محصولها بر مىآيم و به امور حفظ اقتصاد، نگهدارنده و آگاه هستم.
شاه، اين مقام را به يوسف عليهالسلام واگذار كرد. از آن پس، يوسف عليهالسلام را با عنوان عزيز مىخواندند.(352) يوسف پس از قبول اين مسؤوليت، كمر خدمتگزارى به مردم را بست و در اين مسير، فداكارىها كرد و بر اثر خدمات صادقانه و عادلانهاش محبوبيت خاصى در ميان ملت مصر پيدا كرد.
آرى، خداوند اين چنين به يوسف عليهالسلام مقام داد، و افتاده به چاه را به مقام عزيزى رسانيد. خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند. اين پاداش دنيوى است. اجر آخرت كه معلوم است بهتر خواهد بود.
وَ لَاَجرُ الآخِرةِ خَيرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.(353)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_هفدهم 🦋
🏴شهادت همسر حزقيل و آسيه دو بانوى قهرمان و مقاوم🏴
🥀قابل توجه اين كه: دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى پايدار ماندن خود به صغير و كبير و زن و مرد رحم نمىكردند در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مىكنيم:
🌱1 - فرعون در كاخش براى دخترانش آرايشگر مخصوصى داشت كه همسر حزقيل ( مؤمن آل فرعون) بود(487) كه ايمان خود را مخفى مىداشت. روزى او در قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و طبق عادت خود گفت: بسمالله (به نام خدا)، دختر فرعون گفت: آيا منظورت از خدا، در اين كلمه پدرم فرعون بود؟
🥀 آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پرودگار تو و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد.
آرايشگر: برو خبر بده، باكى نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد.
فرعون: آرايشگر و فرزندش را طلبيد و به او گفت: پروردگار تو كيست؟
آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!
🥀فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا دارم و آن اين كه استخوانهاى من و فرزندانم را در يك جا جمع كرده و دفن كنيد.
فرعون گفت: چون بر گردن ما حق دارى، اين كار را انجام مى دهم!
🥀فرعون براى اين كه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يكى يكى در درون تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شيرخوارش، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت: اِصبِرى يا اُمَّاه! اءِنَّكِ عَلَى الحَقِّ؛
مادرم صبر كن كه تو بر حق هستى.
آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند.
🌿رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش از چيست؟
جبرئيل گفت: اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.(488)
🌱 2 - آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى را مىپرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر داد.
آسيه: واى بر تو اى فرعون! چه چيز باعث شده كه اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابى و گستاخى كنى؟
فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شدهاى؟!
🥀آسيه: ديوانه نشدهام، بلكه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانيان.
🥀فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: دخترت ديوانه شده، سوگند ياد كردهام اگر به خداى موسى كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.
🥀مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: كه خود را به كشتن نده و با شوهرت توافق كن... ولى آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت: هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد.
🥀فرعون فرمان داد دستها و پاهاى آسيه را به چهارميخى كه در زمين نصب كرده بودند بستند.(489) و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينهاش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مىكشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت.
🥀موسى عليهالسلام از كنار او عبور كرد، او با حركات انگشتانش از موسى عليهالسلام استمداد نمود، موسى عليهالسلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى عليهالسلام او ديگر احساس درد نكرد و به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! خانهاى در بهشت براى من فراهم ساز.
🌿خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنىهاى بهشت مىخورد و مىنوشيد، خداوند به او وحى كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانه خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به حاضران گفت: ديوانگى اين زن را ببينيد در زير فشار چنين شكنجه سختى مىخندد!!
🥀به اين ترتيب اين بانوى مقاوم و مهربان، كه حق بسيارى بر موسى عليهالسلام داشت و او را در موارد گوناگونى از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد. (490)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفدهم🦋
🦋هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است🦋
✨روزى حضرت داوود عليهالسلام به تنهايى به سوى بيابان حركت مىكرد. مىخواست به جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا مىروى؟ او عرض كرد: شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم.
🌿خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت مىكنم.
✨داوود عليهالسلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آنها مشغول شد.(600)
🦋داوود عليهالسلام بر سر كوه عرفات🦋
🌿مراسم عرفات بود. حاجىها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليهالسلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مىخواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مىشدند و مخلوط مىگشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت
✨. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مىگويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مىماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد.
🌿 آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مىفرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است مىشنوم، آيا گمان مىكنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(601)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفدهم🦋
🦋غذا رسانى به كرمى در درون سنگى در ميان دريا🦋
🔰 روزى حضرت سليمان عليهالسلام در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به طرف دريا حمل مىكرد. سليمان عليهالسلام همچنان به او نگاه مىكرد كه ديد او به نزديك آب دريا رسيد. در همان لحظه قورباغهاى سرش را از آب دريا بيرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
🌿سليمان مدتى در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفتزده فكر مىكرد، ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بيرون آمد، ولى دانه گندم را همراه خود نداشت.
🔰سليمان عليهالسلام آن مورچه را طلبيد، و سرگذشت او را پرسيد.
🔰مورچه گفت: اى پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگى تو خالى وجود دارد، و كرمى در درون آن زندگى مىكند، خداوند آن را در آنجا آفريد، او نمىتواند از آن جا خارج شود، و من روزىِ او را حمل مىكنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا در درون آب دريا به سوى آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخى كه در آن سنگ است مىبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ مىگذارد، من از دهان او بيرون آمده، و خود را به آن كرم مىرسانم و دانه گندم را نزد او مىگذارم و سپس باز مىگردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مىشوم، او در ميان آب شناورى كرده و مرا به بيرون آب دريا مىآورد و دهانش را باز مىكند و من از دهان او خارج مىشوم.
🌿سليمان به مورچه گفت: وقتى كه دانه گندم را براى آن كرم مىبرى، آيا سخنى از او شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى، او مىگويد:
🌿يا مَن لا يَنسانِى فِى جَوفِ هذِهِ الصَّخرَةِ تَحتَ هذِهِ اللُّجَّةِ بِرِزقِكَ، لا تَنسِ عِبادِكَ المومنينَ بِرحمَتِكَ؛
🔰اى خدايى كه رزق و روزى مرا در درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمىكنى، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(639)
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_هفدهم
🦋عيسى عليهالسلام و حواريون در برابر حادثه عجيب در كربلا🦋
🌱 روزى حضرت عيسى عليهالسلام همراه حواريون در بيابان مشغول سير و سياحت بودند. تا گذرشان به سرزمين كربلا افتاد. ناگاه در مسير راه شيرى نيرومند ديدند كه در وسط جاده قرار گرفته و جاده را بسته است.
🦋عيسى عليهالسلام نزد او آمد و فرمود: چرا راه را بستهاى؟ آيا به ما راه مىدهى كه از آن جا عبور كنيم؟!
🦁شير با زبان گويا گفت: من راه را براى شما باز نكنم، مگر اين كه يزيد، قاتل حسين عليهالسلام را لعنت كنيد.
🌱عيسى عليهالسلام گفت: حسين عليهالسلام كيست؟
🦁 شير گفت: حسين عليهالسلام سبط حضرت محمد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پسر على ولىّ خدا عليهالسلام است.
عيسى عليهالسلام گفت: قاتل او كيست؟
🦁 شير گفت: ملعون شده حيوانات وحشى و مگس و همه درندگان به خصوص در ايام عاشورا است.
🌱عيسى عليهالسلام دستهايش را بلند كرد و پس از لعن يزيد، او را نفرين كرد و حواريون آمين گفتند. آن گاه شير از كنار جاده كنار رفت و عيسى عليهالسلام و همراهان از آن جا عبور كردند.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_هفدهم
🦋گزارش معبد🦋
🌻 خبر حركت ارتش اسلام به لشكر دشمن رسيد، به خصوص كه شنيدند حتى مجروحين مسلمان همراه لشكرند، همين خبر كه حاكى از نهايت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت.
🌱در اين بين معبد خزاعى كه يكى از مشركان بود و از مدينه به سوى مكه مىرفت، در سرزمين روحاء به لشكر ابوسفيان رسيد، ابوسفيان در مورد چگونگى لشگر اسلام از او سؤال كرد، او گفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم با لشكرى بسيار كه تا كنون، همانند آن را نديده بودم، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مىآيند.
ابوسفيان با نگرانى و اضطراب گفت: چه ميگويى؟ ما آنها را كشتيم و تار و مار كرديم...
🌻معبد گفت: من نمىدانم شما چه كرديد؟ همين قدر مىدانم كه لشكر عظيمى در تعقيب شما است.
🌱در اين وقت، لشكر دشمن تصميم قاطع گرفت كه عقبنشينى كند و به دنبال اين تصميم به سوى مكه گريخت.
🦋اسير گرفتن على عليهالسلام در حالت سخت!🦋
🌻چنان كه گفتيم: براى آن كه دشمنان در راه بر نگردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه مسلمانان، حتى مجروحين، دشمن را تعقيب كنند، و آنها را از بازگشت، منصرف سازند و اين خروج مسلمانان مانورى بود كه رعب و وحشتى در دشمن ايجاد كرد.
🌱على عليهالسلام با اين كه بدن مباركش يكپارچه زخم بود تا حمراء الاسد (هشت ميلى مدينه) دشمن را تعقيب كرد، و چند روز در آن جا ماند، و هنگام مراجعت دو نفر از سرشناسان دشمن به نامهاى: معاوية بن مغيره اموى و ابوعزه جُمَحى را به اسارت گرفت و به مدينه آورد.
🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حكم اعدام ابوعزه را صادر كرد، زيرا او در جنگ بدر، اسير مسلمانان شده بود و عهد و پيمان داده بود كه اگر آزاد شود، ديگر به جنگ مسلمانان نيايد، و با اين شرط، آزاد شده بود، ولى بر خلاف پيمان، در جنگ احد براى سركوبى مسلمانان، شركت كرد.
🌱او پس از اين حكم، به گريه و زارى افتاد و التماس كرد و رهايش كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا يُلدَغُ المؤمنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ؛ مؤمن از يك سوراخ، بيش از يك بار گزيده نمىشود. (كنايه از اين كه اگر بار اول دستش گزيده شد، براى بار دوم، اين تجربه تلخ را تكرار نمىكند.) آن گاه حكم اعدام درباره او اجرا شد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#از_ادم_تا_خاتم
#قسمت_هفدهم
خداوند به ادریس وحی فرستاد که مردم توبه کرده اند، من پروردگار آسمانها بر آنها رحمت آورده و از گناهشان در می گذرم، اما توقف عذاب به رضایت تو است. اما ادریس هنوز راضی به بخشش نبود. خداوند غذای ادریس و یارانش را که توسط فرشته ای به غار برده می شد قطع کرد.
ادریس سه روز بی غذا ماند تا اینکه از شدت گرسنگی لب به اعتراض گشود و گفت؛ پروردگارا قبل از اینکه بمیرم روزیم را قطع می کنی؟ خداوند فرمود؛ تو فقط سه روز بی غذا ماندی و اینگونه ناتوان و پریشانی، پس چگونه به فکر مردمت نیستی که بیست سال است دچار خشکسالی شده اند من از تو خواستم ولی تو آنها را نبخشیدی پس از غار بیرون بیا و مانند آنان به دنبال روزی خود باش.
ادریس با حالتی ناتوان وارد شهر شد. از دور خانه ای را دید که از آن دودی بلند بود. به طرف خانه رفت و پیرزنی را دید که مشغول پختن دو قرص نان است. از پیر زن خواست تا قرص نانی به او بدهد. اما پیرزن در جوابش گفت: بنده خدا، دعای ادریس برای ما چیزی نگذاشته است و هر آنچه را که داشتیم از دست داده ایم. برو به شهر دیگری و روزی خود را از آنها بخواه. ادریس دوباره اصرار کرد، پیرزن گفت؛ یکی از این دو نان برای پسرم می باشد و دیگری هم قسمت خود من است، بالاخره با اصرار زیاد ادریس، پیرزن سهم پسرش را به ادریس بخشید. فرزند پیرزن با دیدن این وضع از ترس و اضطراب جان سپرد. پیرزن ادریس را مسئول مرگ پسرش دانست. ادریس که ناراحتی زیاد پیرزن را دید، گفت؛ ناراحت نباش، من به اذن خدا، فرزندت را دوباره زنده خواهم کرد و همین کار را هم کرد. وقتی آن پسر زنده شد. پیرزن و فرزندش به ادریس ایمان آوردند و در شهر فریاد زدند که ادریس بازگشته است، همه مردم نزد او آمدند و از او خواستند تا دعا کند عذاب الهی از آنها دور شود، ولی ادریس گفت؛ در صورتی این کار انجام می شود که همه شما به همراه پادشاه با پاهای برهنه در برابرم حاضر شوید. پادشاه از این فرمان ادریس برآشفت و بیست نفر را به دنبال ادریس فرستاد تا او را به نزدش بیاورند ادریس از سرکشی پادشاه عصبانی شد و تمام بیست نفر را قبض روح کرد. پادشاه پنجاه نفر دیگر را نزد ادریس فرستاد، آنها چون بدنهای بی جان آن بیست نفر را دیدند، رو به ادریس اعتراض کردند و گفتند بیست سال ما را با دعایت دچار عذاب الهی کردی و حال که برگشته ای هم این رفتار تو است. بگو چرا اینگونه رفتار می کنی؟ ادریس بی اعتنا به آنها دستور خود را تکرار کرد، تا اینکه بالاخره پادشاه به همراه همه مردم تسلیم شدند و در برابر ادریس به خضوع افتادند، چیزی نگذشت که بارانی پربرکت تمام زمین را فرا گرفت و تمام زمین و مردم را سیراب کرد.
دعای ادریس به خاطر رام کردن و آگاه کردن مردم به قدرت خداوند بود تا مردم بار دیگر به مخالفت با او بر نخیزند و دیگر اینکه پیامبران در راه خدا، دینداری و دعوت مردم به حق، به شدت عمل می کنند. حتی خشم آنها در مرتبه ای بالاتر از خداوند قرار دارد زیرا که بردباری و صبر و مهربانی خدا بی انتها و بی مثال است.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_هفدهم
✨ جزء پانزدهم سوره مبارکه کهف آیه ۱۵
💠فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا《۱۱》
💎پس ما (در آن غار از خواب) بر گوش و هوش آنها تا چند سالی پرده بیهوشی زدیم.
اندام فعال بدن در خواب
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈