eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.8هزار ویدیو
435 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
📚🕙📚 (ع) 🔷 سال آخر عمر آدم عليه‏السلام و وصيت او حضرت آدم عليه‏السلام به سال‏هاى آخر عمر رسيد. 930 سال از عمرش گذشته بود.(67) خداوند به او وحى كرد كه پايان عمرت فرا رسيده و مدت پيامبريت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجينه نبوت و آن چه را مردم به آن نياز دارند، به شيث عليه‏السلام واگذار كن و به او دستور بده كه اين مسأله را پنهان داشته و تقيه كند تا در برابر آسيب برادرش قابيل در امان بماند، و به دست او كشته نگردد. به روايت ديگر: حضرت آدم عليه‏السلام هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آن‏ها چنين وصيت نمود: اى فرزندان من! برترين فرزندان من، هبة الله، شيث است، و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از اين رو آن چه از سوى خدا به من تعليم داده شده به شيث مى‏آموزم تا مطابق شريعت من حكم كند كه او حجت خدا بر خلق است. اى فرزندانم! از او اطاعت كنيد و از فرزندان او سرپيچى نكنيد كه وصى و جانشين و نماينده من در ميان شما است. سپس طبق دستور آدم عليه‏السلام صندوقى ساختند. ايشان صحايف آسمانى را در ميان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كليد آن را به شيث عليه‏السلام تحويل داد و به او گفت: وقتى از دنيا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اين را بدان كه از نسل تو پيامبرى پديدار مى‏شود كه او را خاتم پيامبران خدا گويند، اين وصيت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگويد تا زمانى كه آن حضرت ظاهر گردد. يكى از بشارت‏هاى آدم عليه‏السلام به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح عليه‏السلام بود. آن‏ها را مخاطب قرار مى‏داد و مى‏فرمود: اى مردم! خداوند در آينده پيامبرى به نام نوح عليه‏السلام مبعوث مى‏كند، او مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى‏نمايد ولى قوم او، او را تكذيب مى‏كنند و خداوند آن‏ها را با طوفان شديد به هلاكت مى‏رساند. من به شما سفارش مى‏كنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ايمان آورده و او را تصديق كند كند و از او پيروى نمايد، كه در اين صورت از غرق شدن در طوفان، مصون مى‏ماند. آدم عليه‏السلام اين وصيت را به وصى خود شيث، هبة گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح عليه‏السلام) را به مردم اعلام كند. هبة الله نيز به اين وصيت عمل كرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح عليه‏السلام را به مردم اعلام مى‏نمود. سرانجام همانگونه كه آدم عليه‏السلام وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را يادآورى مى‏كرد، حضرت نوح عليه‏السلام ظهور كرد و پيامبرى خود را اعلام نمود. عده‏اى بر اساس وصيت آدم عليه‏السلام به نوح عليه‏السلام ايمان آوردند و او را تصديق كردند(68) ولى بسيارى او را تكذيب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظيم) به هلاكت رسيدند. ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚📚🕥📘📒 (ع) استجابت دعاى ابراهيم عليه‏السلام و تبديل آتش به گلستان‏ ابراهيم در ميان منجنيق، لحظه‏اى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند: يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛ اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(207) جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟ ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(208) جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم. در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد: يا نارُ كُونى بَرداً؛ اى آتش براى ابراهيم سرد باش. آتش آن چنان خنك شد، كه دندان‏هاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد: وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛ بر ابراهيم، سالم و گوارا باش. آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليه‏السلام آمد و با او به گفتگو پرداخت. بهتر اين است كه در اين جا به اشعار ناب مولانا در كتاب مثنوى گوش جان فرا دهيم. چون رها از منجنيق آمد خليل آمد از دربار عزت، جبرئيل گفت: هل لك حاجة يا مجتبى گفت: اما منك يا جبرئيل لا من ندارم حاجتى با هيچكس با يكى كار من افتاده است و بس آن چه داند لايق من آن كند خواه ويران خواه آبادان كند گفت: اينجا هست نامحرم مقال علمه بالحال حسبى ما السؤال گر سزاوار من آمد سوختن لب زدفع او بيايد دوختن من نمى‏دانم چه خواهم زآن جناب بهر خود والله اعلم بالصواب نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگ و مى‏كند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است! و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد. يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند. همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتش‏هاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(209) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚📚📕📗📒🕥 (ع) استجابت دعاى ابراهيم عليه‏السلام و تبديل آتش به گلستان‏ ابراهيم در ميان منجنيق، لحظه‏اى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند: يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛ اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(207) جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟ ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(208) جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم. در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد: يا نارُ كُونى بَرداً؛ اى آتش براى ابراهيم سرد باش. آتش آن چنان خنك شد، كه دندان‏هاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد: وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛ بر ابراهيم، سالم و گوارا باش. آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليه‏السلام آمد و با او به گفتگو پرداخت. بهتر اين است كه در اين جا به اشعار ناب مولانا در كتاب مثنوى گوش جان فرا دهيم. چون رها از منجنيق آمد خليل آمد از دربار عزت، جبرئيل گفت: هل لك حاجة يا مجتبى گفت: اما منك يا جبرئيل لا من ندارم حاجتى با هيچكس با يكى كار من افتاده است و بس آن چه داند لايق من آن كند خواه ويران خواه آبادان كند گفت: اينجا هست نامحرم مقال علمه بالحال حسبى ما السؤال گر سزاوار من آمد سوختن لب زدفع او بيايد دوختن من نمى‏دانم چه خواهم زآن جناب بهر خود والله اعلم بالصواب نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگ و مى‏كند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است! و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد. يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند. همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتش‏هاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(209) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) يوسف؛ رئيس دارايى كشور مصر شاه مصر كه به طور كامل به پاكى و علم و درايت يوسف پى برده بود، به او علاقه شديدى پيدا كرد. به اطرافيان دستور داد به زندان بروند و يوسف را به حضورش بياورند تا او را محرم اسرار و امين امور خود قرار دهد. يكى از آن‏ها نزد يوسف آمد، و بشارت آزادى را به يوسف عليه‏السلام داد؛ و او را به نزد شاه آورد، شاه مقدم يوسف را مبارك شمرد، و او را نزد خود نشاند. از هر درى با او سخن گفت، ولى لحظه به لحظه به درجات مقام علمى يوسف عليه‏السلام بيشتر پى مى‏برد، تا آن كه صد در صد شايستگى او را براى اداره مقام‏هاى حساس كشور درك كرد و صريحاً به او گفت: اءِنَّكَ اليَومَ لَدَينا مَكينٌ اَمينٌ؛ از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندى دارى و تو فردى امين و درستكار مى‏باشى.(351) حضرت يوسف عليه‏السلام كه از مردان خداست، از خدا مى‏خواهد كه صاحب مقام و قدرتى شود و از آن مقام به نفع بشر استفاده كند و بتواند بهتر و با دستى بازتر به جامعه خدمت نمايد. آرى، حضرت يوسف خدمتگذار، خواستار مقامى است، ولى مقامى كه بتواند آن را پلى براى اعلاى كلمه حق و خدمت به مردم قرار دهد. مقام خزانه‏دارى را انتخاب كرد. چه آن كه يوسف با بينش دقيقش هفت سال فراوانى و هفت سال قحطى آينده را مى‏بيند. او درك مى‏كند كه اگر رييس دارايى باشد، با تدبيرهاى خردمندانه، مردم را از تهيدستى و فلاكت نجات خواهد داد و به داد مردم محروم خواهد رسيد. از اين رو به شاه گفت: اِجعَلنِى عَلى خَزائِنِ الارضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ؛ مرا سرپرست خزائن و محصولات كشور مصر قرار بده، من از عهده نگهدارى محصول‏ها بر مى‏آيم و به امور حفظ اقتصاد، نگهدارنده و آگاه هستم. شاه، اين مقام را به يوسف عليه‏السلام واگذار كرد. از آن پس، يوسف عليه‏السلام را با عنوان عزيز مى‏خواندند.(352) يوسف پس از قبول اين مسؤوليت، كمر خدمتگزارى به مردم را بست و در اين مسير، فداكارى‏ها كرد و بر اثر خدمات صادقانه و عادلانه‏اش محبوبيت خاصى در ميان ملت مصر پيدا كرد. آرى، خداوند اين چنين به يوسف عليه‏السلام مقام داد، و افتاده به چاه را به مقام عزيزى رسانيد. خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند. اين پاداش دنيوى است. اجر آخرت كه معلوم است بهتر خواهد بود. وَ لَاَجرُ الآخِرةِ خَيرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.(353) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🏴شهادت همسر حزقيل و آسيه دو بانوى قهرمان و مقاوم‏🏴 🥀قابل توجه اين كه: دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى پايدار ماندن خود به صغير و كبير و زن و مرد رحم نمى‏كردند در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى‏كنيم: 🌱1 - فرعون در كاخش براى دخترانش آرايشگر مخصوصى داشت كه همسر حزقيل ( مؤمن آل فرعون) بود(487) كه ايمان خود را مخفى مى‏داشت. روزى او در قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و طبق عادت خود گفت: بسم‏الله (به نام خدا)، دختر فرعون گفت: آيا منظورت از خدا، در اين كلمه پدرم فرعون بود؟ 🥀 آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پرودگار تو و پروردگار پدرت بود. دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد. آرايشگر: برو خبر بده، باكى نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد. فرعون: آرايشگر و فرزندش را طلبيد و به او گفت: پروردگار تو كيست؟ آرايشگر: پروردگار من و تو خداست! 🥀فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا دارم و آن اين كه استخوان‏هاى من و فرزندانم را در يك جا جمع كرده و دفن كنيد. فرعون گفت: چون بر گردن ما حق دارى، اين كار را انجام مى دهم! 🥀فرعون براى اين كه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يكى يكى در درون تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شيرخوارش، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت: اِصبِرى يا اُمَّاه! اءِنَّكِ عَلَى الحَقِّ؛ مادرم صبر كن كه تو بر حق هستى. آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند. 🌿رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش از چيست؟ جبرئيل گفت: اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.(488) 🌱 2 - آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى را مى‏پرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر داد. آسيه: واى بر تو اى فرعون! چه چيز باعث شده كه اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابى و گستاخى كنى؟ فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شده‏اى؟! 🥀آسيه: ديوانه نشده‏ام، بلكه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانيان. 🥀فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: دخترت ديوانه شده، سوگند ياد كرده‏ام اگر به خداى موسى كافر نگردد او را با آتش بسوزانم. 🥀مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: كه خود را به كشتن نده و با شوهرت توافق كن... ولى آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت: هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد. 🥀فرعون فرمان داد دست‏ها و پاهاى آسيه را به چهارميخى كه در زمين نصب كرده بودند بستند.(489) و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينه‏اش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مى‏كشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت. 🥀موسى عليه‏السلام از كنار او عبور كرد، او با حركات انگشتانش از موسى عليه‏السلام استمداد نمود، موسى عليه‏السلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى عليه‏السلام او ديگر احساس درد نكرد و به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! خانه‏اى در بهشت براى من فراهم ساز. 🌿خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنى‏هاى بهشت مى‏خورد و مى‏نوشيد، خداوند به او وحى كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانه خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به حاضران گفت: ديوانگى اين زن را ببينيد در زير فشار چنين شكنجه سختى مى‏خندد!! 🥀به اين ترتيب اين بانوى مقاوم و مهربان، كه حق بسيارى بر موسى عليه‏السلام داشت و او را در موارد گوناگونى از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد. (490) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است‏🦋 ✨روزى حضرت داوود عليه‏السلام به تنهايى به سوى بيابان حركت مى‏كرد. مى‏خواست به جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا مى‏روى؟ او عرض كرد: شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم. 🌿خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت مى‏كنم. ✨داوود عليه‏السلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آن‏ها مشغول شد.(600) 🦋داوود عليه‏السلام بر سر كوه عرفات‏🦋 🌿مراسم عرفات بود. حاجى‏ها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليه‏السلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليه‏السلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مى‏خواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مى‏شدند و مخلوط مى‏گشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت ✨. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مى‏گويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مى‏ماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد. 🌿 آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مى‏فرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است مى‏شنوم، آيا گمان مى‏كنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(601) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋غذا رسانى به كرمى در درون سنگى در ميان دريا🦋 🔰 روزى حضرت سليمان عليه‏السلام در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه‏اى افتاد كه دانه گندمى را با خود به طرف دريا حمل مى‏كرد. سليمان عليه‏السلام همچنان به او نگاه مى‏كرد كه ديد او به نزديك آب دريا رسيد. در همان لحظه قورباغه‏اى سرش را از آب دريا بيرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت. 🌿سليمان مدتى در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت‏زده فكر مى‏كرد، ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بيرون آمد، ولى دانه گندم را همراه خود نداشت. 🔰سليمان عليه‏السلام آن مورچه را طلبيد، و سرگذشت او را پرسيد. 🔰مورچه گفت: اى پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگى تو خالى وجود دارد، و كرمى در درون آن زندگى مى‏كند، خداوند آن را در آنجا آفريد، او نمى‏تواند از آن جا خارج شود، و من روزىِ او را حمل مى‏كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا در درون آب دريا به سوى آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخى كه در آن سنگ است مى‏برد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ مى‏گذارد، من از دهان او بيرون آمده، و خود را به آن كرم مى‏رسانم و دانه گندم را نزد او مى‏گذارم و سپس باز مى‏گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مى‏شوم، او در ميان آب شناورى كرده و مرا به بيرون آب دريا مى‏آورد و دهانش را باز مى‏كند و من از دهان او خارج مى‏شوم. 🌿سليمان به مورچه گفت: وقتى كه دانه گندم را براى آن كرم مى‏برى، آيا سخنى از او شنيده‏اى؟ مورچه گفت: آرى، او مى‏گويد: 🌿يا مَن لا يَنسانِى فِى جَوفِ هذِهِ الصَّخرَةِ تَحتَ هذِهِ اللُّجَّةِ بِرِزقِكَ، لا تَنسِ عِبادِكَ المومنينَ بِرحمَتِكَ؛ 🔰اى خدايى كه رزق و روزى مرا در درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمى‏كنى، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(639) اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋عيسى عليه‏السلام و حواريون در برابر حادثه عجيب در كربلا🦋 🌱 روزى حضرت عيسى عليه‏السلام همراه حواريون در بيابان مشغول سير و سياحت بودند. تا گذرشان به سرزمين كربلا افتاد. ناگاه در مسير راه شيرى نيرومند ديدند كه در وسط جاده قرار گرفته و جاده را بسته است. 🦋عيسى عليه‏السلام نزد او آمد و فرمود: چرا راه را بسته‏اى؟ آيا به ما راه مى‏دهى كه از آن جا عبور كنيم؟! 🦁شير با زبان گويا گفت: من راه را براى شما باز نكنم، مگر اين كه يزيد، قاتل حسين عليه‏السلام را لعنت كنيد. 🌱عيسى عليه‏السلام گفت: حسين عليه‏السلام كيست؟ 🦁 شير گفت: حسين عليه‏السلام سبط حضرت محمد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پسر على ولىّ خدا عليه‏السلام است. عيسى عليه‏السلام گفت: قاتل او كيست؟ 🦁 شير گفت: ملعون شده حيوانات وحشى و مگس و همه درندگان به خصوص در ايام عاشورا است. 🌱عيسى عليه‏السلام دستهايش را بلند كرد و پس از لعن يزيد، او را نفرين كرد و حواريون آمين گفتند. آن گاه شير از كنار جاده كنار رفت و عيسى عليه‏السلام و همراهان از آن جا عبور كردند. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆 📖 (ص) 🦋گزارش معبد🦋 🌻 خبر حركت ارتش اسلام به لشكر دشمن رسيد، به خصوص كه شنيدند حتى مجروحين مسلمان همراه لشكرند، همين خبر كه حاكى از نهايت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت. 🌱در اين بين معبد خزاعى كه يكى از مشركان بود و از مدينه به سوى مكه مى‏رفت، در سرزمين روحاء به لشكر ابوسفيان رسيد، ابوسفيان در مورد چگونگى لشگر اسلام از او سؤال كرد، او گفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم با لشكرى بسيار كه تا كنون، همانند آن را نديده بودم، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مى‏آيند. ابوسفيان با نگرانى و اضطراب گفت: چه ميگويى؟ ما آن‏ها را كشتيم و تار و مار كرديم... 🌻معبد گفت: من نمى‏دانم شما چه كرديد؟ همين قدر مى‏دانم كه لشكر عظيمى در تعقيب شما است. 🌱در اين وقت، لشكر دشمن تصميم قاطع گرفت كه عقب‏نشينى كند و به دنبال اين تصميم به سوى مكه گريخت. 🦋اسير گرفتن على عليه‏السلام در حالت سخت!🦋 🌻چنان كه گفتيم: براى آن كه دشمنان در راه بر نگردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه مسلمانان، حتى مجروحين، دشمن را تعقيب كنند، و آن‏ها را از بازگشت، منصرف سازند و اين خروج مسلمانان مانورى بود كه رعب و وحشتى در دشمن ايجاد كرد. 🌱على عليه‏السلام با اين كه بدن مباركش يكپارچه زخم بود تا حمراء الاسد (هشت ميلى مدينه) دشمن را تعقيب كرد، و چند روز در آن جا ماند، و هنگام مراجعت دو نفر از سرشناسان دشمن به نام‏هاى: معاوية بن مغيره اموى و ابوعزه جُمَحى را به اسارت گرفت و به مدينه آورد. 🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حكم اعدام ابوعزه را صادر كرد، زيرا او در جنگ بدر، اسير مسلمانان شده بود و عهد و پيمان داده بود كه اگر آزاد شود، ديگر به جنگ مسلمانان نيايد، و با اين شرط، آزاد شده بود، ولى بر خلاف پيمان، در جنگ احد براى سركوبى مسلمانان، شركت كرد. 🌱او پس از اين حكم، به گريه و زارى افتاد و التماس كرد و رهايش كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا يُلدَغُ المؤمنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ؛ مؤمن از يك سوراخ، بيش از يك بار گزيده نمى‏شود. (كنايه از اين كه اگر بار اول دستش گزيده شد، براى بار دوم، اين تجربه تلخ را تكرار نمى‏كند.) آن گاه حكم اعدام درباره او اجرا شد. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
خداوند به ادریس وحی فرستاد که مردم توبه کرده اند، من پروردگار آسمانها بر آنها رحمت آورده و از گناهشان در می گذرم، اما توقف عذاب به رضایت تو است. اما ادریس هنوز راضی به بخشش نبود. خداوند غذای ادریس و یارانش را که توسط فرشته ای به غار برده می شد قطع کرد. ادریس سه روز بی غذا ماند تا اینکه از شدت گرسنگی لب به اعتراض گشود و گفت؛ پروردگارا قبل از اینکه بمیرم روزیم را قطع می کنی؟ خداوند فرمود؛ تو فقط سه روز بی غذا ماندی و اینگونه ناتوان و پریشانی، پس چگونه به فکر مردمت نیستی که بیست سال است دچار خشکسالی شده اند من از تو خواستم ولی تو آنها را نبخشیدی پس از غار بیرون بیا و مانند آنان به دنبال روزی خود باش. ادریس با حالتی ناتوان وارد شهر شد. از دور خانه ای را دید که از آن دودی بلند بود. به طرف خانه رفت و پیرزنی را دید که مشغول پختن دو قرص نان است. از پیر زن خواست تا قرص نانی به او بدهد. اما پیرزن در جوابش گفت: بنده خدا، دعای ادریس برای ما چیزی نگذاشته است و هر آنچه را که داشتیم از دست داده ایم. برو به شهر دیگری و روزی خود را از آنها بخواه. ادریس دوباره اصرار کرد، پیرزن گفت؛ یکی از این دو نان برای پسرم می باشد و دیگری هم قسمت خود من است، بالاخره با اصرار زیاد ادریس، پیرزن سهم پسرش را به ادریس بخشید. فرزند پیرزن با دیدن این وضع از ترس و اضطراب جان سپرد. پیرزن ادریس را مسئول مرگ پسرش دانست. ادریس که ناراحتی زیاد پیرزن را دید، گفت؛ ناراحت نباش، من به اذن خدا، فرزندت را دوباره زنده خواهم کرد و همین کار را هم کرد. وقتی آن پسر زنده شد. پیرزن و فرزندش به ادریس ایمان آوردند و در شهر فریاد زدند که ادریس بازگشته است، همه مردم نزد او آمدند و از او خواستند تا دعا کند عذاب الهی از آنها دور شود، ولی ادریس گفت؛ در صورتی این کار انجام می شود که همه شما به همراه پادشاه با پاهای برهنه در برابرم حاضر شوید. پادشاه از این فرمان ادریس برآشفت و بیست نفر را به دنبال ادریس فرستاد تا او را به نزدش بیاورند ادریس از سرکشی پادشاه عصبانی شد و تمام بیست نفر را قبض روح کرد. پادشاه پنجاه نفر دیگر را نزد ادریس فرستاد، آنها چون بدنهای بی جان آن بیست نفر را دیدند، رو به ادریس اعتراض کردند و گفتند بیست سال ما را با دعایت دچار عذاب الهی کردی و حال که برگشته ای هم این رفتار تو است. بگو چرا اینگونه رفتار می کنی؟ ادریس بی اعتنا به آنها دستور خود را تکرار کرد، تا اینکه بالاخره پادشاه به همراه همه مردم تسلیم شدند و در برابر ادریس به خضوع افتادند، چیزی نگذشت که بارانی پربرکت تمام زمین را فرا گرفت و تمام زمین و مردم را سیراب کرد. دعای ادریس به خاطر رام کردن و آگاه کردن مردم به قدرت خداوند بود تا مردم بار دیگر به مخالفت با او بر نخیزند و دیگر اینکه پیامبران در راه خدا، دینداری و دعوت مردم به حق، به شدت عمل می کنند. حتی خشم آنها در مرتبه ای بالاتر از خداوند قرار دارد زیرا که بردباری و صبر و مهربانی خدا بی انتها و بی مثال است. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•🌼•. ✨ جزء پانزدهم سوره مبارکه کهف آیه ۱۵ 💠فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا《۱۱》 💎پس ما (در آن غار از خواب) بر گوش و هوش آنها تا چند سالی پرده بیهوشی زدیم. اندام فعال بدن در خواب ✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾ 🆔اکنون شما هم به کانال ✨«» ✨بپيونديد: 👉@amozeshtajvidhefzquran👈