#ترجمه_کلمه_به_کلمه
#سوره_بقره
#درس_هفدهم #صفحه_نهم
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
✨اللّهم عجل لولیک الفرج✨
🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸 کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن
👉 @amozeshtajvidhefzquran
🔰سلسله جلسات #تدبر_در_قرآن
🔻 #جلسه_چهل_وچهارم
📖سوره مبارکه انفال،آیه ۴۶
🗓۸ تیر ماه ۱۳۹۹
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
انفال ۴۶.mp3
9.33M
✳️سلسله جلسات#تدبر_در_قرآن
🔻 #جلسه_چهل_وچهارم
🔹سوره مبارکه انفال، آیه ۴۶
💡 دکترحسین عرب اسدی
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
#ترجمه_کلمه_به_کلمه
#سوره_بقره
#درس_هجدهم #صفحه_نهم
🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف(ع)
نفاق و ظاهرسازى برادران نزد پدر
برادران يوسف با نفاق و ظاهرسازى عجيبى نزد پدرشان حضرت يعقوب عليه السلام آمدند و با كمال تظاهر به حق جانبى و اظهار دلسوزى با پدر در مورد يوسف عليه السلام به گفتگو پرداختند تا او را در يك روز همراه خود به صحرا ببرند و در آن جا در كنار آنها بازى كند. در اين مورد بسيار اصرار نمودند ولى حضرت يعقوب عليه السلام پاسخ مثبت به آنها نمی داد، آنها گفتند:
پدر جان! چرا تو درباره برادرمان يوسف عليه السلام به ما اطمينان نمی كنى؟ در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟ فردا او را با ما به خارج از شهر بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما از او نگهبانى می كنيم.
يعقوب عليه السلام گفت: من از بردن يوسف، غمگين می شوم، و از اين می ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد.
برادران به پدر گفتند: با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد ما از زيانكاران خواهيم بود، هرگز چنين چيزى ممكن نيست، ما به تو اطمينان می دهيم.
يعقوب عليه السلام هر چه در اين مورد فكر كرد كه چگونه با حفظ آداب و پرهيز از بروز اختلاف بين برادران، آنان را قانع كند راهى پيدا نكرد جز اين كه صلاح ديد تا اين تخلى را تحمل كند و گرفتار خطر بزرگترى نگردد، ناگزير رضايت داد كه فردا فرزندانش، يوسف عليه السلام را نيز همراه خود به صحرا ببرند. آنها دقيقه شمارى می كردند كه به زودى ساعتها بگذرند و فردا فرا رسد، و تا پدر پشيمان نشده يوسف را همراه خود ببرند.
آن شب صبح شد، آنها صبح زود نزد پدر آمدند، و با ظاهرسازى چهره دلسوزانه به چاپلوسى پرداختند تا يوسف را از پدر جدا كنند.
يعقوب عليه السلام سر و صورت يوسف عليه السلام را شست، لباس نيكو به او پوشيد و سبدى پر از غذا فراهم نمود و به برادران داد و در حفظ و نگهدارى يوسف عليه السلام سفارش بسيار نمود.
كاروان فرزندان يعقوب به سوى صحرا حركت كردند، يعقوب در بدرقه آنها به طور مكرر آنها را به حفظ و نگهدارى يوسف سفارش می نمود و می گفت: به اين امانت خيانت نكنيد، هرگاه گرسنه شد غذايش بدهيد، در حفظ او كوشا باشيد.
يعقوب با دلى غمبار در حالى كه می گريست، يوسف عليه السلام را در آغوش گرفت و بوسيد و بوييد، سپس با او خداحافظى كرد و از آنها جدا شد، و به خانه بازگشت، وقتى كه آنها از يعقوب فاصله بسيار گرفتند، كينه هايشان آشكار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقام جويى از يوسف پرداختند، يوسف عليه السلام در برابر آزار آنها نمی توانست كارى كند، ولى آنها به گريه و خردسالى او رحم نكردند و آماده اجراى نقشه خود شدند.
آنها كنار درهاى از درخت رسيدند و به همديگر گفت: در همينجا يوسف را گردن می زنيم و پيكرش را به پاى اين درختها می افكنيم تا شب گرگ بيايد و آن را بخورد.
بزرگ آنها گفت: او را نكشيد، بلكه او را در ميان چاه بيفكنيد، تا بعضى از كاروانها بيايند و او را با خود ببرند.
مطابق پارهاى از روايات، پيراهن يوسف را از تنش بيرون آوردند، هر چه يوسف تضرع و التماس كرد كه او را برهنه نكنند، اعتنا نكردند و او را برهنه بر سر چاه آورده و به درون چاه آويزان نموده و طناب را بريدند و او را به چاه افكندند.
يوسف در قعر چاه قرار گرفت در حالى كه فرياد می زد: سلام مرا به پدرم يعقوب برسانيد.(317)
در ميان آن چاه، آب بود، و در كنار آن سنگى وجود داشت، يوسف به روى آن سنگ رفت و همانجا ايستاد.
برادران می پنداشتند او در آب غرق می شود، همانجا ساعتها ماندند و ديگر صدايى از يوسف عليه السلام نشنيدند، از او نااميد شدند و سپس به سوى كنعان نزد پدر بازگشتند.(318)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran
🔸آخر شب
#سوره_واقعه_بخوانیم
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran
056-_al-waquia.mp3
1.88M
⏰ #قرار_هر_شب
#تلاوت_سوره_واقعه
قاری:استاد_منشاوی
🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran