#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#مثنوی
زینب که بود ؟ واژه برایش نیامده
زینب که هست ؟ وقت ادایش نیامده
زینب چه کرد کار فقط کار مرتضاست
زینب چه گفت خطبه به پایش نیامده
زینب نه بلکه شیر اُحُد بانگ میزند
آری صدا شبیهِ صدایش نیامده
زینب چه داشت آنچه که زهرا ظهور داد
زینب چه خواست آه رسایش نیامده
تفسیری از حماسهی شامش نگفتهاند
شرحی برای کرببلایش نیامده
از خواهش حسین گرفتیم تا ابد
دستی به روی دستّ دعایش نیامده
عالم تمام حیرت محض است پیشِ او
چون او کسی به پیش خدایش نیامده
بویِ حسین داشت تمامیِ دستهاش
رنگی شبیهِ رنگِ حنایش نیامده
زینب شناسی است قیامِ امامِ عصر
باید به سوز گفت که جایش نیامده
در بِینِ روضه گریهی عباس را ببین
باور مکن برای عزایش نیامده
پیراهن حسین در آغوش دارد و
با گریه گفت حیف عبایش نیامده
اُمِوَهَب نشسته پَرَش را گرفته است
بالاسرش رُباب سرش را گرفته است
در فکرِ آب مانده و سایه نمیرود
در آفتاب مانده و سایه نمیرود
در آفتابِ شام کباب است رویِ او
حالا شبیهِ روی رُباب است رویِ او
حالا کنارِ او که رُباب است بچه نیست
حالا که کوزهها پُر آب است بچه نیست
این لحظههای آخر و او رو به کربلاست
او رو به قبله است بگو رو به کربلاست
عباس تا که بود کسی سایهاش ندید
سی سال قامتش زن همسایهاش ندید
عباس را که داشت به محمل حجاب بود
گهوارهای کنارِ عروسش رُباب بود
عباس اگر که بود در آتش نمیدوید
با دختری کبود در آتش نمیدوید
خانم به نیزه زلف پریشان ندیده بود
بر رویِ ناقه محملِ عُریان ندیده بود
افسوس سایهها سرِ خواهر نیامدند
از شش برادرش یکی از در نیامدند
یادش نرفته بغضِ پریشانیاش شکست
سر را که دید گوشهی پیشانیاش شکست
یادش نرفته نوبتِ تزئینِ شهر بود
خانم سه روز معطل آذینِ شهر بود
اینجا شراب پُر شده در کاسهها چرا
اینجا پُر است از همه رقاصهها چرا
ای کاش سر به طشتِ طلایش نمیرسید
این ضربههایِ چوب صدایش نمیرسید
در پیشِ عمه دخترکی ناتوان شکست
آنقدر زد که آخر سر خیزران شکست
اُمِوَهَب نشسته پَرَش را گرفته است
تنهاشده رُباب ، سرش را گرفته است
#حسن_لطفی۹۷/۰۱/۱۲
https://eitaa.com/amuzeshmaddahi
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مثنوی
السلام ای حجت حق بر زمین
حضرت صادق امام المومنین
یا ولی الله یا کهف الوراء
فانیا لله ای مرد خدا
ما خدا را با تو پیدا میکنیم
دیده با یاد تو دریا می کنیم
با تو احیا شد قیام اهل بیت
با تو رونق یافت نام اهل بیت
ای فقیه بی بدیل روزگار
تیغ گفتارت شبیه ذو الفقار
هر که در راه شما پابند شد
خوش بر احوالش سعادتمند شد
ای گل زهرا امام غم نصیب
ای غریب بن غریب بن غریب
ای فدای تربت ویران تو
خاک قبرِ با زمین یکسان تو
زائر تو روزها شد آفتاب
نیمۀ شب روضه خوانت ماهتاب
هرکه از خاک مزارت بوسه چید
طعم داغیِ بیابان را چشید
آفتابیُ به رنگ مغربی
آخرین مرد غریب یثربی
من شنیدم خانه ات آتش زدند
نیمه شب کاشانه ات آتش زدند
میزدی ناله منم پور خلیل
کم ببند آتش به پای من دخیل
پشت در می سوخت از پا تا سرت
بی هوا بُردی تو نام مادرت
بی عمامه بی عبا صورت کبود
پیر مرد شیعه و مرد یهود
دست بسته چون امیر المومنین
پیش اهل خانه می خوردی زمین
رسیمان دست عدو افتاده بود
جای پنجه بر گلو افتاده بود
باز در بین محاسن پنجه خورد
ریسمان را دورِ گردن می فِشُرد
کس نداند با چه وضعی آن پلید
جسم تو از خانه بیرون می کشید
صورت تو لطمه ها بسیار خورد
چند باری گوشۀ دیوار خورد
تیزی سنگی به پهلویت گرفت
حُرمِ آتش گوشۀ مویت گرفت
دستهایت بست و بر مرکب نشست
حرمت موی سپیدت را شسکت
بی ادب بود و دهانش باز شد
دید تنهایم زبانش باز شد
زیره چشمی کرد سوی تو نگاه
حرف های زشت میزد گاه گاه
تو میان شعله ها در اضطراب
لیک اصحابِ تو در خانه به خواب
آمدم تا عقدۀ دل وا کنم
با تو آقا لحظه ای نجوا کنم
درد دل با اهل دل باید نمود
سفرۀ دل پیش صاحب دل گشود
خون جگر با ادّعایت کرده اند
در نماز شب دعایت کرده اند!!
ضربه بر دین با لباس دین زدند
بر امامت تهمت ننگین زدند
ریزه خوار سفرۀ بی گانه اند
فکر تسبیح هزاران دانه اند
وقت فتنه رنگ خود را باختند
فرقه ها در این طریقت ساختند
زیر دندانهای هر دنیا پرست
درهم و دینار مزّه کرده است
تا هیا هوئی بپاشد جا زدند
نیشتر بر پیکر آقا زدند
مصلحت اندیشی آخر تاکجا
دشمنی با خط رهبر تاکجا
بشنود هر کس که باشد اهل خیر
آن تباهی های فرزند زبیر
پور نااهل،عمر خاکستر کند
سیف الاسلام زمان کافر کند
ای که بر حفظ ولایت عاشقید
جمله شاگرد امام صادقید
حوزه های علمیه چون سنگر است
شاخص دین گفته های رهبر است
برحذر باشید فرزندان دین
جان مولایم امیرالمومنین
وای اگر دستان دشمن واشود
خواب باشیم و علی تنها شود
صبح پیچد این خبر در شهرمان
بسته شد دستِ ولیِ شیعیان
این ردای دلبری زیبنده است
بر کسی که بر ولایت بنده است
#قاسم_نعمتی
https://eitaa.com/amuzeshmaddahi
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مثنوی
https://eitaa.com/amuzeshmaddahi
نیمه شب بود و عاشقی بیدار
مست حق بود و راحت از اغیار
نیمه شب بود و وقت راز و نیاز
بین سجاده بود، بین نماز
با تأسی به مادرش زهرا
دست خود برده بود سوی خدا
داشت همسایه را دعا می کرد
گره ها را دوباره وا می کرد
ذکرِ ارباب عالمین گرفت
بوسه از تربت حسین گرفت
ناگهان صحبت از تهاجم شد
خلوتش بین نعره ها گم شد
داد و فریاد، بی دلیل زدند
شعله بر خانه ی خلیل زدند
حرمت این حرم شکسته شد و
دست او بین خانه بسته شد و
پا شد از جای خود ولی افتاد
یاد مظلومی علی افتاد
از غریب مدینه دم می زد
وسط شعله ها قدم می زد
خاک و خاکستر از عباش تکاند
اشک بر مادرش دوباره فشاند
حرف داغِ گران زهرا بود
میخ در روضه خوان زهرا بود
پیر مردی وحید را بردند
آن محاسن سپید را بردند
باز هم روضه ها به کوچه کشید
آه... آقای ما بگو چه کشید؟!
پیر را طاقت دویدن نیست
می رود... حاجت کشیدن نیست
فلک از غصه شرمگین شده بود
شیخ ما نقش بر زمین شده بود
پیکرش را چقدر آزردند
تا که شیخ الائمه را بردند
خوب شد بر سرش جدال نشد
غارت پیکرش حلال نشد
تشنگی تاب و قدرتش نگرفت
تیر و نیزه به قامتش نگرفت
رخش از خون تازه رنگ نشد
صورتش آشنا به سنگ نشد
خوب شد قاتلی سویش نرسید
پنجه ای بین گیسویش نرسید
خواهری با شکستنش نشکست
بر روی سینه اش کسی ننشست
#محمد_جواد_شیرازی
https://eitaa.com/amuzeshmaddahi