eitaa logo
•[آن۳۱۳نفــــر]•
400 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
7هزار ویدیو
110 فایل
ثانیه ها را مےشمارم تا بیایے اینجا هواے بے |تُ| بودن درد دارد💔🍃 اينجاييم که آدم پراطلاعاتی بشیم😍✨ @sarbaze_agha_jan:ارتباط بامدیر🔸️ @Masoumeh_rah:ادمین تبادل🔸️ ◇کپی مطالب؟! |باذکرصلوات برای تعجیل در فرج و دعا برای عاقبت بخیریمون مشکلی نداره|💚🌱|
مشاهده در ایتا
دانلود
❤🤗 🔰نذر کرده من تنها فرزند مادرم بودم 🤗که اوبا نذر و نیاز از امام حسین (ع)❤گرفت.مادرم،تاج ماه،اهل یکی از روستاهای شهر کرد بود.قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کندو برای زندگی به آبادان بیاید.چند سال از ازدواجش گذشت،اما صاحب اولاد نشد.☹به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد،ولی اثری نداشت.وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین(ع)توسل کرد😍 و از او خواست که دامنش را سبز کند.دعایش برای مادر شدن مستجاب شد،😍اما خیلی زود شوهرش را از دست داد.🥀من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت.بیچاره مادرم نمی دانست از بچه دار شدنش خوشحال باشد یا از بیوه شدنش ناراحت.😔او زن جوانی بود و کس و کار درستی نداشت.🥺سال ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند💔. مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام((درویش قشقایی))ازدواج کرد🤩. درویش قبلا زن داشت با دوپسر.هردوپسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند.زنش هم از غصه مرگ بچه هایش به روستای آباو اجدادی اش _که دور از آبادان بود_برگشت. نمی توانم به درویش(( نابابایی))بگویم؛اومرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد.☺️ وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه ی شرکت نفت در جمشید آباد زندگی می کردیم و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم.مادرم می گفت:((کبری این مجلس مال توئه.خودت برو مهمونات رو دعوت کن💛.))من خیلی کوچک بودم،در خانه همسایه هارا می زدم و به آنها می گفتم روضه داریم.مادرم دیوار هارا سیاه پوش می کرد.زن ها دور هم دایره می گرفتند و سینه می زدند.🖤 به خاطر نذر مادرم،تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم.😊اودر همان دهه اول برای سلامتی من آش ندری درست می کرد و به در و همسایه می داد.همیشه دلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود🙃.مادرم عاشق بچه بود و دلش می خواست بچه های زیادی داشته باشد،اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد🙁؛آن هم با نذر و نیاز.💚 من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین (ع)و حضرت زینب(علیها السلام)بودم💕.زندگی ام از پیش از تولد،به آنها گره خورده بود💝.انگار به دنیا آمدنم،نفس کشیدنم همه به حسین(ع)و کربلا بند بود.😍 ۵ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم،قاچاقی و بدون پاسپورت،لز راه شلمچه به کربلا رفتم🤗.مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد،اما تا۵سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند☹.اوبا اینکه دکتر جوابش کرده بود،هنوز امید داشت بچه دار شود.من را با خودش به کربلا برد تا از امام حسین (ع)❤بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری بخواهد😍.تمام آن سفر را به یاد دارم.در طول سفر،عبای عربی سرم بود.شهر کربلا و حرم برایم غریبه نبود؛مثل این بود که به همه کس و کارم رسیده ام☺️💚.دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم💕 و برگردم؛انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم😳😊.توی شلوغی و جمعیت حرم،خودم را رها کردم🤩.چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند📿.مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست وپای مردم افتاده ام 😱و نزدیک است که خفه شوم😰.بلند فریاد زد:((یا امام حسین😭،من اومدم دوباره ازت حاجت بگیرم،تو کبری رو که خودت بخشیدی،می خوای از من پس بگیری؟!😨😭))مرد های قرآن خوان بلند شدند و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند.😁 🔮ادامه دارد... ⊱ꕥآن ۳۱۳ نفر ꕥ⊱╮ @an313nafary🍃