eitaa logo
آن‌سو؎خآڪ‌ریز‌هآ📻↻
120 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
54 فایل
پـسࢪفـاطمـہ‌ببخش‌وݪے تو‌خودٺ‌از‌خـدا‌ٺمنّـا‌ڪن ما‌بعیـد‌اسٺ‌مـرد‌ࢪاه‌شـویم ࢪاه‌بࢪگـشٺ‌را‌خودت‌وا‌ڪن سخنےاگرهست: https://harfeto.timefriend.net/16579565076609 ڪپے‌از‌‌مطاݪب‌‌ڪانال‌آزاد‌مے‌باشد(: @m_ansari9 @Ammajj @sarbazz_23
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهسا امینی عضو حزب کومله است و به صورت کاملا اختیاری و از روی سناریوی از پیش تعیین شده به سراغ گشت ارشاد رفت. برای کشتار برای فتنه برای نا آرامی و قتل. و لعن الله علی القوم الظالمین.. این حقیقت را از ترس بدتر شدن اوضاع مخفی کردیم ، تا از زبان دیگران مطرح شد . برای فراموش نشدن اصل موضوع ! باید آن را تکرار کرد . باید تکرار شود.... باید روشنگری کرد تا همه بدانند و موقع دستگیر شدن نگن ، گول خوردیم اشتباه کردیم و ....! اتمام حجت شد .و تمام .🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♥♥:♥♥
دلنوشته فرمانده کل ارتش برای آرتین امیر سرلشکر موسوی: کاش من به‌جای پدر، مادر و برادرت به خون غلطیده بودم و تو اکنون تنها و داغدار نبودی! پسرم آرتین؛ اگر چه قلبم آزرده دلتنگی توست، اما کاش زخم‌های دل تو، روی سینه‌ام انباشته می‌شد و تو را غصه‌دار و دلتنگ پدر، مادر و برادرت نمی‌دیدم. فرزند عزیزم، انسان نمایی که تو را داغدار کرد، حیوان دست‌آموزی است که ساخت آمریکا، رژیم صهیونیستی و تفکر رژیم سعودی است. اما سرباز ایرانی دندان می‌فشارد و صبوری می کند تا در زمان خود به اذن رهبر و فرمانده‌اش طومارشان را در هم بپیچد. کاش پیامت را همه می‌شنیدند. آن‌هایی که به بهانه‌ای، ناخواسته یا نادانسته، قدرت دفاعی و امنیتی کشور را تضعیف و مشغول کردند و فرصت جولان به عروسک‌های دست‌آموز دادند تا حرم و حریم را به گلوله ببندند. کاش می‌شنیدند صدای بچه هایی که یتیم شدند. کاش می‌شنیدند صدای زن‌هایی که بی‌سرپرست شدند. کاش می‌شنیدند صدای پدران و مادران به داغ فرزند نشسته و صدای ضجه برادر و خواهر از دست داده‌ها را و ... کاش می‌شنیدند.
♥♥:♥♥
خودِ نماز با ناخن‌کاشتہ ایرادی ندارد، اما چون وضو برای نماز‌خواندن لازم هست، باید شرایـط آن درست باشد. کاشت ناخن باعث عدم‌رسیدن آب به اعضای وضو و غسل مي‌شود. اگر فرد این کار را در وقت نماز انجام ندهد و بداند کھ برداشتن ناخن بعـداً برای او مشکل می‌شود، این کار را نباید بکند. ــ اگر برداشتن ناخن مصنوعۍ ممکن باشد، وضو یا غسل با آن باطل است و در نتیجه نماز هم باطل است و اگر برداشتن آن تا پایان وقت نماز ممکن نباشد یا مشقتـ غیرقابل تحمل داشته باشد، بایست علاوھ بر وضو یا غسل جبیره‌اۍ، تیمم کند و بعد از برداشتن ناخن، بنابر احتیاط واجب قضای نماز را نیز بخواند.
+ قلبم از نور پُر می‌شود ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهار تازه و گل تازه و چمن تازه ستاره یار و فلک یار و دورگردون، یار هر آن که بر گل رخسار تو گشاید چشم بهار را چه کند؟ ای به «چهر» رشکِ بهار! درخت اگر گل سوری، به باغ آورده نهال قامت تو، آفتاب دارد بار! ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: شادی روح شهدا صلوات🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من یک دهه هشتادی ام! همون نسلی که رها شده .. رها شده و انتظار دارن انقلابی بار بیاد! از اون دسته دهه هشتادی های انقلابی ام ... به لطف حق! همونایی که این چند روز از زمین و زمان شنیدن!😄 دوست و دشمن بهمون حرف زدن چپ و راست گفتن آره اینا که ریختن تو خیابون هم نسلی های شما هستن ... نسل شما فلانه ... انگار رجوی و سالومه و بغدادی و علینژاد و ... از نسل همینا نیستن🚶🏻‍♂ ماها انقلاب ندیدیم، امام ره ندیدیم، دفاع مقدس ندیدیم، حتی داعش هم یادمون نیست! امامِ زمان ندیدیم! ماها یه سید علی می شناسیم(♥) ، که بهمون بها داد، مارو آدم حساب کرد، کردمون افسر جنگ نرم! بر پایه وظیفه شرعیمون تا تونستیم پای اسلام و انقلابمون بودیم! و می‌مونیم! ماها تو مدرسه مظلومیم، یه تنه یک کلاس غرب زده رو ساکت می‌کنیم ... ماها با جمع کردن پول توجیبی هامون کتابای جهاد تبیینی می خریم و می خونیم!😄 ما از ترس انحراف در زمان نبود امامِ زمان، هر سخنرانی رهبری رو چند بار با دقت گوش میدیم! با ما از جهاد تو جبهه حرف نزنید! جهاد علمی و جهاد تبیین رو باهم داریم:) سنمون کم و تجربمون کمتر .. شدیم افسر جنگ نرم! تو دوره ای که هرکسی هرچیزی رو باور می کنه، برای تک تک عقایدمون ساعت ها مطالعه کردیم! کسی جواب سوالامون رو نداد! با بدبختی به جواب رسیدیم ... تو مجازی با خیلی بزرگ تر از خودمون مناظره کردیم! سنامون رو لو ندادیم چون بهمون میگن "بچه"! ولی ما ، آره ما بچه ها ... زود بزرگ شدیم! زود وارد مسائل جامعه شدیم! خیلی زود ... رهبر که فرمان میدن زمین و زمان رو به هم می دوزیم تا قدمی باشیم برای به تحقق رسیدن آرمان ها! به وقتش با انواع اقسام روش ها هرکی رو می شناختیم کشوندیم پای صندوق رأی درحالی که خودمون حق رأی نداشتیم:) ما تو شبهات مجازی قد کشیدیم🍃 هرکدوممون قد یه عالم برای شبهات جواب داریم! ما بزرگ شدیم و ساخته شدیم و شدیم نسلی که به گفته امام خامنه ای ظهور رو به تماشا می نشینه ان شاءالله:)) خدایی حق نیست این داعشی های دهه هشتادی کف خیابون رو به پای ما می نویسید و با ما یک گروه می دونیدا😄🚶🏻‍♂ ما دهه هشتادی های محصول انقلابِ امام ره، اعتراض داریم انتقاد داریم مطالبه داریم و پیگیر هم هستیم:) انقلابیِ منتقدِ معتقدیم!🇮🇷 با وجود فحش خوری های مدام .. بر عهدمان با انقلاب پایبندیم ان شاءالله ✨ یا الله یا رَحمنُ یا رحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّت قَلبِی عَلی دِینکَ. ای خدا، ای بخشنده، ای بخشایشگر، ای کسی که قلب ها را دگرگون می سازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما:)))🌱✨
و زندگی با تمام دردهایش، هنوز هم زیباست... هنوز هم خورشید لبخند می‌زند. آسمان در آغوش می‌گیرد، زمین می‌رویانَد و درختانِ لبخند شکوفه می‌زنند... هنوز هم نوزادان متولد می‌شوند، شمعدانی‌ها گل می‌دهند. ماه می‌تابد، ستاره چشمک می‌زند، جیرجیرک، آواز می‌خواند، پروانه پرواز می‌کند. درختان میوه می‌دهند، چشمه‌ها می‌جوشند و امید، هر صبح در زیر پوست سرد زمین، به جریان می‌افتد... که امید زیباست، عشق زیباست، طلوع زیباست، شکفتن زیباست، و زندگی... آه، زندگی با تمام دردهایش، هنوز هم زیباست🌱ᥫ᭡
🌱کلامـ ناب انسان بودن زیاد سخت نیست کافیست مهربانی کنی، زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند، همین انسانیت است🌷 وقتی برای همه خیربخواهی همین انسانیت است 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☺️ مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم!؟ دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم! انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💖🌸💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توماج در گونی 😂😂
به نقل از حاج مصطفے ردانی پور : عمامہ من ، ڪفنِ من است ...
آرمان پیش از این دوست داشت به سوریه برود و در راه حرم حضرت زینب(س) به شهادت برسد. آدمی نبود که به دیگران ظلم کند، همیشه مدافع حق بود، رشته مهندسی می‌خواند ولی به خاطر‌ علاقه‌ای که به حوزه داشت از دانشگاه انصراف و طلبه شد! آرمان مربی کانون تربیتی حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی(ره) بود و بعد از طلبه شدن به کارهای تربیتی آموزشی ادامه داد.
👇ارسالی مخاطبین 🍃🌹🍃 تجربه شیرین حساسیت 🧕 چند روزه درگیر یه حساسیت شدم، گاهی سرفه میکنم. 🤧 🔻رفتم سوار اتوبوس شدم، نگران بودم بقیه فکر کنن آنفولانزا گرفتم. ♨️وقتی سوار شدم دیدم چندتا خانم روسری ندارند، منم از فرصت استفاده کردم و ماسکم را برداشتم و شروع کردم به سرفه کردن وسط اتوبوس🤧 📛یه خانم گفت: خانم ماسک بزنین تو این وضعیت آنفولانزا همه را مریض میکنین😡 گفتم ببخشید عزیزم ماسک اذیتم میکنه😷 گفت خب شما اذیت بشین، اینطوری چهل نفر دیگه روهم مریض میکنین😵 گفتم ببخشید اینجا هر کی دلش خواسته آزاده، حجاب که قانون خدا و کشوره برخی اینجا رعایت نکردن و آزاد نشستن، بعد ماسک که قانون هم نیست، من باید رعایت کنم،خیر نفسم میگیره نمیتونم بزنم؟! چطور بقیه که فضای روانی اجتماع را آلوده میکنن، آزادی و راحتی حقشونه، منکه مریضم و اذیتم، خودمو به سختی بندازم⁉️ هر وقت همه رعایت کردن و به قانون احترام گذاشتن چشم منم به خاطر همه رعایت میکنم. 🔻یه خانم که خیلی از مریضی میترسید بلند گفت، خب خانما این وامونده تونو سرتون کنید تا همه آنفولانزا نگرفتیم. پشت سرشم چند نفر دیگه شروع به غر غر کردن که وای بچه ام مریض شد و کاش با اسنپ رفته بودم خلاصه اون چند تا خانم با اکراه روسریشون را سرشون کردن. منم مودبانه عذرخواهی کردم و ماسکمو زدم. حدس میزنم همه عملی فهمیدن آزادی وقتی آزادیه که مزاحم آزادی بقیه نباشه😏 اوهوم😊
امروز هرکه نیامد! در کربلا ، بی طرف ایستاده! سکوت و بی طرفی یعنی: با یزیدیان بودن! یا حسینی هستی!! یا یزیدی!! این قصه حد وسط ندارد ! 🇮🇷 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هیهات من الذله🇮🇷✌🏻 الان وقتشه پای شعارمون باشیم..! یاعلی رفقا💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ آرتین : بابام خاک شده دایی آرتین : بابات رفته پیش خدا آرتین : مریم میگه بابات خاک شده ، کی برمیگرده ؟ دایی آرتین : ان شاءالله به زودی برمیگرده