از لحاظ روحی احتیاج دارم برم کنسرت محسن یگانه اون بگه :
“ از عشق هرچیزی که میشناختمو از من گرفتی.”
من این طرف داد بزنم :
" تا تو باقی مونده ی احساسمو از من گرفتی"
برم کنسرت معین اون بگه :
"اگه صد دفعه باز به دنیا بیام"
من این طرف داد بزنم :
"میدونم تو رو انتخاب میکنم"
برم کنسرت تتلو اون بگه :
"شب که میشه منم و زیر سیگاری تک و تنها خفهی دود"
من از این طرف داد بزنم :
"تو منِ دیوونه رو چطور یادت رفته بگو؟"
برم کنسرت کوروش اون بگه :
"روی بوم خونه صورتت نقاشی میمونه"
من این طرف داد بزنم :
"چشمات کاری کرد باهام که فقط ساقی میدونه"
برم کنسرت ایهام اون بگه :
"مثل برگم تو دست بی رحم باد"
من این طرف داد بزنم :
"اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد"
برم کنسرت یاسینی اون بگه :
"بگو بگذره چقدر بپره از سرم هوات؟!"
من این طرف داد بزنم :
"نمیدونی بخدا لک زده این دلم برات"
برم کنسرت علیرضا قربانی اون بگه :
"بغض منی، آه منی"
من این طرف داد بزنم :
"حسرت دلخواه منی"
برم کنسرت شادمهر اون بگه :
لعنت به اون شب که تو گفتی من دیگه برنمیگردم"
من این طرف داد بزنم :
"لعنت به اون شب که تا صبح گریه میکردم".
برم کنسرت داریوش بگه:
“ اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد”
من این طرف داد بزنم
“ تا قیامت دل من گریه می خواد.”
|مین|
نوشته بود:
"چیزی که آدمو غرق میکنه، زیر آب رفتن نیست؛ از زیر آب بیرون نیامده!
بر ناامیدیهاتون غلبه کنید..
هر طور که میدونید و میتونید ما چارهای جز این کار نداریم"
و این قشنگ ترین چیزی بود که امروز خوندم..
|فرشید|
هیچوقت نفهمیدم که چارهی دلتنگی برای آدمی که نباید باهاش حرف بزنی، چیه؟!
|یاسی|
آنچه نگفتم
همیشه هم اینطوری نیست که کسیو که از زندگیت میندازی بیرون یعنی ازش متنفری!!گاهی وقتا اونی که از زندگیت میندازیش بیرون از خودتم بیشتر دوسش داری ولی خوب مجبوری!مثل وقتی که تتلو میگه:«من باهات قهرم ولی بی تو خُب انگار با همه عالم غریبه ام»
😔🖤
حس میکنم درونم چند نفر وجود دارند؛
یک نفر بلند میخندد
دیگری تلخ اشک میریزد
و سومی به هیچ چیز اهمیت نمیدهد...
May 11
رابطه قرار نیست آسون باشه؛
یه وقتایی هست که حوصلهت رو سر میبرم، بهم شک میکنی، بیاعتماد میشی یا ازم زده میشی،
یه وقتاییم هست که دلم نمیخواد باهات حرف بزنم، یه سری دعواهای رو مخ قراره اتفاق بیوفته؛
ولی در آخر، همش به این ختم میشه که
یه قلب نمیخواد بیخیال اون یکی بشه،
همش به اون پیوند بینمون ربط پیدا میکنه، همون پیوندی که مارو با تموم بالا پایینا و مشکلات کنار هم نگه میداره و تعریف دقیق عشقه.
|دریم|
تو را دوست میدارم،
بهجایِ تمامِ آدمیانی که وجود دارند،
بهجایِ تمامِ کسانی که به تو نفرت ورزیدهاند،
بهجایِ تمام افرادی که حتی از وجودِ تو آگاه نیستند،
بهجایِ دوستانی که تو را دلگیر کردهاند،
تو را به جایِ همه دوست دارم،
بیشتر از همهیِ آدمیان،
به اندازهیِ میزانِ دوستداشتنِ خدا به تو،
قدری بیشتر...
راستش گیر کردم بین «منی که دوست داره باهات حرف بزنه» و «منی که دوست داره همه چیزو باهات تموم کنه.»
May 11
May 11
May 11
آدمیزاد جداً موجودِ عجیبیه، میبینه دونفر باهم خوبن، بحث نمیکنن، طولانیمدت باهم تو رابطهن...
ولی نمیبینه چقدر بحث کردن، دعوا کردن، جنگیدن، از خودگذشتگی و سازش کردن، از غرورشون گذشتن، صبر کردن، حرف زدن، قهر نکردن، قلقِ همدیگه رو یاد گرفتن و از هم نگذشتن تا رسیدن به اینجا.
اندازههات رو که بدونی همیشه محترمی. اندازهی گلیمت، اندازهی دهنت، اندازهی جیبت، اندازهی محبت کردنت...
من همیشه طرف تو بودم، اما تو هربار بیشتر از قبل باهام جنگیدی، هربار بیشتر منو ندیدی، هربار بیشتر نفهمیدی چی میگم، هربار بیشتر و بیشتر طردم کردی، هربار بیشتر احساس کم بودن بهم دادی. چطور انتظار داری چشمامو رو همهی اینا ببندم و طوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟!
من همیشه باهات گفتم، خندیدم، اذیتت کردم، بیدلیل سرت غُر زدم. اما بدون وقتی جدی میشم، وقتی دیگه سر به سرت نمیذارم، وقتی منطقی حرف میزنم، یعنی حالم خوب نیست...
آدما فقط وانمود میکنن که میفهمنت، یعنی ممکنه وقتی داری به پهنای صورتت اشک میریزی و از اتفاقی که قلبتو تیکه تیکه کرده میگی، نگات کنن و بگن"ای بابا، چرا انقدر سخت میگیری! باور کن میگذره..."جدی؟ میگذره؟ پس چرا من با گذشت این همه وقت هروقت یاد اون ماجرا میفتم از شدت ناراحتی قلبم جر میخوره و دلم میخواد که دوباره گریه کنم؟