🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💠🔹حاج محمداسماعیل دولابی
✨همهی اهل بیت علیهالسلام
کشتی نجاتاند،
اما کشتی امام حسین علیهالسلام سریعتر است و وقتی حرکت میکند، سایر کشتیها کنار میکشند و راه را برای آن باز میکنند.
امام حسین علیهالسلام رو به خدا سریع است، تجلی خدا هم به سوی او سریع است.
راه خدا سخت است،
اما با امام حسین علیهالسلام
خیلی آسان و کمکار است.
📚مصباح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میخوای زندگیت عوض بشه...
🎤#حجت_الاسلام_والمسلمین_عالی
#حسن_ظن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶
اگه به شما بگن نیم ساعت از عمرتون
مونده ، به چه کاری مشغول میشید ؟
🎙حاج آقا حسینی قمی
#تلنگرانه
از بزرگی پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟
گفت :
میبینی،میخواهی،به وصالش نمیرسی،دچار
افسردگی میشوی!
میبینی،شیفته میشوی،عیب هارا نمیبینی،ازدواج میکنی،طلاق میدهی!
میبینی ،دائم به او فکر میکنی،از یاد خــدا غافل میشوی،از عبادت لذت نمیبری!
میبینی،باهمسرت مقایسه میکنی،ناراحت میشوی،بداخلاقی میکنی!
میبینی،لذت میبری،به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشوی،درنظر دیگران خوار میگردی!
میبینی،لذت میبری،حب خدا دردلت کم میشود،ایمانت ضعیف میشود!
میبینی،عاشق میشوی،از راه حلال نمیرسی،دچار گناه میشوی!
‹‹🌱››
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔆گریه جبرائیل بر مصائب حضرت زینب(س)
روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب(س) ، امام حسین(ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: خداوند به من خواهرى عطا کرده است . پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت. حسین(ع) پرسید: براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟
پیامبر(ص) فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود. تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا(ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا(ص) از علت گریه او پرسید، جبرائیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس پدرش امیر مومنان و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد. پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب(س) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا(س) از علت آن پرسید. پیامبر(ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب(س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بیان کرد.
حضرت زهرا(س) پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب(س) گریه کند چیست؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع) گریه مى کند.
📚 200 داستان از فضایل ، مصائب
و کرامات حضرت زینب(ع)
اللهم عجل لولیک الفرج
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#شفا
#درمان هر بیماری
🌹علامه مجلس در«بحارالأنوار»
از سيّد بن طاووس در كتاب «الأمان من أخطار الأسفار»
نقل مي كند كه
✍وي مي نويسد: ما اين دعا را تجربه كرده و به نهايت آرمان ها وآرزوها رسيده ايم كه براي درمان بيماري ها در كاغذي اين گونه بنويسد:
📝يَامَنِ اسْمُهُ دَوَاءُ،وَذِكْرُهُ شِفَاءً،يَا مَن يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيْمَا يَشَاءُ مِنَ الأشْيَاء،صَلَّ عَلَي مَحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،وَ اجْعَلْ شِفَائِي مِنْ هَذَا الدَّاءِ فِي اسْمِكَ هَذَا،يَااللهَ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَااللهُ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ يَارَبَّ،يَا أرْحَمَ الرَّاحِمِين،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،يَاأرْحَمَ الرَُّاحِمِِينَ،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،يَاأرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 برای عاقبت بخیری ملازم این ذکر
🦋
🟢ذكر روز پنجشنبه
لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين
معبودي جز خدا نيست
پادشاه برحق آشكار
🟢پنجشنبه : سوره تبارک ✔️
⚪️100مرتبه⇦لااله الاالله ملک الحق المبین
⚪️308مرتبه⇦ یارزاق
⚪️روزی فراوان میابد
🟢 روز پنجشنبه ۲ رڪعت نماز بـہ
نیت ڪسب مال و ثروت بخواند و
سپس《سوره یاسین》بخواند و این
عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است
📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
این سوره معروف به سوره خانواده هست
و بـاعــث آرامــش در زنـدگـی می شــود ، با
خواندن این سوره در پنجشنبه ها با پیامبر
(ص) محشور شویم ✨
🎙استاد رفیعی
❁❥༺࿐❁❥༅••┅┄
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔
🥀 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ
المُسـلِمینَ وَ المُسـلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ
الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَـا وَ بَیـنَهُــم بِالـخَـیـراتِ
اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَـوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ
الخَـطـیـئَاتِ وَ اِنَّکَ عَـلَی کُـلِّ شَیءٍ قَـدیـرٌ
بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🥀
🙏 التماس دعا
📜
عنایت امام زمان (عج) به مرحوم
حاج شیخ اسماعیل جاپلقی ☘
مرحوم آیت اللّه حائری نوشته اند: «آیت اللّه حاج شیخ اسماعیل جاپلقی که از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دوبار برایم نقل کرد که در سال (1342) قمری، با پدرم راهی مشهد شدم. ده روز طول کشید تا از جاپلق به تهران رسیدیم. از تهران تا مشهد در آن زمان یک ماه راه بود. وقتی به شاهرود رسیدیم، قرار بر این شد که قافله دو روز توقف کند. روز اول لباس های پدرم را شستم و ایشان به حمام رفتند و روز دوم لباس های خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام که بیرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگی مجبور به حرکت شدم. سوار بر مرکب شده و حرکت کردیم. مقداری که راه پیمودیم با خود اندیشه کردم که ساعتی کنار جاده بخوابم تا رفع خستگی شود و سپس خود را به قافله برسانم.
به محض اینکه پیاده شدم و دراز کشیدم خوابم برد، آنگاه که بیدار شدم دیدم که آفتاب رویم را گرفته و خستگی برطرف شده است ؛ در همین حال دو نفر که به طرف شاهرود می رفتند پیدا شدند، یکی از آنها به من گفت : راه از این طرف است و یک جهت را نشان داد.
چند دقیقه که از آن راه رفتم، استخر آبی پیدا شد که در جنب آن قهوه خانه ای بود و درختان باصفایی در آن وجود داشت. داخل قهوه خانه رفتم و یک چایی خوردم؛ چون دو چای سه شاهی بود و من فقط دو شاهی داشتم، چای دیگر را که آورد گفتم: بیش از دو شاهی ندارم. قهوه چی گفت: باشد به همان دو شاهی دو چای بخور.
از قهوه خانه خارج شدم. چند دقیقه دیگر راه آمدم و به منزل بعد رسیدم؛ دیدم قافله تازه به آنجا رسیده است، پدرم از الاغ پیاده شده و خود را به دیوار تکیه داده بود و هنوز داخل منزلی که برای قافله ترتیب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنکه من به چند دقیقه به آنها رسیدم.
وقتی داستان را برای پدرم نقل کردم او گفت: آن شخص امام زمان (عج) بوده است.
مرحوم آقای حائری نوشته از آقای جاپلقی پرسیدم: آیا کسی از وجود قهوه خانه و استخر آب در آن منطقه اطلاع داشت؟ گفت: ابدا»
📚 تلخیص از نسخه خطى خاطرات
و کتاب سرّ دلبران، ص 151
📜
✨زنده شدن زنی مرده✨
مرحوم قطب الدّین راوندی در کتاب خود آورده است: عدّه ای در حضور مبارک امام حسین علیه السّلام نشسته بودند، که ناگاه جوانی گریه کنان وارد شد.
امام حسین (ع) به او فرمود: چرا گریان و ناراحت هستی؟
جوان اظهار داشت: هم اکنون مادرم بدون آن که وصیتی کرده باشد، فوت نمود و از دنیا رفت؛ او اموال بسیاری داشت ، پیش از آن که بمیرد به من گفت که بدون مشورت با شما هیچ دخالت و تصرّفی در اموالش نکنم.
پس امام حسین علیه السّلام به کسانی که آنجا حضور داشتند فرمود: برخیزید تا به طرف منزل این زنی برویم که از دنیا رفته است.
لذا همگی حرکت کردند و به منزلی که جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوی درب اتاق ایستادند.
در این هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام دعائی را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده، زنده شد.
همین که زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتین، نگاهی به امام (ع) انداخت و گفت: ای سرورم! سخنی بفرما و مرا به دستورات خود راهنمایی نما.
حضرت ابا عبداللّه الحسین (ع) داخل اتاق شد و بر بالشی تکیه داد و فرمود: هم اینک وصیت کن، خداوند تو را رحمت نماید.
زن اظهار داشت: ای پسر رسول خدا! من اموالی چنین و چنان در فلان مکان دارم، یک سوّم آن ها را به شما می دهم تا در هر راهی که مصلحت می دانی، مصرف نمایی.
و دو سوّم دیگر آن ها را به این پسرم می دهم؛ البتّه به شرط آن که او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام باشد.
ولی چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامی اموال خودم را در اختیار شما قرار می دهم؛ چون که مخالفین شما هیچ حقّی در اموال مؤمنین ندارند.
سپس آن زن از حضرت خواهش نمود که بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل کفن و دفنش را نیز خود حضرت بر عهده گیرد.
📜
🍃🌸حضرت ایوب (ع)🌸🍃
نقل است ایوب نبی پیامبری بود که از انواع نعمتهای مادی و معنوی همچون خیل گوسفندان، مزارع سرسبز، محصولات کشاورزی، چشمههای روان، پسران تنومند بهره مند بود و البته زبانی شکرگزار و دستی گشاده داشت. شیطان به پروردگار گفت: سپاس گویی ایوب به دلیل آن است که در عسرت و سختی نیفتاده؛ اگر او نیز در تنگنای زندگی قرار بگیرد، زبان شکر در کام فرو خواهد برد. خدای متعال برای اینکه به شیطان بفهماند شکر ایوب نه به دلیل مال و ثروت و مکنت که به دلیل بندگی اوست، بر همه آنچه ایوب داشت، قلم نیستی کشید؛ گوسفندانش مردند، خیل گاو و شترانش به گوسفندانش پیوستند، مزارعش را آفت خشکی فرا گرفت و پسران دلبندش زیر آوار، داغی بزرگ بر دل پدر نهادند. از این پس ایوب ماند و فقری که تار عنکبوت به چهار دیوار زندگی او تنید و البته همسری مهربان که آخرین باز مانده همه نعمتها به شمار میآمد و زبان شکر و سپاس که هیچ گاه ایوب آن را به لطف و رحمت الهی از دست نداد. ایوب در آزمون سخت فقر قرار گرفت و آنچه این آزمون را تکمیل کرد، بیماری جان کاهی بود که هفت سال و بنا به قول دیگر، هفده سال دامان این پیامبر الهی را فرا گرفت. از آن پس اطرافیان از او دور شدند و همسرش امیدوارانه پرستاری شوهرش را بر عهده گرفت؛ اما فانوس امید او نیز روز به روز کم فروغ تر میشد. (هفت سال ، زمان کمی نیست که از یک بیمار پرستاری کنند، یک تنه و بی همراه چه برسد به هفده سال) وقت آن رسید که ایوب زبان به استغاثه باز کند و از خداوند گشایشی بخواهد: «و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین؛ و ایوب را به یاد آور هنگامی که پروردگارش را خواند و عرضه داشت: خدایا بد حالی و مشکلات به من روی آورده و تو مهربانترین مهربانانی!». خداوند دعای مؤدبانة حضرت ایوب را مستجاب کرد و به او وحی فرمود تا در چشمهای خنک خود را شست و شو بدهد و سپس نعمتهای قبلی افزون بر نعمتهای جدید به ایوب روی آورد 🌱
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
چیزی به اسم اضطراب، وجود نداره!
🎙استاد شجاعی
📜
🍂 محو شدن كار خير از ديوان اعمال 🍂
روزى عيسى (ع) با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت، ناگاه گناه كارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را ديد، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت، آب ندامت از ديده اش روان شد، از صفاى وقت عيسى (ع) و مصاحبان او برانديشيد، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد.
پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم، اما چون اين قوم دوستان خدايند، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فرياد كنان مى رفت.
يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد كه بر عقب ايشان مى آيد گفت: يا روح اللّه! اى جان پاك! اين مرد را چه لايق همراهى ماست و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست؟ اى عيسى! او را بران كه مبادا شومى گناهان او به ما رسد. عيسى (ع) متأمل شد تا به آن شخص چه گويد و به چه نوع عذر او را خواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه:
يا روح اللّه! يار با عُجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد، مجموع را از ديوان او محو كرديم
📚 داستان ها و حکایات عبرت آموز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
🍁هر مشکلی را ناشی از سِحر ندانید🍁
🎙مرحوم آیت الله فاطمي نيا (ره)
📜
🍇ماجرای ساخت مسجد با یک حبه انگور
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود؛
بعد از ظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگور بخوریم.
همسرش با خنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود ...
مرد با تعجب میگوید :
تمامش را خوردید ...
زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را ...
مرد ناراحت شده میگوید:
یک من انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید؛ الان هم داری میخندی جالب است!
خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود.
او را صدا میزند ... ولی هیچ جوابی نمی شنود.
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته ...
به او میگوید: یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آنرا نقدا"خریداری میکند؛ سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت و ساز دعوت به کار میکند... و میگوید: بی زحمت همراه من بیایید...
او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید ...
معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند... تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار کردن و ساخت مسجد میکند ...،
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد ...
چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟
مرد در جواب همسرش میگوید :
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید : چطور؟ مگر چه شده؟
اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم ...
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست... جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند ...
طبق نقل مشهور الان چهارصد سال است که آن مسجد بنا شده و ۴۰۰سال صدقه جاریه برای آن مرد می باشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت ...
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...
از الان به فکر فردایمان باشیم ✅