eitaa logo
ظهور نزدیک است✨
100 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
10.6هزار ویدیو
1 فایل
🌷﷽🌷 🍃🌺امــام جعفر صادق(علیه السلام)↓ { اگر مهدے را درڪ میڪردم تمام عمر به او خدمت میڪـردم.} ─┅═ೋ❅🌺❅ೋ═
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃 ده چیز، ده چیز دیگر را مےخورد: 🟢نیکے بدی را 🔴تڪبر علم را 🟠توبه گناه را 🟡دروغ رزق را 🔵عدل ظلم را 🟣غم عمر را ⚪️صدقه بلا را 🔴خشم عقل را 🟠پشیمانے سخاوت را 🟡غیبت حسن عمل را
💠 امام صادق علیه السلام: 🔸 «هر كه خانه‌اى داشته باشد و مؤمنى، به سكونت در آن نيازمنـد باشــد و او آن را از وى دريـغ دارد، خداوند عزّوجلّ فرمايد: فرشتگان من! بنده‌ام از سكونت دادن بنده‌ام در دنيا بخل ورزيد. به عزّتم سوگند كه هرگز در بهشت من سكونت نكند» 📚اصول کافی ، جلد۲، صفحه ۳۶۷ پ.ن: قابل توجه صاحبانِ خانه های خالی
💚 داستان بسیار جالب 💚 آیة الله حاج شیخ مرتضی آشتیانی فرمود : من در کنار قبر مرحوم ، مرد سالخورده ای را دیدم که قزوینی بود و خانه و کاشانه ی خویش را رها ساخته و در آنجا معتکف شده بود.او در آنجا تلاوت قرآن می کرد و باران اشک از دیدگان می باراند. دلیل آن همه ارادت و اندوه را پرسیدم ، گفت : من در تاسف دیر شناختن میرزا ، اشک می ریزم و در اندوه کم سعادتی و بی توفیقی خودم که چگونه او را نشناختم و زود از دستم رفت. پرسیدم : چطور و از کجا با او آشنا شدی؟ گفت : دوست عزیز ! من قزوینی هستم . دوسال پیش از رحلت این مرد بزرگ ، از شهر خود آهنگ حج نمودم و از راه دریا بسوی بیت الله الحرام حرکت کردم. روزی در طبقه ی زیرین کشتی در طبقه ای که ما در وسط دریای عمان ، بر روی امواج آبها پیش می برد همیان خود را در گوشه ای خلوت از کمر باز کردم تا پول خود را شمرده و تنظیم نمایم. همانطور که در حال مرتب کردن پولهای خودم بودم به ناگاه چشمم به مردی افتاد که بالای سرم بر طبقه ی فوقانی کشتی مراقب من بود و پولها و خصوصیات همیان مرا خوب دید می زد. همیان را بار دیگر به کمر بستم و سرجای خویش نشستم. پس از ساعتی دیدم از طبقه ی فوقانی کشتی سر و صدا طنین انداز شد. پرسیدم : جریان چیست ؟ پاسخ دادند : مسافری سرو صدا به راه انداخته که همیان پول من با این نشانه ها و ویژگی ها به سرقت رفته است و اینک از جانب ناخدای کشتی ،گروهی ماموریت بازرسی و تفتیش یافته اند و تصمیم گرفته اند که اگر سارق را با همیان بیابند او را به امواج دریا بیفکنند. هنگامی که دقت کردم ، دیدم آن مردک شرور ، همه ی نشانه های همیان مرا به هنگام شمارش پول و تنظیم آن ، دید زده و آن را از آنِ خود جا زده است. در کشاکش سختی قرار گرفتم ، چرا که همه ی سرمایه ام به علاوه ی آبرو و جانم در خطر قرار گرفته بود. هر چه فکر کردم جز گذشتن از مال برای نجات جان و آبروی خود ، راه دیگری نیافتم . به همین دلیل به کناری آمدم و همیان را به آرامی از کمر بازکردم و با همه وجود خطاب به امیرمومنان علیه السلام گفتم : علی جان ! تو امین خدا هستی و من اینک بنده ی بی پناه خدا ، همیان خویش را به تو می سپارم ، بگیر . و آن را به امواج آبها انداختم . بی درنگ بازگشتم و سرجای خود قرار گرفتم اما غرق در غم و اندوه که حال با دست تهی و بی زاد و پول ، چگونه این سفر را به انجام رسانم ؟! در این اندیشه بودم که گروه تفتیش با همان عنصر شرور به طبقه ی زیرین کشتی آمدند و مرا نیز مورد بازرسی دقیقی قرار دادند و چیزی نیافتند. ناخدا به مدعی دروغ پرداز گفت : ما همه ی مسافرین کشتی و بسته های همراه آنان را بازدید کردیم و چنین چیزی که تو نشانه می دهی نیافتیم. چرا این تهمت را به بندگان خدا و زائران بیت الله می زنی ؟! آن مردک دروغ پرداز ، واماند و رنگ چهره اش به کلی تیره و تار گردید و بسیاری دریافتند که او دروغگو و دزد است پس به او حمله کردند و به کیفرش رساندند. اما این دیگر برای من همیان پول نمی شد. من با وضعیت سخت و رقّتباری خود را به مکه رساندم و پس از انجام مناسک و زیارت قبر مطهر پیامبر (ص) در مدینه ، به سوی عراق شتافتم . در عراق نخست به بارگاه ملکوتی امیرمومنان علیه السلام رفتم و گفتم : سالار من ! همیانی را که در دریا به شما سپردم اینک سخت بدان نیازمندم ، عنایت بفرمایید . و سخت گریستم. شامگاه همان روز بود که در خواب امیرمومنان علیه السلام را دیدم که فرمود :برو قم و همیانت را از میرزای قمی تحویل بگیر. از خواب بیدار شدم و از آنچه دیده بودم شگفت زده گشتم. با خود گفتم : من همیانم را بر امواج آبهای در دریای عمان افکندم ، اینگ چگونه آن را در قم از میرزا ابوالقاسم قمی بخواهم ؟! آخر من که آن جناب را نمی شناسم ، او کیست ؟! ادامه داستان 👇
روز دوم به حرم شرفیاب گشتم و با همه ی وجود ، همیان را از خودِ امیرمومنان علیه السلام مطالبه کردم . در شامگاه همان روز بار دیگر همان خواب را دیدم و همان دستور را شنیدم. روز سوم باز به حرم رفتم و باز ، شب ِ همان روز امیرمومنان علیه السلام را در عالم رویا دیدم که همان دستور را تکرار فرمود. به آن گرامی گفتم : سرورم ! میرزای قمی را نمی شناسم. فرمود : او مرجع تقلید است و شناخته شده ، برو. گفتم : سالار من ! اینک چگونه خویشتن را به قم برسانم ؟ من که سفر بیت الله را با فقر و تهیدستی و رنج بسیار به پایان برده و چیزی ندارم. فرمود : به بازار برو و با این آدرس و نشان بیست لیره از فلان صراف بگیر و برو. از خواب بیدار شدم و بامداد آن شب به بازار رفتم و طبق آدرس و نشان ، مرد صراف را پیدا کردم. او به خوبی مرا پذیرفت و از من دلجویی کرد و پرسید : کاری دارید ؟! پاسخ دادم :آری حواله دارم گفت : چقدر است ؟ گفتم : بیست لیره. او مبلغ را به من تسلیم کرد و من شاد و مسرور از دریافت خرج سفر ، مقدار سوغات فراهم ساخته و بسوی قم حرکت کردم. پس از رسیدن به شهر قم از منزل میرزای قمی جویا شدم. به من نشان دادند. هنگامی که وارد شدم دیدم که او مشغول تدریس است. پس از پایان درس و رفتن شاگردانش ، مرا فراخواند و پرسید : کاری دارید ؟ گفتم : آری گفت : بفرمایید من نیز جریان خویش را از آغاز تا فرجام برای او نقل کردم . او مرا مورد تفقّد قرار داد و گفت : اینک همیانت حاضر است. و خود برخاست و آورد و گفت : نگاه کن ، ببین همه چیز درست است ؟ همیان را دریافت کردم .دیدم شگفتا همان است و هنگامی که گشودم دیدم پولها نیز همانگونه است که در کشتی مرتب نموده و به دریا افکنده بودم. از شور و شعف دست آن مرد بزرگ را بوسه باران ساختم و پس از خداحافظی بسوی قزوین حرکت کردم. در شهر قزوین پس از دید و بازدید ها و رفتن میهمانان ، روزی همسرم گفت : راستی شنیده بودم پولت را گم کرده و به زحمت افتاده ای ، خدا می داند چقدر ناراحتی کشیدم. گفتم: آری و جریان را از اول تا آخر برای همسرم گفتم ، باور نمی کرد ؛ سوگندها خوردم تا پذیرفت ، آنگاه گفت : بنده ی خدا پس چرا آن مرد بزرگ را رها کردی ؟! چرا برای خدمت به او و کسب معنویت و کمال نماندی ؟! اینک بپا خیز تا به قم و بسوی آن روحانی و عالم وارسته برویم . به تشویق و تحریک همسرم ، هر آنچه داشتم به فروش رساندم و با خانواده ی خویش به سوی قم آمدیم ، اما دریغا که پس از ورود به قم ، شهر را بسان روز عاشورا یکپارچه غرق در غم و اندوه یافتم. پرسیدم : چه خبر است ؟ گفتند : عالم ربانی آیة الله میرزای قمی رحلت کرده است. من که در فقدان او احساس کردم زیان جبران ناپذیری کرده و شخصیت محبوبی را از دست داده ام با خود عهد نمودم که تا زنده هستم روز و شب کنار مرقد منوّرش حضور یافته و برای شادی روح بلند و با عظمتش قرآن تلاوت نمایم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍انسان بايد عمل خوب و مداوم داشته باشد، كثرت عمل در آنجايى مورد نظر اسلام نيست كه انسان از عمل زياد خسته شود و شكست بخورد. بلكه در هر حال نشاط خودسازى و اشتياق عمل خير بايد در انسان وجود داشته باشد، كه انسان را به انجام عمل خير تشويق كند.
🔖تلنگرهای حکیمانه 👈برای همه آرزوی خیر کنید، چرا که خودتان هم جزیی از همه هستید. 👈مهم نیست که قفل‌ها دست کیست، مهم این است که کلیدها دست خداست. 👈دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است. 👈هیچ می‌دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟! 👈کسی که به خودش احترام نگذارد، نباید امید داشته باشد که دیگران، وی را ارجمند شمارند. 👈خوار کردن دیگران با هدف بزرگ نمودن خودمان، نشان ناتوانی ست. 👈نرسیدن به آرزوها دردناک است، ولی رسیدن به آرزوها هم می‌تواند به همان اندازه دردناک باشد؛ زیرا همه چیز گذرا است. 👈آرزو دارم که تا آخرین لحظه، وجودم ثمره بخش باشدوخیرخواه ودوستداردیگران 👈پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آن است که بعد از هر زمین خوردنی، دوباره برخیزی. 👈آن که به خداوند پاک و مهربان بیش از دیگران امید و بیم بسته است، بیش از همه شایسته ستایش است. 👈سعی کنیم با افتخار در جوانی به یاد خدا باشیم نه در پیری از ترس. 👈آن سوی دلتنگی‌ها همیشه خداست که داشتنش، جبران همه ی نداشته هاست. 👈پوزش خواستن پس از اشتباه زیباست، حتی اگر از یک کودک باشد.
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همہ‌ هستی‌ من‌ حضرت‌ ارباب‌ سلام♥️✋ اۍ‌ دلیلِ‌ تپشِ‌ این‌ دلِ‌ بی‌تاب‌ سلام♥️✋
• وصلِ‌تو‌ای‌آرام‌جان،‌باشد‌بهشت‌عاشقان هرگزنباشد‌دوزخی،جزدوری‌از‌دیدارِ‌تو
دوست دارم تا تـو در خود محو و حیرانم کنی قطره ام واصل بـه دریایِ خروشانم کنی دوست دارم ذره باشم تا کـه در امواج نور در بغل گیری و خورشید فروزانم کنی دوست دارم پای تا سر قطعه ابری شوم تا بـه خاک لاله هاي خویش بارانم کنی دوست دارم تا دم رفتن بگریم در غمت کز کرامت خنده اي بر چشم گریانم کنی دوست دارم دور «عباست» بگردانی مرا یا کـه هم چون طره اکبر پریشانم کنی دوست دارم تا شود قلبم چو جسمت چاک چاک درکنار قتلگاهِ خویش، مهمانم کنی دوست دارم تا کـه با یاد لبِ عطشان خود، سوزی و آبم کنی یک باره طوفانم کنی دوست دارم خار صحرا و بیابانت شوم تا بـه رویم پاگذاری سرو بستانم کنی دوست دارم در منایِ عشق هم چون گوسفند پیش پای زائران خویش قربانم کنی دوست دارم میثم کویِ تـو باشم یا حسین تا فراز دار عشقِ خود، ثنا خوانم کنی..