#همسرانه
✅از همسرت همه جوره توقع نداشته باش
ازدواجی موفق هست که طرف مقابل همه چیز ما نباشه!
هر انسانی حال خوبش رو از چند منبع میگیره:
خانواده اش
کار خوب
تحصیلات
تاثیرگذاری اجتماعی
دوستان خوب
ازدواج
وقتی همهی حال خوب خودمون رو به عهده همسر بذاریم یا
نامزدمون به عهده ما بذاره، بازی بسیار خطرناکی آغاز شده
چون هیچ انسانی چنین قابلیتی نداره که در دراز مدت همه جوره ما رو خوشحال نگه داره.
💕💕💕
🌐 @andaki_tamol
✨﷽✨
✅پنج گنج
✍امام محمد باقر علیهالسلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی میفرمایند:
«ای جابر!
تو را به پنج چیز وصیت میکنم...
⇦ اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن
⇦ اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن
⇦ اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر
⇦ اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو
⇦ و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو
بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن!
💥اگر دیدی آنچه میگویند راست است،خود را اصلاح کن. و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثوابهای او به تو میدهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار میدهند»
📚بحارالأنوار، جلد۷۵، صفحه۱۶۲
🌐 @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_108 اما اون مسائلی که تو ذهن خودم رو بازگو نکردم چون موقعیت خوبی نبود و دوست داشتم خودم مقدار
#پارت_۱۰۹
نگاهش بین من و علی میچرخید:
_میگم چتون بود؟
_چیز خاصی نبود داشتیم میرفتیم یه ماشین از بغل بهمون زد ما هم رفتیم بیمارستان،همین
اینطور راحت صحبت کردن من خنده علی رو به دنبال داشت
_تو تصادف کردی و به من نگفتی؟
محمد بود که علی رو مورد خطاب قرار میداد
_محمد میبینی که چیزیمون نشده چرا اینقدر نگرانی
اینو گفت و اخمی هم به این نشونه که چرا گفتی به من کرد
منم با اشاره گفتم که حواسم نبود
محمد دیگه سکوت اختیار کرد و از بازخواست کردن علی دست برداشت
کم کم خستگی فراوان رو توی کل بدنم حس کردم،دراز کشیدم و به خواب رفتم
با صدایی که نمیدونم چی بود چشم باز کردم
دیدم علی به نماز ایستاده و داره نماز میخونه
ادامه دارد.....
✍ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۱۰۹ نگاهش بین من و علی میچرخید: _میگم چتون بود؟ _چیز خاصی نبود داشتیم میرفتیم یه ماشین از ب
#پارت_۱۱۰
حالت خاصی داشت،همونطور که دراز کشیده بودم چشم بهش دوختم
علی هم با خدای خودش حرف میزد
با یادآوری تصمیمی که شب گرفته بودم گوشیم رو از جیبم در آوردم
به وای فایی که در اختیار زائرا قرار داده بودن وصل شدم و رفتم تو اینترنت
معنای سوره حمد رو درآوردم:
به نام خداوند بخشنده مهربان
ستایش خدایی را که پروردگار جهانیان است
بخشنده و مهربان است
خدایا من فقط تورا میپرستم
و تنها از تو یاری میجویم
مارا به راه راست هدایت بفرما
راه آنان که نعمتشان داده ای(گرامی شان داشته ای)
نه مغضوبان و نه راه گمراهان
خیلی روش فکر کردم چون دلم میخواست بدونم چه رازی داخلش هست که من نمیفهمم
کم کم متوجه چند نکته شدم:
_آدم وقتی خودش با خدا صحبت کنه شاید خیلی چیزی نتونه بگه و بلد نباشه چی بگه اما تو نماز همه چیزی که حرف دل آدمه هست
_همه ش داره میگه مهربان
اینطور آدم راحت تر میتونه صحبت کنه و حرفش رو بزنه
داشتم فکر میکردم و میخوندم که صدایی رشته افکارم رو پاره کرد:
_الله اکبر....الله اکبر...
اشهد انا محمدا......
صدای اذان بود که توی کل سالن پخش میشد
و خیلی خوشم میومد از آهنگش،به دلم مینشت
دونه دونه افراد بلند میشدن و بقیه رو هم صدا میزدند:
_بلند شید اذانه،بلند شید از جماعت جا نمونید
منم دیگه طبق قراری که با خودم گذاشتم این چند وقت زندگی مذهبی رو تجربه کنم
بلند شدم و رفتم وضو گرفتم
بعد از چند دقیقه ای همه به نماز ایستادن صف ها طولانی و متراکم بودن
امام جماعت هم شروع کرد و من تصمیم داشتم تو دلم با خدا معنای اونچه امام جماعت میخونه رو صحبت کنم
ادامه دارد.....
✍️ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۱۱۰ حالت خاصی داشت،همونطور که دراز کشیده بودم چشم بهش دوختم علی هم با خدای خودش حرف میزد با
#پارت_111
تصمیمم رو عملی کردم و تو دلم معنای حرفای امام جماعت رو میگفتم
خیلی لذت نبردم اما احساس بهتری از نماز خوندن پیدا کردم
چون همه حرفا حرف دل بود که از خدا میخواستم برا همین به دلم نشست
بعد از نماز که سه نفری پیش هم نشسته بودیم،علی سکوت رو شکست:
_بچه ها کی حرکت کنیم؟
_بعد از صبحونه
محمد جواب علی رو داد اما نظر من این بود که:
_همین حالا حرکت کنیم صبحونه رو هم تو راه میخوریم
_آره اینطور بهتره
نظر من و علی تصویب شد و بلند شدیم که وسایل رو جمع کنیم و به سمت کربلا قدم برداریم
قدم به جاده گذاشتیم،هوا سرد بود و مقداری اذیت میشدیم
اما کم کم بدنمون گرم شد و دیگه احساس سردی نکردیم
نزدیک طلوع آفتاب آسمون حالت جالب و زیبایی گرفت
خیلی وقت بود طلوع آفتاب رو ندیده بودم و حالا خوب نظاره گرش شدم
همینطور تو دلم تحسین میکردم این نقاش ماهر رو که چنین منظره زیبایی رو به تصویر کشیده
_اونجا دارن صبحونه میدن بریم بگیریم
صدای علی رشته افکارم رو پاره کرد
به سمت موکب رفت و من و محمد هم پشت سرش راه میرفتیم
صبحونه تخم مرغ آب پز با یه تیکه نون بود
از بچگی بدم از این غذا و صبحونه میومد،رو به علی گفتم:
_من نمیخورم برا خودتون بگیرید
_(با تعجب)چرا؟
_بدم میاد
_بابا بیخیال بیا بخور گشنه میمونی ها
_نه جان علی نمیخورم،دفعه قبلی هم که خوردم از سر مجبوری بود
جلوتر گیر میاد
_باشه هرطور خودت میخوای
ادامه دارد....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol
🤝 #سواد_زندگی
وقتی بین کارهایمان #تزاحـم پیش
میآید فهم میخواهد که انسان کار
درسـت تر را انجام دهد.
مثلاً من یک مقدار فرصت دارم به
پدر و مادرم برسم، یا به همسرم و
یا به دوستـم؟ این طور نیست که
همیشه یکی از آنهااز بقیه بیشتر
اهمـیت داشته باشد. باید دید نیاز
کدام یک #فـــوریتر است!
در هنگام تزاحــــم مسئولیتها باید
ظرفیتها و نیازها را در نظر گرفت
و #خــشک و خشن قدم بر نداشت.
🌐 @andaki_tamol