🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_136 اخمی بهش کردم و گفتم: _منظورت چیه؟ _منظورم رو خوب میفهمی(کشیده)آقا داماد _خجالت بکش،
#پارت_137
نگاهی به گوشیش کرد،جواب داد:
_الو سلام مامان
اومدم بیرون کار داشتم الان رسیدم دم خونه
خداحافظ
در خونه باز شد و رفتیم داخل
پیاده شدم اخم ساختگی وسط ابروهام انداختم:
_این حرفات یادم میونه بعدا نشونت میدم
_(خندید)باشه تا نشونم بدی
در خونه رو زدم،مامان صدا زد:
_بیا تو زهرا
دوباره در زدم
_بیا تو دیگه چرا اذیت میکنی
_دوباره در زدم
صدای قدم هاش میومد:
_مگه نمیگم بیا...
درو باز کرد منو که دید خشکش زد
تا چند لحظه تو شک بود و من بهش لبخند میزدم
بغلش کردم و دستش رو بوسیدم کم کم به حرف اومد:
_ام...امین پسرم...تویی
کی اومدی
_همین الان رسیدم اینجا
چشم غره ای نثار زهرا کرد و گفت:
نشون تو یکی میدم
منم پشت بند حرف مامان رو به زهرا گفتم:
یکی من یکی هم مامان بدبخت میشی
ادامه دارد....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol