eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
74 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_140 بعد از حرفام بابا دیگه چیزی نگفت،چند لحظه ای سر جاش موند و بعدش رفت داخل اتاق مشترک خود
چقد پر بود از این عده آدم ها که زندگیشون دیگه بویی از خوشی نمیداد واقعا اگه من جای اون بودم میتونستم پا بزارم روی دلم،و براشون جاسوسی نکنم یا توجیه میکردم؟ مثل بقیه گناهان کوچکی که توجیه میکنم و میگم این مشکلی نداره مجبورم آخه شکاف های بزرگ هم روزی کوچک و باریک بودن خدایا هیچ وقت من رو توی چنین امتحان هایی قرار نده چون اینقدر گناهکارم که میدونی زمین میخورم.. _امین صدای زهرا بود که رشته افکارم رو پاره کرد _جانم _چقد مهربون شدی تا چند دقیقه پیش یه طور دیگه بودی _حالا لوس نشو به موقعه ش به حسابت میرسم _(لبخندی به حرفام زد)داداش فردا میریم پیش اداره آب و فاضلاب برا همین لوله هایی که اطراف شهر شکسته‌ وکاری براش نمیکنن _به به چقد خوب _همینجوری الکی که بهت نگفتم میخوام تو هم بیای با هم بریم _چه کمکی میتونم بکنم؟ _هیچی میخوام برات برم خاستگاری _ببین دوباره شروع نکنا _(پوزخندی زد)خب سوال بیجا میکنی،تو هم باشی برامون بهتره دو سه تا مرد باشن خوبه _باشه فردای اون روز دوباره همون فرشته مهربون اومد بالا سرم و با صدای ملایمش بیدارم کرد اما این بار نه ساعت 7 بلکه برا اذان بیدارم کرد بلند شدم وضو گرفتم نمازی خوندم،سر چرخوندم دیدم زهرا پشتمه و بهم اقتدا کرده بود اعترض آمیز و جدی با اخمی وسط ابروهام گفتم: _از کی تا حالا از اینجور کارا میکنی؟ _مگه چه کار کردم؟ _چرا پشت سرم نماز خوندی؟ _ بهت لیاقت دادم که پشتت سرت نماز خوندم ،دلتم بخواد میخواست با شوخی مسئله رو حل کنه به سجده رفت تا حرفی بهش نزنم اما منم دست بردار نبودم و میخواستم تلافی کارش رو در بیارم فکری به ذهنم رسید به سمت آشپزخونه پا تند کردم و لیوانی رو مقدار کمی آب داخلش ریختم و برگشتم و منتظرش موندم،بعد از 3.4 دقیقه بلند شد منم رو به روش بودم و بلافاصله کل آب رو به صورتش ریختم هین بلندی کشید و یه جا خشکش زد _اینم تلافی کارت _خیلی نامردی امین،اول صبحی این چه کاری بود کردی _خواهر عزیزم عوض کارت بود گله هم نکن _باشه یکی طلبت ولی مطمئن باش یادم نمیره _هنوز یکی دیگه مونده دیشبی رو که یادت نرفته چطور حرصم دادی _(پوزخندی زد)نقطه ضعفتو پیدا کردم بلند شد و به سمت اتاقش رفت،منم به رختخواب پناه بردم و چشمام کم کم سنگین شد و به خواب رفتم ادامه دارد... ✍️ط،تقوی 🌐 @andaki_tamol