🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_153 بلند شدم و گفتم برید بیرون تا بیام لباس عوض کردم و کت و شلوار مشکلیم رو پوشیدم و بیرون ر
#پارت_154
باهم برگشتیم خونه،من هم انتخاب شدم تا به مامان بگم
رسیدم داخل و با شوق و ذوق پیاده شدیم و رفتم پیش مامان:
_مامان،مامان خبر برات دارم
_چیه؟
_قراره برا پسرت بری خواستگاری
_جدی میگی؟کیه؟
_پسر؟
_نه بابا دختره رو میگم که میخوایش
از حرفش خندم گرفت:
_نه مامان من نمیخوام اون یکی پسر گلت میخواد
_(با تعجب)سعید؟
اونکه بهش نمیاد
_آره،پسرت عاشق شده از دستت رفت
_حالا کیو میخواد؟
_یه دختر خیلی خوب رو،من و زهرا دیدیمیش زهرا قراره تحقیق کنه درموردش
_خوب همه کاراتونو میکنید بعد بهم میگین
_خب دیگه نا سلامتی خواهر برادریم
مامان رو رها کردم و رفتم روی مبل نشستم سعید و هم اومده بود مامان از حضورش خبر نداشت
زهرا رو دیدم که یه چیزی قایم کرده پشتش و داره میاد سمت سعید که سرش تو گوشیش بود
یه دفعه گلا رو ریخت رو سرش و کل کشید و گفت:
_مبارک باشه دوماد خان
از کارش هر سه خندمون گرفت
زهرا صدای مامان میزد:
_بیا پسرت عاشق شده مامان کجایی،پسرت از دستت رفت
ادامه دارد....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol