🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_67 رسید پشت در با همون اخمای درهمش رو بهم گفت که همینجا بمون تا بیام در زد و بعد از صدای بفر
#پارت_68
از همون قبل صبحونه یه حالی داشت که هیچ چی ازش نمیفهمیدم،ناراحت نبود اما شاد و شنگول هم نبود،لبخند داشت اما حالت عجیبی داشت،صبحونه رو خوردیم و همه ش حواسم بهش بود،بعضی موقع چند دقیقه لقمه تو دستش میموند و هیچ حرکتی نمیکرد،فقط به یه جا خیره میشد
بعد از صبحونه وسایل آماده شدمون رو چک کردیم،گوشی علی زنگ خورد:
_الو،سلام
_باشه الآن میایم
روبه من کرد و گفت:
حسین بیرون منتظره بیا بریم
منم با تکون دادن سر اعلام آمادگی کردم،رفتیم بیرون و بعد از سلام و علیکی سوار ماشین حسین شدیم،اون کسی بودکه قراربود ما رو برسونه و در نبود ما شبا تو خونه بخوابه تا دزد نزنه بهش
حدود 1 ساعتی طول کشید تا رسیدیم ترمینال جنوب،از حسین خدا حافظی کردیم و منتظر اتوبوس نشستیم،ربع ساعتی منتظر موندیم که خبر دادند مسافران اهواز سوار بشن
قرار بود از مرز شلمچه بریم،نمیدونستم چرا علی با وجود اینکه مهران نزدیک تر بود تاکید کرد که از شلمچه بریم،سوار بر اتوبوس شدیم و بعد از 20 دقیقه حرکت کرد ، علی هنوز حالش برام عجیب بود
زیاد حرف نمیزد اما صورتش پر از لبخند بود و نشونی از ناراحتی نمیداد
از تهران زدیم بیرون و وارد اتوبان بزرگ شدیم ، علی دیگه از تو اون حالت در اومد و رو بهم گفت:
_امین میدونی تو چه فکری بودم؟
__فکر تو بود من از کجا بدونم؟
_تو اولین بارته که میری کربلا،یاد خاطرات خوش اولین سفرم افتادم
یاد اولین باری که حرم امام علی رو دیدم،اولین باری که حرم امام حسین و حضرت ابالفضل رو دیدم و چقد محو تماشا موندم
ادامه دارد....
✍️ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol