🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_93 کمی آخ و اوخ کردم و پاهام رو با دست فشار میدادم _خسته شدی؟ _نه فقط کمی پاهام درد میکنه
#پارت_94
دلم میخواست به همه خدمت کنم
هرگز چنین حسی نداشتم و حالا اولین تجربه ام بود اما خوشحال بودم و خوشم می اومد
بعد از حدود یه ساعتی که کار کردیم صدای اذان از تمام موکب ها شروع به پخش شدن شد و هر کس آماده شد برای نماز
دوباره خواست درونم جنگ به پا بشه اما این بار بدون هیچ درگیری لشکر سفید و سرخ پیروز شدن و من به نماز ایستادم
این بار از نماز مقداری لذت میبردم و شادی به هم میداد،شادابی که هیچ وقت جز بعد از روضه تجربه نکرده بودم
خدمت کردن به مردم که خیلی به دلم نشست و مطمئن بودم این لذت اثر همون کاره
حالا کم کم داشتم علی رو درک میکردم اینکه چیزی پشت پرده هست که با گفتن دیگران نمیفهمی و تنها راه فهمیدنش اینکه یه سری کارهایی انجام بدی
بعد از نماز یه جای روی چمن ها نشستیم،که چند نفری از دور دیدیم که با سینی پر از غذا به طرفمون میان
یکیش جلو من و علی تعارف کرد و ما هم غذا برداشتیم،از نظر خوش مزگی که به دلم نمینشستن چون من بچه پولدار بودم و غذا های آنچنانی میخوردم
با این وجود بدون ناراحتی خوردم و مسئله به ذهنم رسید:
_اینجا همه یه سطحن از بچه پولدار بگیر تا فقیر فقیر همه یه غذا میخورن،یه جا میشینن یه راه رو میرن همه خسته میشن و یه عده تمام مردم رو بدون هیچ تبعیضی از خستگی در میارن و بهشون خدمت میکنن
اینجا همه یه نام دارن:زائر امام حسین
این فکر باعث شد که لذت بردنم دو چندان بشه و از وحدتی که هست خوشحال بشم،واقعا این برای من صفا داشت
شاید اگه قبلا بود که دلم میخواست همه نگاهم کنن و بگن چقد پولداره و...اصلا خوشم نمی اومد ولی حالا که از این رفتار بدم میاد خیلی لذت میبرم از این جریان از این بی تبعیضی و وحدت
ادامه دارد.....
✍️ط،تقوی
🌐 @andaki_tamol