🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_2 از مامان هم خدافظی کردم و به سمت حیاط بزرگمون حرکت کردم،گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره حا
#پارت_3
_(پوزخندی به حرفام زد)بی خیال بابا،تموم مردم میخوان مثل تو باشن که پات رو پاته و پولت تو جیبت،حالا خودت میگی میخوام خودم به جایی برسم،به کجا میخوای برسی؟هان؟قسم میخورم این آخوندا سحر دارن
_(با تعجب نگاهش کردم)چطور؟؟؟؟؟
_وقتی یه صوت پنج دیقه ایشون ایطور هوش از سرت پرونده که از ول گردی به درس خونی کشوندت،حتما سحر دارن دیگه
_(خنده ای تحویل حرفاش دادم)من طرفدارشون نیستم و ازشون بدم میاد،اما خب حرف حق زد منم قبول کردم
_برو بابا
ازم دلخور بود و حرفی نمیزد منم تصمیم گرفتم از دلش در بیارم،جلو یه بستنی فروشی وایسادم
_چرا وایسادی؟
_(خنده ای کردم)میخوام برم سخنرانی بگیرم
از حرفم خیلی حرصش گرفت و صورتش به هم ریخت،از این حالاتش خندم بیشتر شد،درو باز کردم و به سمت بستنی فروشی قدم بر داشتم،وقتی وارد شدم بوی زیبای گل ها هوش از سرم پروندن،انواع درخت و پیچک های طبیعی با دکوری ترکیب از سنگ و چوب و صدای آواز پرنده ها آدم رو توی فضا جنگل قرار میداد،نگاهی به تمام زیبایی ها انداختم و با فکری که از سرم عبور کرد برگشتم و با اشاره دست از حامد خواستم که بیاد،با همون اخمای در همش اومد
_چیه؟
_بیا بریم داخل یه چیزی بخوریم سر حال بیایم
چون ناراحت بود با اکراه قبول کرد اما همینکه وارد شد نگاهش عوض شد،و نگاهی به تمام اطراف میکرد
_وای امین!اولین باره اینجا رو میبینم،چرا تا حالا نمی اومدیم؟
_چون منم اولین باره اومدم،ظاهرا جدیدا باز کرده،حالا هم بیا بشینیم خیلی ضایع داری نگاه میکنی
نشستیم روی میز و گارسون با لبخند به سمتمون اومد
_سلام آقایون خیلی خوش اومدید،چی میل دارید؟
_دوتا آب هویج بستنی لطف کنید(من و حامد همیشه اگه یه میلیاردم تو دستمون بود آب هویج بستنی میخوردیم،چون به دل صفا میده)
_باشه،الآن براتون میارم
_ممنون
حامد بعد از چند لحظه سکوت لب باز کرد:
_امین اینجا شبا میچسبه،یه شب با هم بیایم(اخم ساختگی کرد)اگه آقا درس نداشته باشه
_(لبخندی نثارش کردم) آره،یه شب میایم
آب هویج بستنی رو خوردیم و بیرون زدیم،حالا دیگه حامد سرحال شده بود اما عقربه های ساعت خبر از نزدیک بودن شام میدادن
_حامد خیلی دوس دارم شامو باهم باشیم،اما مامان گفت برا شام بیا
_(لبخندی نثارم کرد)باشه مشکلی نیست
سوار رخش سیاه شدیم و حرکت کردیم،حامد رو رسوندم به سمت خونه رفتم،بعد از چند دیقه رانندگی در شهر چالوس رسیدم به خونه بزرگی که بین اون خونه ها خود نمایی میکرد،ریموت در رو زدم و ماشین رو کنار باغچه پارک کردم،قدم زنان به سمت خونه رفتم،مامان با خوشحالی به استقبالم اومد،با لبخند لب زد
_سلام پسرم،خوش اومدی بیا شام حاضره
ادامه دارد.....
✍#ط،تقوی
@andaki_tamol
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نوحه #جذاب و #محکم مهدی رسولی در پاسخ به کسانی که گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام را عامل افسردگی می دانند....
#لا_تَبْرَدُ_اَبَداً
#مهدی_رسولی
@andaki_tamol
🔰#علامه_طباطبائی و شعر #ایرج_میرزا در رسای #شهدای_دشت_کربلا
🔸من به مرحوم علامه طباطبایی اشکال کردم که آیا ایرج میرزا را میشناسید؟
🔹 او هجو سرا است.
🔸علامه میفرماید بله میشناسم و کتاب شعر او را هم دارم.
🔸سپس علامه میفرماید مع ذلک، ای کاش ایرج میرزا این بیت شعرش را به من میداد و من #المیزان را به او میدادم و ادامه میدهد: من گمان ندارم کسی که چنین بیتی را راجع به حضرت علی اکبر امام حسین (ع) سروده است، در روز قیامت حضرت سید الشهدا (ع) نسبت به این فرد بی تفاوت باشد.
🔸یکی از شعرای مشهور عصر مشروطه، ایرج میرزا است.
🔹 وی در نقد روابط اجتماعی و اوضاع سیاسی زمانه، اشعاری محکم و فاخر دارد اما بیشتر به عنوان یک شاعر هزلسرا شناخته میشود.
🔸با این همه، به خاطر سرودههایی چند در ذکر مناقب و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، نام وی در دیوان شعرای آئینی نیز به چشم میخورد.
🔹درباره یکی از سرودههای عاشورایی ایرج میرزا، در پایگاه اطلاعرسانی دفتر حضرت آیت الله علوی بروجردی، نقل قولی عجیب از مرحوم علامه طباطبایی (ره)، نویسنده تفسیر فخیم «المیزان» بازگو شده است
🔸که ایشان آرزو کردهاند، ای کاش ایرج میرزا ثواب یک بیت از آن شعر را با ثواب تفسیر المیزان معاوضه میکرد! چنانکه میگوید:
🔸«من خدمت علامه طباطبایی رضوان الله علیه صاحب المیزان رسیده بودم صحبت ایرج میرزا بود. ایشان مطلبی در باره ایشان فرمودند هنوز هم هضمش برایم سخت است. هر چند ایشان شاعر هزلگویی بود ولی شعری راجع به حضرت علی اکبر دارد که با این مطلع شروع میشود:
🔸رسم است هر که داغ جوان دیده
🔸دوستان رأفت برند حالت آن داغ دیده را
🔹یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
🔹وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
🔸 آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
🔸تا تقویت شود دل محنت کشیده را
🔹مرحوم علامه آقای طباطبایی فرمودند:
🔸 من حاضر بودم تمام کتاب المیزانم را بدهم به ایرج میرزا و این بیت شعرش را بگیرم:
🔸بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
🔸آتش زدند لانه مرغ پریده را
@andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نابودی ارزش ها و فرهنگ حسینی و عاشورایی.
زنجیر زنی دختران بی حجاب و شبیه به رقص تک دست.
در تمام دنیا مردان زنجیرزن اینگونه زنجیر نزدن.
مشخصه یک سناریو داره شدیدا کار میکنه و از راه دین دینه تورو میزنه.
فکر کن اگه عاشورا بدون روسری باشن خب؟ روزای عادی روسری و حجاب بزارن؟
#ارزشها
#حجاب
#فرهنگ_عاشورایی
@andaki_tamol