نور دنیا رفت، بیمادر شدیم
داغدار غربت حیدر شدیم
داغدار کوچه و بغض حسن
آه.... پیرِ ماجرای در شدیم
#فاطمیه1403
#ناهید_خلفیان
@andisheysabz
نوشته حسن روح الامین
هدیهای که رنگ مهربانی گرفت"
پانزده روز پیش بود که برای ارائه تابلوی جدیدم در حسینیه امام خمینی(ره) خدمت حضرت آقا رسیدم.
یادگار این زیارت دلچسب هم انگشتری بود با نگین مشکی که به رسم محبت از این مرد بزرگ به من مرحمت شد.
هدیهای که هربار نگاهش میکنم انگار جریان عشق است که چون خون گرم درون رگهایم میدود.
نزدیک ظهر بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. از آن سوی خط مردی با صدای مهربان گفت: «آقای روحالامین، از دفتر حضرت آقا تماس میگیرم. ایشان به بنده فرمودند:
هنرمندها روحیهی لطیفی دارند ؛ انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛ شاید دوست داشته باشند انگشتری با نگین سرخ یا رنگ دیگری داشته باشند که سرزندهتر باشد. با آقای روحالامین تماس بگیرید و بپرسید اگر دوست ندارند آن رنگ سیاه را، عوضش کنید...»
اینهمه محبت، فهم هنر و توجه سرشار حضرت آقا، مرا بهتزده کرد.
در چنین روزهای حساسی برای مسلمانان و یک روز قبل از سخنرانی مهم ایشان به عنوان رهبر شیعیان جهان که چشم تمام رسانههای دنیا به این مواضع دوخته شده، و در عین مشغلههای مدیریت و رهبری کشور و فرماندهی کلقوا که بر دوش ایشان است، یک انسان چقدر میتواند دقیق، لطیف و متوجه جزئیات باشد که فرزند کوچک و بیمقداری مثل من را به اسم و یاد در خاطر نگه دارد؟
این مرد با ایمان اگر نابغه نیست پس چیست؟
هدیهای که از سوی شما میآید گوهر است؛ سفید و سیاه ندارد که آقاجان!
تصدقتان گردم حضرت عشق.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چقدر #آقا_جان دقیقِ
وسط اون همه صدا حواسش هست یه دختر خانمی با اشاره انگشتر ایشون زو خواسته 🥹
بگردم دور شما پدر مهربان امت😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آمده، پاییز غزل میکارد
باید که قریحهام قلم بردارد
پاییز، تمام شعرها شعرتر است
از دوش درخت عاشقی میبارد
#پاییز1403
#ناهید_خلفیان
@andisheysabz
🏴به مناسبت وفات حضرت ام البنین (س)
پـا جــــای پــــای ام ابـیــهــا گـذاشـــتـــه
تا پــا میـــــان خـــــانهٔ مـــولا گذاشـتـــه،
خود را کنیــــز دختـــر کـرّار خوانده است
مرهــــم به قلب زینب کبـــــریٰ گذاشــتــه
طـــــوری به شـــــاهِ عشق، وفادار بوده که
جــــانِ چهــــــار گلپسرش را گذاشــــتــه
چشم فـــرات دیــــده که شیــــر جـوان او
مــــردانه روی نفس خودش پــا گـذاشــتــه
طوفان غیـــــرت عـــلـــوی، نــــور فاطمی
عبــــــاس هر دو را به تمــــاشــا گذاشـــته
او نازنیـن بـرادرِ ســـــردار بـیســــر اسـت
گرچه که ناتنـــی به خــدا او تنـــیتراست
از نسل پــاک عبد مناف است، این نجیــب
با عزت و عقیـــله و پرهیــــبت و خطیــب
یک شیرزن، دلاور و شمشیـــرزن ، غیـــور
سرشــــار از مــلاطفت و مــــادری ادیـــب
هر کس که بسته است به دامان او دخیـل
هرگـز نرفته از در این خــــانه بینصیـــب
ام البنیــن شــده که دلِ خـــانه نشـــکـنـد
حســاس بـوده است به آل عبـــا عجیـــب
واجــب نمود بر پســــرانش تمــــام عمـــر
خدمـــت به آل فاطمه و عتـــرتِ حبیـــب
این نــور را به ســینـهٔ هرکس نمـیدهند
این عــشــق را به آدم آزاده میدهــنـــد
رحمـــت به خــــاندانِ بزرگِ بنــی کِـــلاب
با این زن نمـــونه که شـد یــار بــوتـــراب
این مصحـف شــریـــف و پر از آیـــهٔ ادب
باب الحـوائج است فــــرازی از این کتـاب
از آسمـــــان دامـــــن پـــاکش، چهــار مـاه
در حـــق فنـــا شدند به همــــراه آفتــــاب
قصدم اگرچه روضه نبـــود آخرش رسیـد
شعــرم به مشـــک پــاره و دلشورهٔ ربــاب
وقتی بشیـــــر واقـعــه را گفت، بیــشـتــر
بــانــــو برای سبط نبـی داشت اضطــراب
فرمـــــود از حسیــــنِ عزیــــزم خبـــر بگو
جـــانِ چهـــار میــــــــوهٔ عمـــــرم فدای او
تاریـــخ یــاد میکنــــد از روضــــههای او
از گریـــــهٔ حمــاســـی و شـــور عـزای او
همــــراه او زنـــان عــــرب گریـــه کردهاند
حتــــی گریــست حـــاکـم دوران بـــرای او
فریــــادهای ظلـــم ستـــیـــزی و داد بــود
در لابــــهلای مـرثـــیـه و هـــــایهـــای او
بسیــــار در نـهـــاد ابــاالفضــل رخ نهـــــاد
این ارث غیــــرتی که رسیـــد از نیـــای او
گفتم شکستهبسته برایـش یکی دو بیـت
خود شــاعر است، من چه بگویم ثنای او...
باید هــــزار بـــار به روحـــش ســلام کرد
جـــانانه کــار مــــادریاش را تمـــام کرد
#ناهید_خلفیان
@andisheysabz
دوباره گفتم : دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم : جان تو و حسین، پسر !
دوباره گفتم و گفتی : " به روی چشم عزیز ! "
فدای چشمت ، چشم تو بیبلا مادر
مدام بر لب من " ان یکاد " و " چارقل " است
که چشم بد ز رخت دور، بهتر از جانم !
بدون خُود و زره نشنوم به صف زدهای
اگر چه من هم " جوشن کبیر " میخوانم ...
شنیدهام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیدهام که علم بر زمین نمیافتاد
شنیدهام که به آب فرات، لب نزدی
فدای تشنگیات ... شیر من حلالت باد
بگو چه شد لب آن رود؟ رود تشنه ی من !
بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من !
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوهٔ دل من ؟!
بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد ...
همین که نام مرا میبرند می گریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شدهای
چه نام مرثیهواری است " مادر پسران "
برای مادر تنهای بی پسر شدهای
#محمدمهدی_سیار
دل برف شد آب از این آفتاب
دهان زمین نیز افتاده آب
چه عکسی، عجب انعکاسی شده
چه یخ در بهشتی است آن سوی قاب
#ناهید_خلفیان
✨@andisheysabz✨