eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
283 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4هزار ویدیو
328 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 خاطرات شهدا | گفت: آقای امينی جايگاه من توی سپاه چيه؟ سئوال عجيب و غريبی بوددولی مي‌دانستم بدون حكمت نيست، گفتم: شما فرمانده‌ نيروی هوايی سپاه هستين سردار، به صندلی‌اش اشاره كرد، گفت: آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الآن دارم، نرسید ولی مـن كه رسيدم، به شما ميگم كه اينجا خبری نيست. آن وقت‌ها محل خدمت من، لشكر هشـت نجف‌اشرف بود، با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سـرباز رو  نمـازخون و قرآن.خون كردی، اين برات می‌مونه، از اين پست‌ها و درجه‌ها چيزی در نمـی‌آد. 🔻خاطرات شهید احمد کاظمی اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است...👇 🆔 @Rahianenoor_News
📝خاطرات شهدا | اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون، بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد، نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه، بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟ برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من 16 سالمه، چشام مریضه، چون توی این 16 سال امام زمان (عج) رو ندیده، دلم مریضه بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم، گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم. 🔻خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ *اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است...👇👇👇 🆔 @Rahianenoor_News
📝خاطرات شهدا | تفنگ خیلی دوست داشت هر چه پول تو جیبی جمع می‌کرد تفنگ می خرید، تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می‌رفتم و می‌ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه، خیلی به من وابسته بود، بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می‌رفت، اصلا دوست نداشت، به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند، در نهایت هم در پرند خدمت کرد، وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی‌داد، به جای پوتین با دمپایی در پادگان می‌گشت که با این کارها فرمانده‌اش را ناراحت می‌کرد، اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می‌زد خانه که من در برف نمی‌مانم، ما تماس می‌گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد، همین چیزها بود که باعث تعجبمان می‌شد وقتی می خواست سوریه برود. 🔻خاطرات شهید مجید قربانخانی *اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است...👇👇👇 🆔 @Rahianenoor_News
🌷شهید علی صیاد شیرازی 🌴 همیشه با وضو بود. 💠 کم می خورد و کم می خوابید و زیاد عبادت می کرد. 🕌 بعد از نماز صبح هیچ وقت نمی خوابید و تا طلوع آفتاب قرآن می خواند. 🌗 نماز شبش ترک نمی شد. 🌿 قبل از هر کاری دو رکعت نماز میخواند و متوسل می شد به ائمه اطهار(علیه السلام) و نیت می کرد که این کار را برای رضای خدا باشد. همیشه و در همه حال رو به قبله می نشست، حتی میز دفترش را هم رو به قبله می گذاشت. 📄 اگر نامه ای بدون بسم الله می دید اصلا نمی خواند و برمی گرداند. 🤲 هر کجا که بود بیابان، پادگان بین راه، مهمانی و... بیست دقیقه قبل از اذان کار را متوقف می کرد برای نماز. 🌱 پیروزی ها و موفقیت هایش را لطف خدا می دانست و حتی اگر نتیجه نمی گرفت باز هم آن را خواست خدا میدانست. ⚪️ تکیه کلامش "من کان لله کان الله له" بود. هر کس برای خدا کار کند خدا او را یاری می کند. 🌴 کارهایش را با نام خدا و دعا برای فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) شروع و با دعا برای سلامتی و عزت رهبر معظم انقلاب به پایان می برد. 📺 اعتقاد داشت تماشای تلوزیون وقت انسان را تلف می کند. می گفت:«باید اون دنیا جواب پس بدم که وقتم را برای چه صرف کردم.» فقط اخبار و تفسیر سیاسی، سریال امام علی(علیه السلام) و مردان آنجلس می دید. ▫️زیرک و باهوش بود، اما در امور نظامی از دیگران مشورت می گرفت.
🌴 🔹زمانی که فرمانده بود یک عده پشت سر او حرف می زدند. ▫️یک روز به او گفتم بعضی ها پیش دیگران بدِ شما را می گویند. ▪️ خیلی تو هم رفت!! - از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم پشیمان شدم. رو به او کرده و گفتم: محمد جان! زیاد به این قضیه فکر نکن! 🔸 گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم! من که چیزی نیستم؛ از این ناراحتم که چرا آدم های به این خوبی، غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو می کنن؛ از این ناراحتم که چرا باعث گناه برادرام شدم؟! 💠 سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: خدایا این کجاست و من کجا... !!!