#تولد_یک_انقلاب_زنده
#الله_اکبر
انقلاب یک موجود زنده است؛ اینهایی که خیال میکنند انقلاب یک جرقّه بود، زد و تمام شد، از شناخت حقیقت انقلاب خیلی دورند. نخیر، انقلاب یک حقیقت زنده است، یک موجود زنده است که تولّد دارد، رشد دارد...
۱۳۹۶/۱۱/۱۹
@anjomaneravian
این انقلاب، آنقدر تلاطم و سختی دارد
ڪه یڪ روزی شهدا آرزو میڪنند
زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب
دوبارہ شهید شوند...
#عید_انقلاب
#دهه_فجر
@anjomaneravian
عشق به وطن نشانه گر ایمان است.
پیامبر مهربانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله
@anjomaneravian
شهادت اولین سفیر و شهید اهل بیت (علیهم السلام) در ایران حضرت علی ابن امام محمد باقر (علیه السلام) تسلیت باد.
حضرت اباالحسن علی ابن امام محمد باقر (علیهم السلام) در سال ۱۱۳ هجری قمری جهت امر تبلیغ دین مبین اسلام و پاسخگویی به احساسات مذهبی مومنان وارد کاشان شدند و به مدت ۳ سال در میان عاشقان و دلباختگان اهل البیت به ارشاد مردم ولایتمدار پرداختند از ویژگیهای بارز این امامزاده لازم التعظیم می توان به فرزند بلافصل بودن و هچنین نایب الامامین یعنی امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) اشاره نمود درخصوص مقام والای آنحضرت روایتهای متعددی نقل شده است که از جمله آن می توان به حدیث حضرت امام صادق (ع) اشاره نمود که می فرماید :هرکس برادرم حضرت علی ابن باقر (ع) را در اردهال زیارت کند مانند کسی است که قبر جدم حسین (ع) را در کربلا زیارت کرده باشد و هم چنین حضرت امام رضا (ع) می فرماید نعم الموضع الاردهال فلزم و تمسک به ، چه خوب مکانی است اردهال پس به آن التزام و تمسک پیدا کنید حضرت علی ابن امام محمد باقر (ع) در سال ۱۱۶ هجری قمری با یاران و اعوانش به جنگ با کفر زمانه می پردازد و پس از رشادتهای فراوان سرانجام در ۲۷ جمادی الثانی در دره ازناوه با یاران باوفایش به شهادت رسید و سر مبارکش را از تن جدا نموده و برای حاکم جور وقت در شهر قزون ارسال نمودند و بدن مطهرش را در مشهد اردهال کاشان به خاک سپردند.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@anjomaneravian
🌷 #ابراهیم_هادی | #سالروز_شهادت
🔅 خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعلهور است که اگر تکهتکهام کنند و یا زیر سختترین شکنجهها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
«شهیدابراهیم هادی»
📍 ۲۲ بهمن سالروز شهادت عارف وارسته شهید ابراهیم هادی.
@anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعشقوطناست...
وملتحُسینِبنعَلیٍست...
وچهقشنگاستاینحَرم...
و #چهلدوسالگیانقلاب است...
@anjomaneravian
🔰امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱
پنج روز است که در #محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های #کانال_کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است.
امیدواری دادن های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود..
ابراهیم می گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان #حضرت_زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند.
در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند.
نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود...😭
کماندو های عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به #قتل_عام بچه های باقی مانده کمیل و حنظله
بچه های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند.
ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد :
ابراهیم شهید شد...🌷❤️🌷❤️
@anjomaneravian
🌷مقام معظم رهبری:
💫 آتش مقدسی که در ۲۲ بهمن شعله کشید، دنیا را گرم و منور کرد.
🌸 یوم الله ۲۲ بهمن مبارک باد 🎊
@anjomaneravian
👤 توییت استاد #رائفی_پور
شعار اصلی این انقلاب #الله_اکبر است تا به دنیا بگوید :
فقط و فقط خداست که شایسته توجه و کانون تمرکز و حمد و سپاس و قدرت لایتناهی است
و ان شاء الله این پرچم #تا_انقلاب_مهدی برافراشته خواهد ماند تا کور شود هرآنکه نتواند دید.
@anjomaneravian
-----------------"بسمهتعالی"------------------
[ *از بوبیان تا بصره* ]
- *ناگفتههایی از عملیات بیتالمقدس هفت*
- *راوی و نویسنده: عبدالخالق فرهادیپور*
- *قسمت یازدهم
*
*"مرثیه اسارت"*
( روز دوم اسارت در ( بازداشتگاه پادگان بصره )
« ورود خبرنگاران و فیلمبرداران »
شام غریبان اسارت را با سختی هرچه تمامتر در بازداشتگاه پادگان بصره گذراندیم، آنهم کجا؟ در بصره!! یعنی شهری که سالها برای فتح آن تا نزدیکی آن جنگیده بودیم و حالا وارد آن شده بودیم، اما حالا در اسارت و دست های بسته و شبیه کاروان اسرای کربلا که وارد شهر شام شده بودند و باتمام وجود داشتیم ذره ای از غربت و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام را درک میکردیم که پس از واقعه عاشورا ودر شام غریبان چه زجرهایی کشیده بودند، و ما را بفکر فرو میبرد که چون در راه خدا انشاالله جهاد و دفاع کرده ایم بنابراین باید به تأسی از اسرای کربلا رنج های غیر قابل توصیف اسارت را هم بجان بخریم و بدون تعارف این آزمایش الهی بینهایت سخت است، و از خداوند خواستم در این آزمون سخت مارا یاری دهد تا انشاالله اسیر نه بلکه آزاده باشیم و حال که تقدیر الهی جهاد و نبرد دیگری را برایمان رقم زده بتوانیم با صبر و عزت و سرافرازی، خودمان را و جمهوری اسلامی ایران را سربلند و پرچم خونبار ایران را برافراشته نگهداریم و...
(دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند ،،،، خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش )
، در این احوالات یادم به صحبت های عجیب سردار شهید محسن خسروی افتاده بود که روزی با هم درحال صحبت بودیم و آقا محسن عزیز که پس از شهادت برادرش حمزه خسروی زیاد بی تابی میکرد و میگفت حمزه هم شهید شد ولی من با اینهمه ادعا و آرزوی شهادت هنوز مانده ام و... در جواب به او گفتم فعلا که جنگ ادامه دارد و باید در مسیر و ادامه ببینیم خداوند چه سرنوشتی را برایمان رقم میزند ، ناگهان حالش دگرگون شد و گفت عبدالخالق دوست دارم ایمانم مورد آزمایش سخت قرار گیرد و در سخت ترین شرایط مثل اسارت قرار بگیرم تا ببینم در راه خدا چقدر ایمان و استقامت دارم و ... سریع واکنش نشان دادم و گفتم آقا محسن این یک قلم جنس را بیخیال شو و من اگر صدبار شهید شوم برایم بهتر است تا اسارت با دست بسته و آقا محسن تاکید میکرد که باید آماده باشیم در راه خدا همه مصائب را مثل امام حسین ع و حضرت زینب س و اسرای کربلا بجان بخریم تا بتوانیم ادعا کنیم شیعه واقعی آنها هستیم و معلوم نیست وشاید در جنگ که اسارت هم مثل شهادت از خصوصیات طبیعی جنگ است اسیر شدیم و... حرفهای آن روز سردار عارف شهید محسن خسروی بارها در ذهنم مرور میکردم و برای تحمل سختی های اسارت خود را بیشتر آماده میکردم، وقتی یاد اسرای کربلا که چه مصائبی بر آنها گذشت می افتادیم و دژخیمان آن زمان، سربریده اباعبدالله الحسین ع را به دختر سه ساله و جگرگوشه اش حضرت رقیه سلام الله علیه نشان میدادند و سیلی بگوش آن عزیز دردانه امام حسین ع و همچنین آنها را تازیانه میزدند می افتادیم صبر و تحملمان بیشتر میشد و پیش خود میگفتم آنها که با خاندان اهلبیت عصمت سلام الله علیه آن ظلمها و جنایتها روا داشته اند تکلیف ما دیگر روشن است و..
(امان از دل زینب )
به هرحال تا صبح به همین منوال و شکنجه و بازجویی بر همه اسرا ی حاضر گذشت و از صبح به بعد تا زمان انتقال مان به زندانهای مخوف استخبارات و زندان الرشید بغداد که فکر میکنم دوروز بعد اتفاق افتاد حوادث زیادی اتفاق افتاد که چون زیاد و غیر قابل تحمل است فقط به چندین مورد مهم آنها که در خاطرم مانده اشاره میکنم،
صبح شد و چون دستهایمان در حد قطع شدن از پشت بسته بودند نماز را مثل خواندن نماز در عملیات ها خواندیم و بعد که خورشید همه جا را روشن کرد و تا ظهر وضعیتی مشابه همان گرمای سوزان و جهنمی منطقه عملیاتی بیت المقدس هفت بر ما حاکم شد ، آفتاب هر لحظه داغتر و سوزاننده تر میشد و چون کف محوطه ای که در آن قرار داشتیم آسفالته بود واقعا نشستن بر آسفالت داغ با لبان تشنه مساوی بودبا سوختن آنهم با بدنهای غرق بخون و مجروح، همه اسرای عملیات بیتالمقدس هفت را به این بازداشتگاه مخوف منتقل کردند و آنجا متوجه شدم که کلا حدود نزدیک به هشتاد نفر اسیر هستیم که عمده اسرا از لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص تهران بودند و بعدا که توانستیم به همدیگر اعتماد و صحبت کنیم متوجه شدم وضعیت آنها هم در عملیات مشابه گردان ثارالله خودمان از لشکر ۳۳ المهدی عج بود که آنها هم بدلیل اینکه یگانهای مجاورشان نتوانسته بودندبا آنها الحاق کنند باعث محاصره واسارت آنها شده و فرماندهان گردان آنها هم خودشان با تعدادی از نیروها اقدام به معطل کردن و گرفتن زمان از دشمن میشوند و بقیه عمده قوای گردان را نجات داده بودند و این تعداد از آنها هم با ایثار خودرا فدای نجات نیروهایشان کرده بودند و در آخر اسیر شده بودند،
بچههای لشکر المهدی عج و
گردان ثارالله هم جمعا پانزده نفری میشدیم که اسیر شده بودیم و وقتی این آمار را با آمار و تعداد کم شهدای عزیزمان در عملیات را در ذهن خود بررسی میکردم باورمان نمیشد که در مقابل آن خیل یگانهای زرهی و مکانیزه و.... دشمن و دفع چندین پاتک سنگین دشمن در آن هوای داغ تقریبا ۶۰ درجه ای و شرجی شلمچه، کمترین تلفات و اسیر را داشته ایم و اگر یاری خداوند و اهلبیت ع نبود و عمده قوای مان نجات پیدا نکرده بودند قطعا باید حدود دویست نفر حداقل اسبر و شهید داشته باشیم که از این بابت خیلی خوشحال بودم و خداوند را شکر کردم ،
چند نفر از اسرا بیش از همه دلهای سایر اسرا رو آزار میداد، یکی فرمانده فداکار گردان ثارالله آقای قنبری بود که همه اسرا بخاطر لو رفتن ایشان و شکنجهها و بازجویی های مضاعف این بزرگوار بشدت ناراحت و غمگین بودند ، دوم، دونفر پیرمرد سن بالا و دقیقا مشابه حبیب ابن مظاهر بودند و اتفاقا از المهدی عج و گردان ثارالله
این پیران دلاور آقایان بزرگوار حاج آقای جمشیدی که معلمی بازنشسته و مربی قرآن و دارای و انسانی وارسته و با ایمان و استقامتی کم نظیر و اهل شهرستان نورآباد ممسنی
بود که البته دوسه ساله که از این دنیای فانی عروج کرده،
و دیگری هم آقای بهروز گرامی پیرمرد عزیز و مظلومی که اهل شهرستان داراب بود و دیگر اینکه نوجوانانی بودند که غیرت و مردانگی را در سن کم نوجوانی تعریفی دیگر کرده بودند و سینه های خودرا سپر بلای ایران و اسلام کرده بودن تا یک وجب از خاک ایران تسلیم دشمن نشود ، چقدر دیدن این عزیزان زیر شکنجه همراه با ناله های کودکانه و معصومانه آنها جانسوز و جگرخراش بود ،
ظهر که شد در اتفاقی ناجوانمردانه و جلو چشم همه یکی از کماندوهای بیرحم و خونخوار بعثی چنان با قنداق اسلحه به صورت آن پیرمرد نازنین دارابی یعنی آقای بهروز مرادی کوبید که فک این پیرمرد نازنین شکست!!! و اشک همه جاری شده بود، ( در فیلم اسارت ما هم اگر دقت کنید این پیرمرد با صورت باندپیچی شده مشخص است که توسط یکی از اسرای لشکر ۲۷ که امدادگر بود و الان دکتر و در تبریز هستند باندپیچی شد )
آقای جمشیدی آن پیرمرد قرانی و نورانی که در اسارت ایمان و یقین و استقامت وصبر در راه خدا را با اعمالش به سایر اسرا درس میداد هم با آن سن زیاداز قاعده شکنجه از دست این شقی ترین انسان نماهای روی زمین در امان نماند و با اینکه دستش با تیر و ترکش مجروح شده بود ناباورانه و مظلومانه به او بیشتر گیر دادند و میگفتند تو چرا با این سن و سال زیاد به جبهه آمده ای و حتما هم بسیجی و داوطلبانه آمده ای و....
و بیشتر او را کتک زدند و ضربات کابل بود که بر بدن حاج آقای جمشیدی فرود میآمد و کمر خمیده او آنقدر پایین آمده بود که داشت به زمین میرسید و برای اسرا عجیب بود که صدای آه و ناله ای هم از این پیرمرد و حبیب ابن مظاهر زمانه شنیده نمیشد و فقط لبهایش بهم میخورد!!! و عراقیها هم به ستوه آورده بود و آنقدر او را زدند تا بالاخره از شدت گرمای جهنمی و خستگی از ادامه ضربات کابل دست کشیدند ،
در این لحظات زجر آور که ما را در ردیف های پنج نفره و با فاصله زیاد از هم و بصورت نشسته قرار داده بودند در آن گرمای سوزان ناگهان نیروهای شکنجه گر عراقی آمدند و به ترتیب پشت سر ما قرار گرفتند و بعد افسر عراقی با فریاد به اسرا گفت یالله سرها پایین و همینکه سرهای اسرا پایین رفت فرمان حمله صادر شد ،
ضربات کابل بود که بر تن بچهها میخورد، فریاد یا حسین و یا فاطمه و یا زهرا همراه با آه و ناله باهم در آمیخته و فضا را پر کرده بود، چه صحنه های دلخراش و زجر آوری بود که تاریخ بخود کم دیده است و تمامی بدنها چاک چاک و زخمهای قبلی که از شکنجه های دیروز و دیشب تاول زده و چرکین شده بود مجدداً دهان باز میکرد و همراه با سوزش غیرقابل توصیفی غرق بخون میشد و از همه بدتر آفتاب و گرمای وحشتناک که بچهها را جزغاله کرده بود،
و چه عطش شدیدی داشتیم که تا امروز هم احساس تشنگی میکنیم چون تا آخر اسارت این بی آبی ها ادامه داشت و بقول سردار قنبری عزیز که میگوید من هنوز تشنه ام و...
( امان از تشنگی سه ساله امام حسین ع )
وقتی اسرای نوجوان که باید مشغول تحصیل و در رفاه و زیر کولر و زیر سایه پدرو مادر ودر ناز و نعمت باشند را در این شرایط جهنمی نگاه میکردم و یا آن پیرمردها و حبیب ابن مظاهر ها را ، اشکمان جاری میشد و با خود میگفتم خدایا چقدر عظمت داری و فدایی داری که هم انبیاء و اولیاء و خاندان عصمت و طهارت در طول زندگی فدای راه تو شدندو در راه تو به شهادت رسیدند و هم در عصر خمینی کببر چه علی اکبر ها و حبیب ابن مظاهر ها فدای تو شدند و برای لحظاتی یاد شهدا و مخصوصا مفقود الاثر ها و شهدای تشنه لب عملیات بیتالمقدس هفت افتادم و تصور کردم قطعا زمانی فرا خواهد رسید که حقانیت ما و حق و باطل در دو جبهه متفاوت خود را برای بشریت و آزادگان جهان نشان
خواهد داد، وقتی که نسلهای بعدی دشمنان متجاوز و صدامیان جنازه های کشته های خودرا ببینید قطعا خواهند پرسید اینها در چه راهی و کجا کشته شده اند ؟ و پاسخی که خواهند شنید این است که زمانی به دستور صدام واربابانش برای اشغال و تجزیه و فتح ایران و نابودی انقلاب اسلامی به کشور ایران حمله کردیم حتی بعضی از شهرهای ایران مثل بستان و خرمشهر هم در ابتدا اشغال کردیم و مثلاً به پشتوانه ابرقدرتها قرار بود ایران را ۴۸ ساعته فتح کنیم لیکن مردان و زنان و جوانان و نوجوانان و پیران غیرتمند همه با دست خالی و کمترین امکانات در مقابل صدام و حامیانش ایستادند و دفاع کردند و صدامیان را منهدم و از خاک ایران بیرون راندند و.. که مطمئنا شرمنده خواهند شد ، و این شکنجه گران هم به نسلهای آینده خود در عراق خواهند گفت که اسرای ایرانی را بیرحمانه شکنجه میکردیم و انهم با دست های بسته و در سنین مختلف و آب را در آن جهنم سوزان از آنها دریغ میکردیم و جسم آنها را چاک چاک میکردیم اما روح و ایمان و عزت و شرف آنها را هرگز، و هرچند بطور مداوم آنها را تا حد مرگ شکنجه های فجیعی کردیم اما مقاومت آنها را که از مکتب حسین بن علی ع و زینب کبری س و حضرت سجاد ع و اسرای کربلا درس گرفته بودند را هرگز، و مطمئنا اعتراف خواهند کرد ( همانطور که در اردوگاه ها ی مخوف صدام بارها شاهد این اعترافات عراقیها بودیم ) که در واقع ما اسیر اینها بودیم نه آنها اسیر ما !! و آزادگی را اسرای مظلوم بسیار عالی در مکتب اباعبدالله الحسین علیه السلام فرا گرفته بودند ، درسهایی عملی و نه کتبی و نه شفاهی،،
روی دیگر این قصه عاشورایی هم این است که زمانی که پیکرهای مطهر شهدای تفحص شده را به داخل شهرها منتقل و تشییع میکنند، قطعا برای چشمان حق بین و گوهر شناس مردم ایران و نسلهای بعدی این پیام بخوبی دیکته میشود که این پیکر های شهدا و استخوانهای همان جوانان و پیران و مجاهدانی هستند که رفتند و سینه های خودرا سپر دفاع از ایران و اسلام و آب و خاک و ناموس این مرزوبوم کردندو اینها سند غیر انکاری هستند که همه و مخصوصا نسلهای بعدی بخوبی بدانند که اگر با وجود هشت سال جنگ ویرانگر تحمیلی و کمک اغلب کشورهای جهان از صدام حتی یک وجب خاک ایران تسلیم دشمنان نشده و اگر آب و خاک و ناموس و دین و...این مملکت بدست اجانب لگدمال نشده به راحتی و مجانی بدست نیامده و از فداکاری های همین شهدا و ایثارگران و جانبازان و آزادگان و رزمندگان و مردم با غیرت بود که پرچم خونبار ایران را تا ابد برافراشته نگه داشتند و تا کنون هم به برکت همین خونها و مجاهدت ها ، دشمنان جرأت حمله به ایران را نداشته اند، و این امانت های خونبار شهیدان و ایثارگران باید به نسلهای آینده به ام
انت سپرده شود تا اگر فردا روزی دشمن قصد تجاوز دوباره به این آب و خاک را داشت، چراغ راه هدایت آنها باشد و ایستادگی و مقاومت کم نظیر در دفاع مقدس را شاخص و راهنمای خود قرار دهند و این دستاوردها گرانبها و بینظیر و پر افتخار را تکیه گاه ایستادگی و مقاومت خود کنند انشاالله،
خلاصه پس از مراسم کابل زنون و دستور توقف ضربات کابل به اسرا ، با دستور فرمانده عراقی گروهی خبرنگار و فیلمبردار وارد محوطه شدند و اینجا بود که متوجه شدیم چرا اسرا با فاصله زیاد از هم قرار داده بودند و هدف آنها به چشم آمدن بیشتر برای نشان دادن تعداد اسرا بود و برای تبلیغات، همچنین عراقیها که تا آن زمان از دادن آب به اسرا که شدیدا تشنه بودند دریغ میکردند با آمدن دوربین خبرنگارها بطری های آب را به اسرا دادند!!! و فیلمبرداران هم موقع نوشیدن آب از اسرا عکس و فیلم میگرفتند و از امثال آقای قنبری فرمانده گردان ثارالله و من هم چندین عکس ویژه برای تبلیغات در تلویزیون و... گرفتند،
نکته دیگر اینکه ما را مجبور کردند بطور نمایشی دوباره به ایفا سوار و پیاده شویم که البته این بار بدون کتک و خیلی محترمانه و بدون پذیرایی با کابل !!! حتی یکی از سربازان عراقی موقع پیاده شدن حاج آقا جمشیدی با گرفتن دست او به ایشان کمک میکرد و آنها فیلم میگرفتند!! برای اسرا دیدن این صحنه های مضحک تبلیغاتی و ریا کارانه عراقیها طنز تلخی بیش نبود ،
بالاخره نمایش تمام شد و فیلمبرداران هم که از جنس خود آنها و از بعثیها بودند رفتند، با رفتن فیلمبردارها دوباره کار جدی و خشن و وحشیانه عراقیها شروع شد ، در این فرصت بچههای گردان ثارالله که در چند نقطه مختلف در عملیات اسیر شده بودند را دیدم و ...
اسرا را هدایت کردند به سمت اتاق کوچکی، جلو در ورودی اتاق افسری بعثی بهمراه یک منشی ایستاده بودند که اسم اسرا را موقع ورود میپرسیدند و منشی در لیست ثبت نام میکرد، وقتی اسم و نام گردان و لشکر و یگان کسی پرسیده میشد ابتدا افسر عراقی قبل از شنیدن پاسخ یک سیلی آبدار به آن اسیر میزد و میگفت برو داخل و حرک و... یکی از اسرا مثلاً خواست خیلی مودبانه رفتار کند تا به خیال خودش در روحیه افسر خشن عراقی اثر بگذارد و وقتی اسمش و واحد خدمتی اش را پرسیدند اول سلام کرد و بعد مشخصات خودش را گفت ، افسر عراقی هم که مثل شمر بود گفت سلام علیکم و مرحبا بکم و بلافاصله با عصبانیت به اسیر بیچاره یک سیلی محکم و البته یک لگد هم اختصاصا برایش در نظر گرفت و با عصبانیت هولش داد داخل اطاق ، این اتفاقات گرچه نشان دهنده کینه و عقده عصبیت و نبود اخلاق و انسانیت نزد افسر عراقی بود اما باعث خنده یواشکی و بی سروصدای بچهها شده بود، اشاره کنم که در عراق نام خانوادگی به شیوه ایران مفهوم نداشت و وقتی اسیر باید خود را معرفی و نامش را ثبت میکردند، ابتدا باید نام کوچک خود را میگفت و سپس نام پدر و بعد هم نام پدر بزرگ ( پدری)، مثلاً مشخصات من را اینگونه ثبت میکردند و صدا میزدند ( عبدالخالق، فرهاد ، محمد ) و چه دردسری شده بود چون بعضاً نام پدر بزرگشان که سالها قبل تر از دنیا رفته بود را نمیدانستند و مجبور شدیم به این افراد بگوییم یک اسم برای پدربزرگتان انتخاب و مشخص کنید لیکن تا اخر اسارت یادتان نرود چون دردسر میشد و... البته بگونهای هم توفیق اجباری
شده بود و چقدر یاد پدرها و پدربزرگها زنده شده بود و گاهی فاتحه و صلواتی به روح آنها که از دنیا رفته بودند نثار میشد و.. صلوات
*ادامه دارد ..