هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
4_5904603901897736309.m4a
1.05M
#صوت
@jannatolmahdi313
🎀 سریعترین راه فرونشاندن عصبانیت همسر فقط با یک جمله....!
🎤 #استاد_دهبان
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
💠کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
🌹#سیاست_های_همسرداری
@jannatolmahdi313
🍃 برای اینکه احترامتون توی فامیل، بخصوص فامیلهای همسرتون بالا بره؛ یک راهش اینه که به همسرتون سفارش کنین که تا شما سر سفره نیومدین غذاش رو شروع نکنه...
👈 اینجوری همه میفهمن که همسرتون چقدر هواتون رو داره و بقیه هم احترام بیشتری براتون میزارن.
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
💠کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
🌄 میلیاردها دلار خرج جنگ و براندازی تو کشورهای مقاومت کردن،
اما با یک آه مظلوم امپراطوریشون خاکستر شد!
#ICantBreathe
🔗 پیمان علیشاهی
🔴 بیداری ملت
@bidariymelat
@bidariymelat
🔴 مشکلات و موانع در راه جهش تولید
🔹یکی از این مشکلات و چالش ها در مسیر تولید، به موضوع بروکراسی پیچیده اداری باز می گردد. عارضه ای که متاسفانه هزینه های بسیاری را برای کشور در عرصه های گوناگون ایجاد کرده در واقع یکی از عوامل اصلی هدر رفت هزینه و انرژی بسیاری از دستگاه ها و نهادهای اداری محسوب می شود.
🔹علی رغم وجود نقدینگی بسیار بالا در کشور یکی از موانع تولیدی های کوچک و بزرگ در کشور، قوانین سخت گیرانه در خصوص مالیات و هزینه سنگین انرژی های مصرفی واحدهای تولیدی است که تجاری محسوب شده و در نتیجه سود کمی برای تولید کننده باقی میگذارد و تولیدکننده یا زیربار هزینه های گزاف ورشکسته میشود یا به دلیل سود کم تولیدی خود را تعطیل میکند!
🔹سرمایه گذاران هم به دلیل وجود این موانع از سرمایه گذاری در تولید منصرف شده که نتیجه آن خوابیدن چرخ تولید در کشور، عدم تناسب میزان عرضه بر تقاضاست که گرانی، تورم و بیکاری را در جامعه پدید می آورد!
🔹مسئولین باید بدانند طبق فرامین رهبرانقلاب، به جای نگاه به آنسوی مرزها، چشم انداز تمام تصمیم گیری ها را روی ظرفیت های درون کشور بگذارند و سنگ های جلوی پای تولیدکننده هارا در سال #جهش_تولید که یکی از مولفه های مهم #اقتصاد_مقاومتی است را بردارند.
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
📷طواف پیکر شهید «اللهکرم» در حرم رضوی با حضور فرزندانش
✅کانال سپاه پاسداران👇
http://eitaa.com/joinchat/1783169044C36d6944b24
📷پسری که یک شبه، مرد شده...
حواسش هم به تابوت پدر هست، هم مواظب خواهر...
🔹در حاشیه مراسم وداع با پیکر شهید جواد الله کرم، دیروز در مشهد. پیکر شهید مدافع حرم جواد الله کرم پس از گذشت چهار سال طی عملیات تفحص در منطقه خانطومان کشف و هویتش شناسایی شد
✅کانال سپاه پاسداران👇
http://eitaa.com/joinchat/1783169044C36d6944b24
♦️تکذیب شایعات مربوط به اعترافات اکبر طبری توسط سازمان اطلاعات سپاه
🔹یک مقام آگاه در سازمان اطلاعات سپاه انتشار اخبار تحت عنوان اعترافات اکبر طبری را تکذیب کرد.
🔹️این مقام آگاه تصریح نمود: همزمان با برگزاری دادگاه رسیدگی به اتهامات اکبر طبری معاون اجرایی سابق قوه قضائیه، اخباری تحت عنوان اعترافات علیه مسئولین سابق یا فعلی دستگاه قضا در حال انتشار است، که ضمن تکذیب مواردی ازین دست تاکید میشود پخش اینگونه شایعات قطعا با هدف انحراف و اخلال در رسیدگی به اصل اتهامات اکبر طبری صورت گرفته و قصد عاملین به حاشیه راندن دادگاه است.
🔹️لذا به منتشر کنندگان این شایعات و افرادی که موجبات تشویش اذهان عمومی را فراهم می آورند هشدار داده می شود و در صورت ادامه قطعا برخورد لازم صورت خواهد گرفت/فارس
✅به سپاه قدس بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/3631218690Ca928153b05
🏴 به مناسبت شهادت امام جعفرصادق(ع)
🔹اسلام و مذهب مقدس جعفری سدی است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها و روحانیت که حافظ آن است، که با وجود آن، اجانب نمیتوانند به نحوی که دلخواه آنهاست، با کشورهای اسلامی و خصوصا با کشور ایران رفتار کنند.
📅 امام خمینی(ره) | 1 مرداد 1356
✅ @Sahifeh_noor
🍃 امام صادق (ع):
🌹 (خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان #صبر كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد. ❤
تهذيبالأحكام،ج۶،ص۳۷۷ 📚
#احادیث 👇
https://eitaa.com/ahadith
#چشم_زخم
💎 از امام صادق(ع) نقل است
که فرمودند این آیات زمانے نازل
شد که منافقان بر پیامبر(ص) چشم
نظر بد داشتند.
📚 من لا یحضر، ج2، ص559
✨ جهت دفع چشم زخم بر
آیه 51 و 52 قلم مداومت کن
🔰🌺🔰
💠وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
💠وَ ما هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ
#احادیث 👇
http://Eitaa.com/ahadith
رانیا العسال (کاربر عراقی): مهم نیست از چه مذهبی است و عمامه اش چه رنگی دارد همین که آمریکا زیر پاهاش درحال ساقط شدن و کرامت اسلام زنده شده است کفایت می کند.
🆘 @Roshangari_ir
💢امام صادق(ع)فرمودند:
ایمان خودرا #قبل از ظهور تکمیل کنید،چون درلحظات ظهور،ایمان ها به سختی مورد #امتحان و ابتلا قرارمیگیرند.
📚اصول کافی،ج ۶ص۳۶۰،ح۱
#شهادت_امام_صادق_تسلیت _باد
🖤 #شهادت_امام_صادق تسلیت باد 🏴
💢آخرین وصیت امام صادق(ع)؟
✅ اینکه امام صادق(ع) در #آخرین_لحظات زندگی خود، در نفسهای واپسین اهل خانواده و کسان را جمع کند و #وصیت مهمی بیان کنند، یعنی آن وصیت فوق العاده اهمیت دارد که حضرت در لحظات آخر هم به آن توصیه میکنند.
اما حضرت چه چیزی را تاکید میکنند؟
ابوبصیر از همسر امام صادق(ع) در مورد ساعات پایانی عمر ایشان سوال کرد؛
✅حضرت در آن لحظه فرمود:
كساني كه نسبت به #نماز بي اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت(ع)شامل حالشان نمي گردد.
قابل دقت است كه حضرت نفرمود:
شفاعت ما شامل افراد بي نماز نمي شود؛ بلكه فرمود: #شفاعت ما شامل حال افراد بي اعتنا به نماز، نمي شود.
📚 بحارالانوار: ج 47، ص 2، ح 5.
#احادیث 👇
http://Eitaa.com/ahadith
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقان رسم همدردی کجا رفت جوانمردان جوانمردی کحا رفت
# آمریکایی ها همیشه دنبال حاج قاسم بودند
#خاطره_ناب
💢 حاج قاسم...
مهندس پرواز ✈️
🔰 قسمت اول :
🔶 خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت " امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم. اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم. و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔹 ادامه...
✅ @vaslekhooban
# حاج_قاسم
# خاطره_ناب
💢 حاج قاسم...
مهندس پرواز ✈️
🔰 قسمت دوم :
🔶 من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم ، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم : نه. گفت: پس بشین ! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم ؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را . یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت " جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم ، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم ، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم ، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین ! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
✅ @vaslekhooban
# حاج_قاسم
# خاطره_ناب
💢 حاج قاسم...
مهندس پرواز ✈️
🔰 قسمت سوم :
🔶 از کابین بیرون
آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان ، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را . شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندم شان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند. رفتارشان عادی نبود ، به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود ، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود ، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم...
🔶 روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم ، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه ، وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از بَرم...
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگر من رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما ، اول حساب من رو میرسیدند ، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم...
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه گونه هاش پایین افتاد.
♦️راوی کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان.
@vaslekhooban
#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
3⃣ #قسمت_سوم: آتش
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
4⃣ #قسمت_چهارم: نقشه بزرگ
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ...
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ...
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
4_5805176199269320392.mp3
4.69M
🎵توصیه میکنم گوش کنید👌
@jannatolmahdi313
📥احیا کننده کربلا امام صادق است..
▪️ویژه نامه #شهادت_امام_صادق علیه السلام
⚫️کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
Shahadat_Hazrat-Sadegh_Khalaj_1396.mp3
10.73M
🔊پیر مو سپیدم،بریدم مشکل شد آخر کار من
دشمنم سواره،نداره رحمی به حال زار من...
@jannatolmahdi313
◼️ #روضه #شهادت #حضرت_صادق_علیه_السلام
🎤 حاج حسن #خلج
⚫️کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
.
#حاج_حسن_خلج
#شهادت_امام_جعفر_صادق
@jannatolmahdi313
بنگر ای مدینه در سوز و در گدازم
قسمت من اینه بسوزم و بسازم
یاد آن نمازی كه نیمه شب شكستند
یاد بازوانی كه بین كوچه بستند
پیر مو سپیدم بُریدم مشكل شد آخر كار من
خدا ببین سر پیری،گیر كی افتادم،هر كی هر جا باشه دیگه سر پیری احترامش بجاست
پیر مو سپیدم بُریدم مشكل شد آخر كار من
دشمنم سواره نداره رحمی به حال زار من
با دلی پر از درد به نامرد گفتم كمی آهسته تر
بی ادب تو سواره ای من پیاده،تو جوانی من پیرم
با دلی پر از درد به نامرد گفتم كمی آهسته تر
ناله ام شنید و كشید و من هم زمین خوردم به سر
آروم آروم داری میفهمی چی شد،نه؟ این آقا مرد بود،تو داری این جوری ناله میزنی
دلت شكست و بیاد رقیه افتادی
اون یهودی سگه كی بود شما رو زمین بزنه آقا
دلت شكست و بیاد رقیه افتادی
خودت برای رضای خدا زمین خوردی
حالا كه عمه كوچولومو زمین زدند
با دلی پر از درد به نامرد گفتم كمی آهسته تر
ناله ام شنید و كشید و من هم زمین خوردم به سر
اشك غم سفته ام روز و شب گفته ام آه كجایی مادر
ای مدینه دشمن با حمله ی شبانه
همره دل من سوزانده درب خانه
دشمن یهودی تا وارد حرم شد
زنده خاطرات جانسوز مادرم شد
همچین كه وارد خانه شدند یك دفعه پرده ها كنار رفت، خاطرات مادرم زهراسلام الله علیها برام تداعی شد
@jannatolmahdi313
ای خدا شنیدم و دیدم در سیل آتش ابر دود
مادر جوانم كمانم در پشت در افتاده بود
هیچكی نبود به داد بچه های فاطمه برسه،زینب داشت پرپر میزد،حسین داشت بال بال میزد،از یه طرف علی رو میكشیدند،از یه طرف فاطمه افتاده بود،خاك به دهنم!یه طرف محسن....همین قدر بدون امام زمان(عج) هر روز داره این صحنه ها رو میبینه،
ای خدا شنیدم و دیدم در سیل آتش ابردود
مادر جوانم كمانم در پشت در افتاده بود
آنچه دیده ی دل بدیده هرگز نگردد باورم
مانده روی مسمار به دیوار ردی زخون مادرم
ای گل خزانم آتش زدی به جانم
ای پرستوی من رفتی زاشیانم
از غمت خمیدم امیدم رفیق خفته زیر گل
مرتضی و دوری صبوری..........
⚫️کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
🔴اژهای: در همه تاریخ انقلاب نفوذیهایی مثل کشمیری و کلاهی بودند/در پرونده حسین فریدون سرنخ هایی از طبری دیده شد و در اولین اقدام از سمتش برکنار شد
@jannatolmahdi313
♦️معاون اول قوه قضاییه:۱۲۵ نفر از قضات در این مدت صلب صلاحیت شدند و تعدادی هم به مراجع کیفری سپرده شدند تا به پرونده شأن رسیدگی شود
♦️در همه تاریخ انقلاب افرادی بودند که نفوذی بودند مثل کشمیری و کلاهی ها اما کی از نفوذ اینها مطلع شدیم؟ در همه زمان ها نسبت به این افراد تردیدهایی بود و شایعاتی مطرح می شد اما پس از گذشت زمانی این موضوعات برملا شد.
@jannatolmahdi313
♦️حتی من از رییس قوه قضاییه هم پرسیدم ایشان گفتند من تا زمانی که فساد این فرد برملا شود واقعا خودم به این موضوع نرسیدم که طبری فسادی داشته است
♦️در سال ۹۷ وقتی سازمان اطلاعات سپاه به میدان آمد و با همکاری وزارت اطلاعات بررسی های همه جانبه صورت گرفت مشخص شد یک ردپایی از آقای طبری وجود دارد. برای مثال در پرونده دانیال زاده ردپایی از طبری پیدا شد.
@jannatolmahdi313
♦️در پرونده حسین فریدون هم سرنخ هایی از طبری دیده شدو موضوع بررسی شد و اولین اقدام این بود که ایشان از سمتش برکنار شد.
کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅