eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
501 دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
33.2هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفاچنانچه برایتان مقدوراست باارسال وپخش این کلیپ به سایرگروههای خودخانواده شهیدافغانستانی 8 سال دفاع مقدس به نام نسیم فرزندمیرزامحمدراشناسایی بفرمایید.
سلام علیکم خدا قوت ضمن عرض تسلیت وتعزیت شهادت رئیس مذهب تشیع .ان شاالله که عزاداریهاوعباداتتان موردقبول درگاه حق تعالی باشد. دیروزسالروزعملیات غرور آفرین نصر3که باحضور رزمندگان نیروی زمینی ارتش وسپاه وبسیج,درمنطقه عملیاتی جبهه دهلران,وزبیدات دربرخورد بانیروهای تیپ 95لشگر14و لشگر20 ولشکر 18دشمن بعثی بود, که دراین عملیات تلفات دشمن با بیش از 1000کشته و زخمی و 60اسیر,منهدم شدن چندین تانک و انبار مهمات,در سال1366 است . یاد شهدا و ایثارگران این عملیات را گرامی میداریم باذکرتلاوت ایت الکرسی و صلوات بر محمد وال محمد
‏تصویر شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس، شهید نسیم افغانی 🔹لطفا اگر اطلاعی از خانواده این شهید بزرگوار چه در ایران و چه در افغانستان دارید کمیته تفحص شهدای ستاد کل نیروهای مسلح را با شماره ٠٢١۵۵۶١٢٩٩٠ مطلع نمایید. کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷•• ❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅ @jannatolmahdi313 ❁❁═༅ ═✾✾✾═❁❁═༅
هدایت شده از اخبار رهبر انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مداحی پسر شهید جواد الله کرم برای پدرش 🔹پیکر شهید جواد الله کرم حدود ۴ سال مفقود بوده که پس از تفحص دو هفته پیش به کشور بازگردانده شد. 🔹این شهید مدافع حرم در جریان حمله نیروهای تکفیری به خان‌طومان در جنوب غرب حلب در زمان آتش‌بس در ۱۹ اردیبهشت سال ۹۵ به شهادت رسید. ✅کانال سپاه پاسداران👇 http://eitaa.com/joinchat/1783169044C36d6944b24
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫هر روز با فرازی از خطبه غدیر 👈فراز شماره : 22 🌷‌-----*~*💗*~*-----🌷 🕊♥️👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓  @parvaztakhodaa ┗━━━♥️═🍃━━━┛
💫هر روز با فرازی از خطبه غدیر 👈فراز شماره : 21
💫هر روز با فرازی از خطبه غدیر 👈فراز شماره : 20
: می خواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... - بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... - یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
6⃣ : همسر طلبه 🍃با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... 🍃اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... 🍃بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ... 🍃اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... 🍃یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... 🍃وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ... 🍃کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ... 🍃البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...