eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
500 دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
33.2هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✈️ یک قابل تامل پیرامون حادثه هواپیمای ماهان‼️ 🛫 اواخر شب گذشته رهگیری هواپیمای خطوط هوایی ماهان از سوی دو جنگنده موجب زخمی شدن تعدادی از مسافرین به دلیل تغییر وضعیت سریع هواپیما شد. 🚀 یکی از فرضیات قابل اتکاء در این خصوص قصد آنها برای اجرای «عملیات سوتر» است و به نظر می‌رسد که جنگنده‌های آمریکایی با خباثت تمام عمدا چنین اقدامی کرده‌اند تا پدافند هوایی سوریه به اشتباه آن را ساقط کند. این نمونه همان عملیاتی است که جنگنده‌های اسرائیلی در مورد هواپیمای ایلیوشین ۲۰ روسی انجام دادند. 🛫 البته در مورد اتفاق شب گذشته، خلبان ایرانی ایرباس ماهان با مهارت، ذکاوت و تصمیم درست در کاهش سریع ارتفاع موجب شد تا هواپیمای ایرانی هدف پدافند سوریه قرار نگیرد. ❌رفتار هواپیماهای جنگنده در قبال پرواز ۱۱۵۲ ماهان در آسمان کشور ثالث، نقض آشکار امنیت هوانوردی و تخلف از اصل آزادی پرواز هواپیماهای غیرنظامی مطابق کنوانسیون ۱۹۴۴ شیکاگو است. ─═༅🍃🕊🍃༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌
ٺو یک جمعہ میایے ! و من هزاران جمعہ اسٺ, منٺظر ِ ٺوأمـــ ! و باز این جمعہ... 🍀🕊@salv_1_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر عجیب یک مسیحی تازه مسلمان شده درباره امام زمان(عج) از زبان آیت الله مجتهدی تهرانی @Bisimchimedia
❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ قسمت آخر بدون توهرگز
:مبارکه ان شاءالله تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ... اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ... گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ... وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ... هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ... از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ... - بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد... گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ... بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ... بالاخره سکوت رو شکست ... - زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ... بغض دوباره راه گلوش رو بست ... - حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ... گریه امان هر دومون رو برید ... - زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ... دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ... همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ... توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ... هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
با عرض سلام به دنبال کنندگان بدون تو هرگزمن اولین بار این زندگی نامه را ۳سال پیش در تلگرام خواندم ودر انتهای آن ذکر شده بود که دکتر دایسون و زینب السادات با کمک هم موفق به مسلمان کردن ۱۷ نفر شده بودند.واین زندگینامه حجتی دیگر است بر اینکه شهیدان زنده اند بار دیگر بخشی از زندگی نامه و وصیت نامه نویسنده آنرا که سید طاها ایمانی است را مرور می کنیم.👇👇👇👇
در دفاع از حرم کریمه ی اهل بیت حضرت زینب سلام الله علیها به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و و از این دنیای فانی پرکشید و رفت ........ 🌸ایشون در تاریخ ۱۴/ ۵ / ۱۳۹۵همزمان با سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها به شهادت رسیدند🌸 ❣خداوندا عاقبت همه ی ما را ختم به شهادت بفرما❣ الــــهی آمین یا رب العالمین والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین امنو و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر و قسم به آن زمان، که موعد دیدار ما فرا برسد ... و چه کسی شرمسارتر از من در برابر توست؟ ... تو رحمان و رحیمی و من بنده گنهکاری که چشم به رحمت و غفرانت دارم ... که بر من ببخشای ای کریم ترین کریمان ... و ای بخشنده ترین بخشندگان ...  و قسم به آن زمان ... که من در حسرت دیدار تو هستم ... روزی که مرا از زندان نفسم برهانی ... و به حرمت بزرگی خودت، مرا بپذیری ... که این نفس خسران زده، جز امید رحمت تو چیزی ندارد ...  و مرا چنان ببر که نامی از من نماند ... و نه نشانی، که کسی بر فراز آن اشک بریزد ... که دلم می گیرد ... می گیرد از حقارتم ... و شرمنده می شوم در برابر عظمت کبریایی تو ... و عزیزان و محبوبانت ...  و می ترسم از روزی که وجود حقیرم گره بخورد به نام مقدست ... که وای از آن زمان ... که نام مرا با این همه شرم و تقصیر در کنار خوبان و برگزیده گانت ببرند ... و می ترسم از روزی که قطره شرمی باشم بر پیشانی روزگار ... که نبودم مگر اشک اندوه پسر فاطمه ...  مرا چنان ببر که نه نامی بماند نه نشانی ... شاید به حرمت بی نشانه ها در برابرت نشانی بیابم ... و این روح ناآرام با این کوله بار خالی، سکنی گیرد و آرامش پذیرد ... که خسته ام از این نفس سرکش و ناآرام ...
🌸دمی با سید 👇 🌹دائم الصلوات بود. حتی وقتی تسبیح دستش نبود.❣ 🌹توصیه می کرد حتما هر روز صبح به نیت امام زمان "عج" آیت الکرسی بخونید. ❣ 🌹 کوچیک و بزرگ یا غریبه و آشنا نمی شناخت. با هر کی چشم و تو چشم می شد اول اون بهش سلام می کرد. ❣ 🌹رفتارش خیلی عادی بود اما بیش از حد ضرورت با خانم ها هم کلام نمی شد و در نگاه بسیار عفت چشم داشت.❣  🌹ابایی نداشت از اینکه از کوچک تر از خودش چیزی رو یاد بگیره یا فرد کوچک تر بهش تذکر بده. اگه حرف صحیح بود قبول می کرد و از طرف مقابل تشکر ❣ 🌹همیشه چند دونه شکلات توی جیبش بود. می گفت: تبلیغ اخلاق فقط به کلام نیست. هر روز توی خیابون از کنار بچه های زیادی رد می شیم. ❣ 🌹هرگز کلام اهانت آمیزی نسبت به احدی از دهانش خارج نمی شد. حتی نسبت به دشمن عفت کلام داشت. ❣ 🌹زمانی که عصبانی می شد سکوت می کرد و تا زمانی که خشم بهش غلبه داشت هیچی نمی گفت. ❣ 🌹کوچک ترین عمل خیرش رو به قوی ترین شکل ممکن مخفی می کرد. می گفت: کار من در پیشگاه خدا بی ارزشه و می ترسم از روزی که شیطان اون رو جلوی چشمم نمانما کنه❣ 🌹تقریبا تمام پنجشنبه ها رو روزه می گرفت. تا جایی که به مرور این رفتارش بین بچه ها شیوع پیدا کرده بود.❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا