#داستان_راستان
#داستان5
💚عقيل، مهمان علي💚
عقيل در زمان خلافت برادرش اميرالمؤمنين علي عليه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت در کوفه وارد شد. علي به فرزند مهتر خويش، حسن بن علي، اشاره کرد که جامهاي به عمويت هديه کن. امام حسن يک پيراهن و يک ردا از مال شخصي خود به عموي خويش عقيل تعارف و اهداء کرد. شب فرا رسيد و هوا گرم بود. علي و عقيل روي بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسيد. عقيل که خود را مهمان دربار خلافت ميديد طبعاً انتظار سفره رنگيني داشت، ولي برخلاف انتظار وي سفره بسيار ساده و فقيرانهاي آورده شد. با کمال تعجب پرسيد:«غذا هرچه هست همين است؟».
علي: «مگر اين نعمت خدا نيست؟ من که خدا را براين نعمتها بسيار شکر ميکنم و سپاس ميگويم.».
عقيل: «پس بايد حاجت خويش را زودتر بگويم و مرخص شوم. من مقروضم و زير بار قرض ماندهام، دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار ميخواهي به برادرت کمک کني بکن، تا زحمت را کم کرده به خانه خويش برگردم.».
- چقدر مقروضي؟.
- صدهزار درهم.
- اوه، صدهزار درهم! چقدر زياد! متأسفم برادرجان که اين قدر ندارم که قرضهاي تو را بدهم، ولي صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصي خودم برميدارم و به تو ميدهم و شرط مواسات و برادري را بجا خواهم آورد. اگر نه اين بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو ميدادم و چيزي براي خود نميگذاشتم.
- چي؟! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟
بيت المال و خزانه کشور در دست تو است و به من ميگويي صبر کن تا موقع پرداخت سهميهها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهي ميتواني از خزانه و بيت المال برداري، چرا مرا به رسيدن موقع پرداخت حقوق حواله ميکني؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بيت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهي چه دردي از من دوا ميکند؟.
- من از پيشنهاد تو تعجب ميکنم. خزانه دولت پول دارد يا ندارد، چه ربطي به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردي هستيم مثل ساير افراد مسلمين. راست است که تو برادر مني و من بايد تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم، اما از مال خودم نه از بيت المال مسلمين.
مباحثه ادامه داشت و عقيل با زبانهاي مختلف اصرار و سماجت ميکرد که «اجازه بده از بيت المال پول کافي به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم.».
آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مشرف بود. صندوقهاي پول تجار و بازاريها از آنجا ديده ميشد. در اين بين که عقيل اصرار و سماجت ميکرد، علي به عقيل فرمود: «اگر باز هم اصرار داري و سخن مرا نميپذيري، پيشنهادي به تو ميکنم، اگر عمل کني ميتواني تمام دين خويش را بپردازي و بيش از آن هم داشته باشي.».
- چه کار کنم؟.
- در اين پايين صندوقهايي است. همينکه خلوت شد و کسي در بازار نماند، از اينجا برو پايين و اين صندوقها را بشکن و هرچه دلت ميخواهد بردار!.
- صندوقها مال کيست؟.
- مال اين مردم کسبه است، اموال نقدينه خود را در آنجا ميريزند.
- عجب! به من پيشنهاد ميکني که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بيچارهاي که به هزار زحمت به دست آورده و در اين صندوقها ريخته و به خدا توکل کرده و رفتهاند بردارم و بروم؟.
- پس تو چطور به من پيشنهاد ميکني که صندوق بيت المال مسلمين را براي تو باز کنم؟ مگر اين مال متعلق به کيست؟ اين هم متعلق به مردمي است که خود راحت و بيخيال در خانههاي خويش خفتهاند. اکنون پيشنهاد ديگري ميکنم، اگر ميل داري اين پيشنهاد را بپذير.
- ديگر چه پيشنهادي؟.
- اگر حاضري شمشير خويش را بردار، من نيز شمشير خود را برميدارم، در اين نزديکي کوفه شهر قديم «حيره» است، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگي هستند، شبانه دو نفري ميرويم و بر يکي از آنها شبيخون ميزنيم و ثروت کلاني بلند کرده ميآوريم.
- برادر جان! من براي دزدي نيامدهام که تو اين حرفها را ميزني. من ميگويم از بيت المال و خزانه کشور که دراختيار تو است اجازه بده پولي به من بدهند تا من قروض خود را بدهم.
- اتفاقا اگر مال يک نفر را بدزديم بهتر است از اينکه مال صدها هزار نفر مسلمان يعني مال همه مسلمين را بدزديم. چطور شد که ربودن مال يک نفر با شمشير دزدي است، ولي ربودن مال عموم مردم دزدي نيست؟ تو خيال کردهاي که دزدي فقط منحصر است به اينکه کسي به کسي حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بيرون بياورد؟! شنيعترين اقسام دزدي همين است که تو الان به من پيشنهاد ميکني «1»
(1). بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه 613.
@Khoday_khob_ebrahim🥀