🌹#داستان_آموزنده
روزي امام علی علیهالسلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد.
هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛
اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است!
حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن.
قنبر به بازار رفت، اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟
آن شخص گفت: دو دينار.
قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد.
وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار.
حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد!
کمی تا بهجت🌷
@behjat135
#داستان_آموزنده
🔆 کلاغی که مامور خدا بود
✨✨آقای شیخ حسین #انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه، نون
✨دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که... یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
دل همه برد ، حالا هرکه دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت. توکوه
گشنه
✨✨همه ماست و سبزی خوردیم ،کسی هم نوشابه نخورد. خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن.
✨وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه. و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
✨✨*اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت*
*حالت نگرفت، جونت نجات داد*
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
🔴امام عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
الإمامُ العسكريُّ عليهالسلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها .[بحار الأنوار :
چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!!!
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#داستان_آموزنده
🔆متوکّل
♨️از بدترین خلفای بنی عبّاس، متوکّل بود که در ایذاء نسبت به امام هادی علیهالسلام و سادات و شیعیان و قبر امام حسین علیهالسلام و زوّار قبرش کمال ستم را روا داشت.
♨️فرماندار مدینه به نام «عبدالله بن محمّد» به دستور متوکّل آنقدر امام هادی علیهالسلام را اذیّت و اهانت کرد تا حضرت مجبور شدند نامهای به متوکّل بنویسند.
♨️بعد از مدتی متوکّل به زور امام را از مدینه به سامرا انتقال داد و سپس مشغول به آزار حضرت شد. شبی متوکّل، سعید، دربان خود را طلبید و گفت: نصف شب نردبان بگذارید وارد خانه امام شوید و تفتیش کنید اگر اسلحه و اموالی دارد بگیرید.
♨️بر اثر سعایت، متوکّل جماعتی از ترکان را فرستاد تا به خانه امام هجوم بیاورند و هر چه یافتند، بگیرند و امام را به مجلسش بیاورند. وقتی امام را به مجلس متوکّل آوردند، متوکّل مشغول شراب خوردن بود و به حضرت شراب تعارف کرد و بعد گفت: برایم شعر بخوان…
و بار دیگر حضرت را حاضر به مجلس خود کرده و دستور داد «چهار نفر غلام خَزَر جِلفی» (غلامان خَزَر مردمی نفهم و دارای چشمان ریز و کوچک بودند) بر امام شمشیر زنند؛ امّا امام با قدرت امامت و معجزه این بلیّه را از خود دفع کردند.
♨️در سال 237 متوکّل امر کرد قبر امام حسین علیهالسلام را خراب کنند و خانههای اطراف قبر را از بین ببرند و زراعت کنند و منع کرد و گفت: هر کسی به زیارت امام حسین علیهالسلام بیاید، دست و یا پای او را ببرند!
♨️متوکّل «عمر بن فرج» را فرماندار مکّه و مدینه کرد و او به دستور متوکّل، مردم را از احسان به سادات منع میکرد؛ به حدّی که مردم از ترس جان، کمک به سادات نمیکردند؛ و چنان کار اولاد امیرالمؤمنین سخت شد که زنهای علویه تمام لباسهایشان کهنه و پاره شده بود و یک لباس سالم نداشتند که نماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه برایشان باقی مانده بود که هرگاه میخواستند نماز بخوانند، به نوبت آن پیراهن را میپوشیدند، بعد از نماز از تن درمیآوردند و دیگری برای نماز میپوشید و به چرخ ریسی مشغول بودند.
♨️آنقدر این سختی و اذیّت ادامه داشت تا «منتصر» به دوستی امیرالمؤمنین، پدر خود، متوکّل را با شمشیر به قتل رساند.
📚(منتهی الآمال، ج 2، ص 384-378)
✨✨✨پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای مسلمان روا نیست، به برادر مؤمن نوعی نگاه کند که موجب اذیت او شود.»
(جامع السعادات، ج 2، ص 215)
@anjomaneravian