داستان کوتاه جالب و واقعی
یک لنگه کفش
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرتزده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.
گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا میتواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.
#داستان_کوتاه_عبرت_انگیز
--------------------------------------------
@atreeman
داستان کوتاه و زیبای ازدواج پسر جوان
جوانی قصد کرد ازدواج کند، به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند …
پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است!
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود!
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد!
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد!
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است!
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.
جوان گفت: شنیده ام پایش هم کمی می لنگد و این عیب بزرگی است!
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد!
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد!
پیرزن گفت: ای وای، چقدر شما مرد ها بهانه می گیرید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد!
#داستان_کوتاه_عبرت_انگیز
Ξ✿ کانال عطر ایمان ✿Ξ
📚 @atreeman📜
--------------------------------------------
㉤▼ 🌹🌹🌹#خنده_حلال
سلام آقا جان ...
یا صاحب الزمان (عج ) .
این روزها دیگر شوق زندگی در چشمان کسی موج نمیزند 😔😔😔
این روز ها دیگر صدای بازی کودکان در کوچه و خیابان و پارک شنیده نمیشود😔😔😔
دیگر بازار و مغازه ها مملو از زنان و مردان نیست که برای خرید آخر سال آمده اند 😔😔😔
دیگر کسی به سراغ گل فروشی ها برای خرید گل های بهاری و شاداب که نوید سال نو رابدهد نمیروند😔😔😔
دیگر صدای دست فروش ها در شهر شنیده نمیشود و خبری از بساطشان نیست😔😔😔
شهر من یخ زده است ...
انگار بر شهرم خاموشی و سکوت مهر کرده اند و همه به خوابی عمیق فرو رفته اند 😔😔😔
چه خبر است ....
مگر چه شده است ....
پول دارند ولی نمیتوانند به خرید بروند
وقت دارند ولی نمیتوانند به دیدن هم بروند
همه چی دارند ولی شاد نیستند هیچ شوق و هیاهویی برای بهار ندارند
بی شک نمیدانند آن چیزی که کم است وجود توست آقا جان ....
آن بهار واقعی ظهور توست
آن وعده داده حقیقی تویی یابن الحسن (عج )
تویی که آمدنت نفس تازه ای به جسم بی جان بشر خواهد بخشید ...
چرا بسیاری از اوقات از تو غافل بوده ایم ...
چرا همیشه سرگرم خود بوده ایم و برای آمدنت کاری نکرده ایم که اینگونه باید خدا به ما یادآوری کند
آقای من
همه خسته اند 😭😭
همه دلشکسته اند 😭😭
همه دل هایشان سنگین شده است
بغض ها در سینه ها حبس شده
همه سردرگم و وحشت زده و حیرانند....😭😭
بیایم همه با هم از ته دل برای ظهور یگانه منجی بشریت، مهدی موعود، آقا صاحب الزمان ( عج ) دست بر دعا برداریم
و بگوئیم:
اللهم عجل لولیک الحجه (ع )
😭😭😭😭😭😭😭
#داستان_کوتاه_عبرت_انگیز
🍃🌸@atreeman🌸🍃
✨﷽✨
✅ داستان واقعی آیت الله میلانی
✍پیر مردی که در حالت بیهوشی اش یک مسیحی را مسلمان کرد!
🔰پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله آمده بود ایران،آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می کردند...
💠 پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی بزبان می آورد برایش ترجمه کنند ، می گفت تنها حالتی که شاکله ی اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می شود همین حالت است..
☘ دعای ابوحمزه ثمالی بود، آقا زیر لب می خواندند ، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، میخواهم مسلمان شوم، پروفسور برلون می گفت :بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه های کوچه بازاری می شنیدم ، معلوم می شود دینتان دین حقی است که این روحانی(آیت الله میلانی) این چنین همه ی وجودش محو خدا شده است...
💚 پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن ، آیت الله میلانی خودمان ، پروفسور برلون اروپایی
📚مرکز خبر حوزه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستان_کوتاه_عبرت_انگیز
•✾📚 @atreeman📚✾•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃
#داستان_پایداری
افسر عراقی تعریف می کرد:
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم : مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش رو تکان داد.
گفتم : تو که هنوز هجده سالت نشده !
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم:
شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟
جوابش خیلی من رو اذیت کرد با لحن فیلسوفانه ای گفت:
سن سربازی پایین نیومده سن عاشقی و غیرت پایین اومده....
هدیه به ارواح طیبه شهدا و تعجیل در فرج صلوات
🌿🌾
🌾🌿🌾🌿
🌿🌾🌿🌾🌿🌾
📚 #داستان_کوتاه_عبرت_انگیز
🍃🌸 @atreeman 🌸🍃