eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
571 دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
38.5هزار ویدیو
110 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 داستان 5⃣ ❣ یک روز در خانه هیئت داشتیم. عصر همان روز پدرم کمی استراحت کرد. بعد با نگرانی از خواب پرید.فهمیدیم خواب دیده پدرم کمی به اطراف نگاه کرد و گفت: الآن حسن اینجا بود ❣ بهش گفتم حسن جان امشب هیئت داریم شما تشریف دارید؟ حسن گفت : نه امشب باید برم پیش فلانی که یکی از همسایگان قدیم است حسن ادامه داد : او امروز از دنیا رفته و امشب شب اول قبر اوست این شخص حقی گردن من دارد که باید امشب پیش او باشم پدرم با تعجب گفت: آن کسی که حسن می گفت اهل مذهب و دین و ... نبود. ❣ برای همین بهش گفتم : حسن جان این آدمی که میگی اهل دین نبود او چه حقی به گردن تو داره!؟ حسن لبخندی زد و گفت : روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود. این آقا در جلوی در خانه اش ایستاده بود و به جمعیت نگاه می کرد. وقتی گرمی هوا و تشنگی مردم را دید. یک شیلنگ آب از خانه اش به بیرون کشید و بایک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان پیکر من آب داد. 👌 ❣ او همین قدر به گردن من حق پیدا کرده پدرم بعد از اینکه این حرف را زد از جا بلند شد و گفت: باید بروم ببینم خواب من راست بوده یانه. باید بروم ببینم فلانی واقعا فوت کرده یا نه. پدرم رفت و ساعتی بعد برگشت گفت : بله وارد محل آنها که شدم حجله اش را دیدم.او همین امروز تشییع شده بود. راوی_برادر_شهید @anjomaneravian