#شگفتی_دفاع_مقدس
#شهید_سیزده_ساله
🔸#شهید_علیرضا_محمودی_پارسا در 2 روز جراحت، درد سختی را بر جان پذیرفت و در ساعت 2:30 نیمهشب جمعه 29 بهمن ماه سال 61 با جمله «السلام علیك یا اباعبدالله» به لقاء یار رسید و خود را به هدفش رساند و در 13 سالگی «شهدِشهادت» نوشید.
#شگفتی_دفاع_مقدس
#شهید_سیزده_ساله
🔹وصیت نامه تکان دهنده!!!
🔻بخش هایی از توبه نامه تکان دهنده عارف 13 ساله، شهید «علیرضا محمودی پارسا»
🔸بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله:
🔸از این که حسد کردم...
🔸از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
🔸از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
🔸از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
🔸از این که مرگ را فراموش کردم....
🔸از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
🔸از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
🔸از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
🔸از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
🔸از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
🔸از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
🔸از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
🔸از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
🔸از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
🔸از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید...
🔸از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
🔸از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
🔸از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
🔸از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
🔸از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
🔸از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
🔸از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
🔸از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
🔸از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
🔸از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
🔸از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....
@anjomaneravian
🌹#شهید_سیزده_ساله
▪️بهنام محمدی در خرمشهر به دنیا آمد .همان جایی که برای پایداریش جنگید و شهید شد.با وجود مخالفت فرماندهان همیشه خود را به صف اول رزمندگان میرساند . بهنام در کمک رسانی به زخمی شدگان و رساندن مهمات تلاش زیادی میکرد طوری که بعضی اوقات به قدری نارنجک و تسلیحات جنگی با خود میبرد که حتی توان راه رفتن نداشت.
.
▪️بهنام بارها توسط بعثی ها اسیر شد اما هر دفعه با بهانه ای خود را نجات میداد و یا جمله من دنبال مامانم می گردم گمش کردم از دست عراقی ها رهایی میافت و اطلاعات دشمن را برای رزمندگان میبرد.
.
▪️دستش زخمی شده بود گروهبان مقدم از کوله پشتی خود باندی را برای پانسمان کردن دستش در آورد اما بهنام اجازه نداد و گفت: باند را بگذار برای کسانی که تیر خورده اند و یک مشت خاک بر روی زخمش ریخت و رفت ...اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در 1359/7/28 پر کشید.
.
📩 #وصیت_نامه #شهید ۱۳ ساله بهنام محمدی: من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود. من می خواهم وصیت کنم , هر لحظه در انتظار شهادت هستم . پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند . به خدا توکل کنند . پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
https://eitaa.com/anjomaneravian