✨ماه رمضان سال گذشته همراه با خانواده شهدا برای افطار دعوتشده بودیم. #حاج_قاسم هم حضور داشت. خودش سر تکتک میزها میآمد و احوالپرسی میکرد.
✨ بهمحض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه اینطور بود، اسم بچههای خانواده شهدا خوب یادش میماند.
✨پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما را به این افطاری دعوت کردهاند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می آئیم.»
✨باورمان نمیشد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم شما با اینهمه گرفتاری چطور میتوانید وقت بگذارید به خانه ما بیایید؟ اصلاً چطور شما را پیدا کنیم؟
✨ نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزند من میآیم.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمیکند؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمیکنم، کاملاً جدی بود.»
✨دوهفتهای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفته بعد بازهم زنگ زدیم بازهم حاج قاسم نبود. چند روز گذشت.
✨ ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما میآیم.»
✨باورم نمیشد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربهسر کردم و با حسین روانه بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همهجا بسته بود. سرصبح هیچ مغازهای باز نکرده بود؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همهجا را زیر پا زدم. یکی از مغازهها باز بود؛ اما سبزیهایش تازه نبود.
✨با حسین خیابانها را بالا و پایین میرفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت میشود. یک نوع غذا بیشتر نمیخورد.»
✨از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازهها باز شدند و توانستم خرید کنم. دیگر تصمیم ام را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی درست میکنم. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی بههمخورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگزده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.»
✨ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچهها حرف میزد، خاطرات پدرشان را میگفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگآوری پدرشان برای بچهها میگفت. تعریف میکرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچههای جنگزده حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا میگذاشت تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند.
✨حرفها بهجایی رسید که بچهها بغضکرده بودند خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقهزده بود. برای اینکه بچهها را از فضای حزنانگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاجخانم نمیخواهید به ما ناهار بدهید؟»
✨خودش اول از همه سر سفره نشست. بچهها را یکییکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیایید بنشینید. بچهها که نشستند خودش یکییکی برایشان غذا کشید.
✍ راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری
#شهید_قاسم_سلیمانی🍃
#شهید_اسماعیل_حیدری♥️
#زندگی_به_سبک_حاج_قاسم💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
بیست رمضان سالروز آزادسازی شهر فلوجه ی عراق است. عراقی ها خوب می دانند که بایست از چه کسی قدردان باشند.
شهید المهندس و شهید قاسم سلیمانی درکنار هادی العامری و شیخ اکرم الکعبی و قیس الخزعلی توانستند با مشارکت فرماندهان ارتش عراق استان الانبار و مرکز این استان فلوجه را پاکسازی کنند. تاریخ هرگز رشادت های مردان میدان را فراموش نمی کند.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهیدابومهدی_المهندس
#شهادت_را_به_بهاء_میدهند🍃
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
در آزاد سازی تکریت بخاطر اینکه سقوط آن موصل را به خطر میانداخت آمریکایی ها ماشین حاج قاسم را مورد حمله قرار دادند برای همین هم بود که در بیشتر صحنه ها ایشان تلاش میکرد از ماشین و تجمع بچه ها دور شود و تنهایی جابجا شود تا خطر از دیگران هم دفع شود.
آمریکایی ها با زدن ماشین فرماندهی عملیات به ما میخواستند بفهمانند که نباید جلوتر بروید ولی حاجقاسم گوشش بدهکار نبود و کار خودش را میکرد تا تکریت را تصرف کردیم .در سوریه و در نزدیکی تنف که مقر آمریکایی ها بود و هنوز هم آنجا هستند زمانی که ما به سمت این جبهه حرکت کردیم تا عملیات را شروع کنیم هواپیماهای آمریکایی به ما حمله کردند که چند تانک و نفربر و یک بولدوزر منهدم شد و شهید هم دادیم ولی حاج قاسم با تغییر موضع سریع سالم ماند .آمریکایی ها برای آنکه در آن منطقه داعش از موقعیت ما مطلع شود فیلم آن را برای داعش ارسال کردند ما ظهر نماز خواندیم و حاج قاسم امام جماعت شد . چند ساعت بعد داعش یک ماشین انتحاری فرستاد برای به شهادت رساندن حاجی ولی ما تغییر مکان داده بودیم و عده ای از رزمندگان شهید شدند .
در هر صورت آمریکایی ها سال ها تلاش میکردند حاج قاسم را شهید کنند چون تمام برنامه های آن ها را با شکست رو به رو کرده بود حاج قاسم طی بیست سال گذشته آن چه را از جهان فردایش برای تدارک ظهور مولایش در مخیله ش داشت با تمام توان روحی و جسمی اش پی گرفت و محقق کرد .آرایش کنونی آسیای غربی مرهون دوندگی هفده هجده ساعتهی حاج قاسم در شبانه روز و خواب های ما آرامش در هواپیما و ماشین و قرارگاه های موقت در کشور است. چیزی شبیه این ؛ نماز صبح را در دمشق می خواند ، نماز ظهر را در حلب ، نماز مغرب را در بغداد و چند ساعت خواب و نماز شب در تهران روزی اش می شد ...
به روایت سردار اصغر صبوری
به عنوان شاهد عینی
#مرد_میدان
#سردار_دلها ...♥️
#شهید_قاسم_سلیمانی💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌷 #شهید_قاسم_سلیمانی:
هر كس به مدار مغناطيسی #علیبنابیطالب (ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛
او کمیلبنزیاد میشود،
او ابوذر غفاری میشود،
او سلمان پاک میشود...
@anjomaneravian
سال 71 که رسماً عضو سپاه شدم سردار سلیمانی در منزل خود که خانه ای سازمانی بود ایام شهادت حضرت زهرا (س) مراسم برگزار می کرد که من هم سخنران مجالس آن منزل بودم. وی افزود: آن منزل توسعه پیدا کرد و به بیت الزهرا تبدیل شد، سردار تأکید داشت ما بحث های سخنرانی را حول رویکرد اخلاقی در کنار مسائل خانوداگی، اعتقادی و سیاسی داشته باشیم و خواهان این بود که بر روی مسائل اخلاقی تأکید و توصیه شود.
یکی از موضوعات سردار سلیمانی که نمود درونی و سازمانی داشت توجه به خانواده بود. حاج قاسم پدر دو شهید را که در لشکر ثارالله به عنوان امام جماعت بود در منزل خود دعوت می کرد تا خانواده اش راهنمایی های بیشتری در زمینه های تربیت اسلامی فرزندان، مسائل دینی و اخلاقی دریافت کنند حتی جلسات خانگی را حول محور خانواده در منازل مسئولین سپاه برگزار می کرد تا مسائل بنیادین و رشد و تکامل خانواده ها بیان و تقویت شود.
توجه به مسائل و پیوست فرهنگی از جمله موضوعات مورد تأکید حاج قاسم سلیمانی بود، حتی در جنگ با داعشی ها آن دسته از داعشی ها که مجروح و یا تسلیم و اسیر می شدند هرگز اجازه کشتن آن ها را صادر نمی کرد و می گفت این افراد گول خوردند؛ طلبه های فراوانی از ایران نه تنها برای کارهای رزمی که برای انجام امور فرهنگی و هدایت دستگیر شدگان داعش به خارج اعزام می شدند تا اگر اشکالی در اندیشه ها، افکار، باورها و عقاید آن ها وجود داشت با آن ها صحبت کنند.
حاج قاسم سلیمانی به افراد جبهه دشمن به چشم فریب خوردگان نگاه می کرد و جهت اصلاح این افراد هم تلاش بسیاری می کرد تا با باورهای دینی و اعتقادی و اخلاقی آشنا شوند و بدانند که راه نادرست را نروند و توبه کنند و خداوند هم توبه پذیر است.
خط قرمز حاج قاسم سلیمانی انقلاب بود و اطاعت محض از رهبری داشت. ایشان هرگز به هیچ جناح سیاسی خاصی درون نظام ( اصولگرا و اصلاح طلب؛ جریان های چپ و راست ) وابسته نبود و خط قرمز حاج قاسم سلیمانی انقلاب بود؛ نسبت به هرکسی و با هر تفکر سیاسی و جناحی که در جبهه کار می کرد، برخورد صمیمانه و دوستانه داشت؛ آن ها را نیروهای انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی می دانست؛ این نشان می دهد که اگر کسی درست عمل کند و وابستگی او انقلابی باشد و بر مدار ولایت و انقلاب حرکت کند می تواند محبوب دل ها باشد.
این شهید راه نجات ملت و انقلاب و ادامه انقلاب را در اطاعت از رهبر انقلاب اسلامی می دانست و ولایت مداری و اطاعت حاج قاسم بسیار مشهود بود و مقید بود که انجام شود، در یکی از عملیات ها در جنوب شرق کشور شخصی دستگیر شد که مخل امنیت، غارتگر و انسان کُش بود؛ حاج قاسم سلیمانی خدمت رهبری رفت و گزارش تسلیم شدن این شرور را داد و گفت یکی از شرورترین افراد کرمان تسلیم شده است و ما به او امان دادیم امّا با این شخص قاتل که مخل امنیت و بسیار بزهکار است چه باید کرد؟ رهبری هم فرمود چون شما به او امان دادید امنیت او را بپذیرید تا کارهای قضایی و محکومیت هایش را انجام دهد؛ ان شاءالله که رهنمون شود، لذا مقید بود آنچه که دستور و فتوای رهبر بود انجام دهد در صورتی که می توانست این فرد شرور را از بین ببرد امّا فتوای رهبری برایش حائز اهمیت بود.
آنقدر مقید به رهبری و ولایت پذیر بود که چندین مرتبه از لبنان و سوریه به من تلفن می کرد و در مورد مسائل خود سؤال می کرد من مقلد مقام معظم رهبری هستم فتوای ایشان را در باب فلان موضوع را برای من بیان کنید؛ این نشان می دهد که به جدّ به ولایت مداری تأکید داشت و تداوم انقلاب را در پیروی از رهبری می دانست.
حاج قاسم به جوانان بسیار اهمیت می داد و با آن ها به صورت چهره به چهره صحبت می کرد و همان نگرشی را نسبت به این قشر داشت که رهبری دارد.
راوی: حجه الاسلام عسکری
امام جمعه شهرستان رفسنجان-کرمان
#پای_درس_سردار
#شهید_قاسم_سلیمانی❤️
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
وقتی حاج قاسم، پای شهید را بوسید و راهی بهشت کرد
✍«شهید "محمدجمالی"، اولین شهید مدافع حرم استان کرمان در سال ۹۲ بود. حاجگ قاسم برای مراسم تدفین شهید، به کرمان آمد و خودش کار را به دست گرفت.به من گفت: "بیا با هم داخل قبر برویم و این شهید عزیز را داخل قبر بگذاریم. نمیدانید آن پایین و موقع انجام کارهای تدفین شهید جمالی، سردار چطور اشک میریخت.
من گریه میکردم، خسته میشدم و اشکم تمام میشد، اما هقهق حاجقاسم تمامی نداشت. من دوباره با دیدن اشکهای او، به گریه میافتادم. کارها که تمام شد، حاج قاسم انگشترش را درآورد و گفت: "این را بگذار زیر زبان شهید. " بعد هم تربت خاص کربلا را که همراه داشت، در قبر گذاشت. آخر کار هم، خم شد و پای شهید جمالی را بوسید و گفت: برای سپاسگزاری از طرف مردم و رزمندگان "»
خاطره مدیر سابق بنیاد شهید استان کرمان، صحبتهای خواهر شهید محمد جمالی را در ذهنم تداعی میکند که میگفت: «بعد از اینکه سردار سلیمانی، انگشتری که حضرت آقا به ایشان هدیه دادهبود را در قبر پیش محمد گذاشت، کنار مادرم آمد و گفت:
"مادر! محمد ۲۵ سال قبل شهید شدهبود و روحش کنار همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس بود. فقط جسم او کنار ما بود که امروز به خاک سپردهشد. "»
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمد_جمالی
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
شهیدی که دم در بهشت نگه داشته شده بود...!
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد.
رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و ذکیزاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!»😢
وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.💔
🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکیزاده
راوی: #سردار_دلها #شهید_قاسم_سلیمانی
شهیدی که دم در بهشت نگه داشته شده بود...!
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد.
رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و ذکیزاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!»😢
وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.💔
🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکیزاده
راوی: #سردار_دلها #شهید_قاسم_سلیمانی
@anjomaneravian
والله والله والله از مهمترین شئون #عاقبت_بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکّان انقلاب را به دست دارد.
✍ #شهید_قاسم_سلیمانی
@anjomaneravian
💔
خداوندا!
تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی...
حاج قاسم عزیز در وصیتش فرمود
#امام_خمینی
#شهید_قاسم_سلیمانی
سردار سپاه #امام_زمان
@anjomaneravian
💔و سلام خدا بر او ڪه میگفت:
وقتے خـدا در ذهن ڪسے بزرگ شد
و ماسـواے آن، همه چيز حقير و ڪوچڪ بود،
او در هر شرايطے پيـروز است.
✍🏻... و خودش چقدر عامل به حرفهایش بود👌
#شهید_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/anjomaneravian