eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
502 دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
104 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد شهید #محمدرضا_ربیعی_زاده بخیر؛ 🌴 تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت. یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد در جلساتی که شرکت می‌کرد نوارهای بزرگانی که گوش میداد در رشد او موثر بود. از سال ۱۳۵۸ #برنامه_خودسازی_امام_خمینی را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از ؛🔰🔰 1- #نماز های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید. 2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور #روزه بگیرید. 3-اوقات #خواب را کم کرده وبیشتر قرآن بخوانید. 4-به تهیدستان #انفاق کنید. 5-برای #عهد و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید. 6-از مواضع #تهمت دوری کنید. 7-در #مجالس_پر_خرج وباشکوه شرکت نکرده وخود نیز چنین مجالسی نداشته باشید. 8- #لباس_ساده بپوشید. 9-زیاد #صحبت نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه) 10- #ورزش کنید. 11-بیشتر #مطالعه کنید. 12- #دانشهای_فنی را بیاموزید. 13- #دانش_عربی و تجوید را بیاموزید ودر هر زمینه ای هشیار باشید. 14- کار نیک خود را #فراموش کنید و #گناهان_گذشته را به یاد آورید. 15-از نظر #مادی به تهیدستان واز نظر #معنوی به اولیاء الله بنگرید. 16-از #اخبار_روز واخبار مربوط به #امور_مسلمین با اطلاع شوید شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
واقعی تمرین صبر 💠 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزی‌ها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که من را جواب نمی‌داد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کمتر می‌ذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بی‌خیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرم‌تر می‌کنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟! 💠 نتیجه‌ی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزی‌ها پلاسیده بود، فکرکنم داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم می‌خواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی. آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ می‌زدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته شود. 💠 مکث کردن و را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بی‌صبری، می‌کنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی می‌کنیم. همسر داری😍 https://eitaa.com/anjomaneravian