✅ دختری با کفشهای ورنی قرمز
🔴 برشی از کتاب دختر تبریز، خاطرات صدیقه صارمی، رزمنده، مربی نهضت سوادآموزی و مربی پرورشی دههی ۶٠ تبریز
◀️ شب قبل از آزادسازی خرمشهر وضعیت قرمز شد. «کمپلو»، یکی از محلههای قدیمی شهر و بیمارستانی در منطقهی پل نادری را زدند. بعد از این اتفاق، آمبولانسها فقط مجروح و شهید میآوردند به بیمارستان. رانندهای داشتیم به نام علیآقا. جلوی اورژانس داشت جعبههایی را که مخصوص اعضای قطعشدهی بدون پیکر بود، میچید پشت ماشینش و میبردند برای دفن.
◀️ دختربچهای را با جوراب شلواری سفید و کفشهای ورنی قرمز که لای ملافهای پیچیده بودند، داد بغل خانم سبزیپور و رفت سراغ ماشین. وقتی برگشت تا بچه را بگیرد، خانم سبزیپور داشت حیاط را دور میزد. گفت: «چی شده؟ چرا دور خودت میچرخی؟»
_ اگر بیدار شد و مادرش را خواست، جوابش را چه بدهم؟!
_حواست کجاست؟ این بچه مگر سر دارد که مادرش را بخواهد؟
راست میگفت. سر بچه را ترکش برده بود. چون لای ملافه پیچانده بودند معلوم نبود.
◀️ سبزیپور در حالیکه بچه را محکم در آغوشش فشرده بود، رفت و در گوشهای از حیاط آرام روی زمین نشست. نزدیک بیست دقیقه بدون هیچ حرکتی فقط پیکر بیسر بچه را نگاه میکرد و اشک میریخت.
#معرفی_کتاب
#دختر_تبریز
#صدیقه_صارمی
#هدی_مهدیزاد
#نشر_راه_یار
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
#نشر_مرز_و_بوم
https://s4.uupload.ir/files/img_20210722_123200_103_qrq4.jpg
https://www.instagram.com/p/CRnzx1csk7s/?utm_medium=copy_link