#طلبه_زیبا_و_دختر_فراری_در_حجره
نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند محمد باقر طلبه جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان دختری زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در اتاق را بست ، با انگشت به محمد باقر بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟ طلبه جوان هاجُ واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود ، هرچه غذا داشت برای دختر آورد. دختر جوان قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن طلبه ، هرچه طلبه بیچاره اصرار کرد فایده ای نداشت و به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید چون به او اعتماد کرده بود اما دخترک بیچاره صبح که از خواب بیدار شد...😱🚫
#ادامه_مطلب_درکانال_بسوےظهور
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1103560716Ca3f70aba9b