#از_او_بگوییم
💠 مراجعه به امام زمان علیه السلام
🔹دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله ی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ی موضوعات مختلف صحبت کردیم. او گفت: من باور نمیکنم امام زمان وجود داشته باشد!پرسیدم: چرا؟ آرایشگر جواب داد: مگر شما نمیگین او پدر فقیران و یتیمان و گرفتاران است. پس چرا دنیا از فقر و گرفتاری و درد و رنج پر شده؟ اگر #امام_زمان وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشه.
🔹اصلاح تمام شد اما اشکال آرایشگر بی پاسخ مانده بود. به او گفتم راجع به این موضوع بعدا صحبت میکنیم.
آرایشگر لبخندی زد و به شوخی گفت: باشه برو دَرسِت را بخون و بیا!
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان مردی ژولیده را دیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده. برگشتم و به آرایشگر گفتم: میدونی چیه؟ به نظر من تو این شهر آرایشگری وجود ندارد!
آرایشگر با تعجب گفت: میدونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را میزنی؟
من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
با خوشرویی گفتم: نه! آرایشگری وجود ندارد، چون اگر وجود داشت، اگر تو وجود داری ،پس چرا آن مرد با موی بلند و ظاهر ژولیده است؟ آرایشگر جواب داد: خوب معلومه! او به من مراجعه نکرده وگرنه ردیفش میکردم.
گفتم: آفرین گل کاشتی! دقیقاً! به نظرم نکته همینه.
👌امام زمان هم وجود داره! ولی مشکل اینه که مردم به او مراجعه نمیکنند. مردم به همه جا مراجعه میکنن الا اونجایی که خدا معین کرده. ای کاش ما قبل از این که امام زمان را متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تا کمکش را درک کنیم.
#از_او_بگوییم
💠دعای فرج در خشکسالی غیبت!
🔹کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش.
بیل که میزد از زمین خاک بلند میشد!
🔹در عالم خودم گفتم:
پدر این بذرها سبز نمیشوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری.
هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم!
پسر کفر نگو، من دانهها را زیر خاک میگذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز میشود!
🔹اسفند بدون بارش گذشت.
فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند.
خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بیخود گندم نکار سبز نمیشود!
🔹یک روز لکهای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و … آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود. پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقهی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت میداد.
🔹پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی میلرزید ادامه داد:
امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری میبینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!…
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠 شوق آمدنش...
🔹سه ساعت دوچرخه سواری کرده بودیم، ساعت 2 شب بود، نزدیک مقصد بودیم و خسته که توجهم به اطراف جلب شد:
هوا به این خوبی، سوار دوچرخه، همراه دوستان خوب، مسیر را نگاه کن، درختان زیبا، مگر بهتر از این هم می شود، دیگر از خدا چه میخواهی؛
🔹جمله آخر کوهی از غم را به دلم نشاند، واقعا درست است که مشکل ما از آنجاست که اصلا او را فراموش کرده ایم، اصلا شوق آمدنش را نداریم، کمی نعمت که در زندگی مان باشد احساس می کنیم خوشبختیم.
بیچاره ما، بیچاره ما مردمان زمان غیبتش که طعم زمان حضور در کنار امام را نچشیده ایم، آری الحمدلله به خاطر تمام این نعمات.
😔اما؛ بیچاره ما که با دوچرخه ای و درختی و نسیم ملایمی راضی می شویم، آه از این درماندگی، از این زیست در هوای ندیدنش، چه می دانم… شاید هم دیده ام آن رخ مهتاب را…فرزند بوتراب را… ای کاش که حسرت دیدنش را داشته باشیم، ای کاش که حسرتمان به دیدارش بر باد رود.
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠 امام زمانت جواب سلامت را می دهد!
🔹روبروی ضریح نشسته ام؛ مردی کنارم نشسته و چرت میزند.
راستش وقتی می بینم که عده ای در حرم مطهر امام هشتم علیه السلام خوابند و یا چرت می زنند، دلم برایشان می سوزد. یکی باید به آنها بگوید که اینجا کجاست!
🔹اینجا در کنار من و تو ملائک حضور دارند تا سلام ما را به اماممان برسانند. اینجا معنویتِ تمام است، نور است، محـلّ استجابت دعاست……..!
به مرد میگویم: دوست داری همین الان امام زمان علیه السّلام و در همین نقطه به تو سلام کند؟ گل از گلش می شکفد و می گوید:
معلومه که دوست دارم!
می گویم: همه می دانیم که سلام مستحب است و جوابش واجب!
سری تکان می دهد و تأییدم می کند.
می گویم: پس بیا با هم یک زیارتی بخوانیم که در آن بیست و سه سلام به امام زمانمان بدهیم!
بیست و سه سلام! مطــمئن باش سلامــمان بیپاسخ نیست. مهم این است که پاسخمان را میدهد؛ بشنویم یا نشنویم!
🔹به #امام_زمان بگوییم: می دانیم که از شدّت معصیت گوش های ما سنگین شده و نمی توانیم پاسخ ملکوتی شما را بشنویم، امّا امروز توفیق داشتهایم در این مکان روحانی به شما سلـــام بدهیم!
حسّ و حال مرد تغییر کرده، نمِ اشکی در گوشه ی چشمش دویده و انگار منتظر است تا زیارت را بخوانیم.
زیارت آل یاسین را از لابهلای مفاتیح پیدا می کنم و هر دو می خوانیم:
“سَلامٌ عَلَے آلِ یٰسٓ...
#از_او_بگوییم
💠 امام زمانت جواب سلامت را می دهد!
🔹روبروی ضریح نشسته ام؛ مردی کنارم نشسته و چرت میزند.
راستش وقتی می بینم که عده ای در حرم مطهر امام هشتم علیه السلام خوابند و یا چرت می زنند، دلم برایشان می سوزد. یکی باید به آنها بگوید که اینجا کجاست!
🔹اینجا در کنار من و تو ملائک حضور دارند تا سلام ما را به اماممان برسانند. اینجا معنویتِ تمام است، نور است، محـلّ استجابت دعاست……..!
به مرد میگویم: دوست داری همین الان امام زمان علیه السّلام و در همین نقطه به تو سلام کند؟ گل از گلش می شکفد و می گوید:
معلومه که دوست دارم!
می گویم: همه می دانیم که سلام مستحب است و جوابش واجب!
سری تکان می دهد و تأییدم می کند.
می گویم: پس بیا با هم یک زیارتی بخوانیم که در آن بیست و سه سلام به امام زمانمان بدهیم!
بیست و سه سلام! مطــمئن باش سلامــمان بیپاسخ نیست. مهم این است که پاسخمان را میدهد؛ بشنویم یا نشنویم!
🔹به #امام_زمان بگوییم: می دانیم که از شدّت معصیت گوش های ما سنگین شده و نمی توانیم پاسخ ملکوتی شما را بشنویم، امّا امروز توفیق داشتهایم در این مکان روحانی به شما سلـــام بدهیم!
حسّ و حال مرد تغییر کرده، نمِ اشکی در گوشه ی چشمش دویده و انگار منتظر است تا زیارت را بخوانیم.
زیارت آل یاسین را از لابهلای مفاتیح پیدا می کنم و هر دو می خوانیم:
“سَلامٌ عَلَے آلِ یٰسٓ...
#از_او_بگوییم
💠 سلام به امام زمان علیه السلام...
1⃣از همان روز اولی که دیدمش از رفتارش خوشم نیامد. وقتی سلام کردم، با بی اعتنایی سری تکان داد و حسی سرد را به من منتقل کرد. انگار جواب سلام دادن هم خرج داره؟ و دیگه ارتباط حسنه ای بین ما برقرار نشد که نشد.”
2⃣“آشنایی دیرینه ما ریشه اش دقیقاً در همان لحظات اول برخورده، همون وقتی که در کلاس پیشدستی کرد به سلام و احوال پرسی، خودش رو با گرمی معرفی کرد. انگار با همان برخورد اولش قاپ ما رو دزدید و الان بیست ساله که از دوستی ما میگذره… “
🔹حتما تو هم با این دو دسته از افراد برخورد داشته ای، و حتماً خاطره افرادی که با دریغ از یک سلام ناقابل تلخی درونشان را به ما منتقل می کنند، کاملا در ذهنت هست. بنابراین خوب میدانی که سلام شروع ارتباطه و بسیار بسیار مهم؛ برخورد و مواجهه اول بسیار مهم است و اثرگذار! راستی آخرین بار کی با امامت روبرو شده ای؟! آیا در مواجهه اول سلام گرمی به او داده ای؟
🔹حتی فکرش هم امیدوار کننده است؛ جوابی که امام به تک تک سلام های ما می دهند و گرمی جوابشان. پس شروع کن؛ هر صبح و شام، وقت و بی وقت: السلام علیک یا صاحب الزمان؛ ادرکنا
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠اظهار محبّت به امام زمان علیه السلام
🔹چند سال قبل با عدّهای از نوجوانان، کلاس داشتم. یک روز از آنها پرسیدم که اگر در مدرسه باشید و مدرسهتان هم دو سه ایستگاه با منزلتان فاصله داشته باشد، و پول هم برای رفتن به منزل نداشته باشید، چه کار می کنید؟ پیاده به منزل میروید؟ یا از راننده پول قرض میگیرید و بعداً به او میپردازید؟!
همهی آنان گفتند: پیاده به منزل میرویم.
از آنها پرسیدم: مخارج زندگی شما را چه کسی تأمین میکند؟
گفتند: خوب معلوم است پدرمان!
گفتم: چطور هر روز میتوانید از پدرتان پول بگیرید و آن هم نه اینکه قرض کنید، بلکه بلاعوض پول می گیرید! ولی حاضر نیستید از راننده تاکسی یا یک مغازهدار مبلغ مختصری قرض بگیرید؟
گفتند: خوب پدرمان فرق میکند!
گفتم: پس بدانید بعضی وقتها درخواست نیاز کردن پیش یک فرد، نشان از علاقه و اعتماد ما به اوست. این یک واقعیّت است که ما نیازمان را به کسی میگوییم که قبولش داریم؛ به او علاقه داریم و اظهار نیاز، نشاندهندهی علاقهی ما به طرف مقابل است!
و برای همین است که خداوند به دعا کردن دستور و اهمیّت داده است، و دعا نکردن را خودبزرگبینی دانسته است.
لذا ما باید تمام نیازهای زندگیمان را از خداوند بخواهیم. بردن نیازهایمان به درِ خانه ی #امام_زمان علیهالسّلام نیز از این جنس است و معنای اظهار محبّت ما به ایشان میباشد؛ و از طرفی باعث برآورده شدن سریعتر نیازهایمان نیز میشود!
🔹پس در حقیقت گفتن مشکلات و خواستن و راز و نیاز با امام زمان علیهالسّلام نیز بیانگر این است که آقا و مولای من! ما شما را قبول داریم! به برتری شما و مقامی که خداوند متعال به شما عطا فرموده است، باور داریم و شما را به عنوان بزرگ و صاحباختیار و ولیّ نعمتمان میشناسیم.
همین عرضِ خواستهها باعث میشود که محبّت ما به امام زمان و محبّت امام زمان به ما بیشتر و بیشتر شود.
👌 از امروز تصمیم بگیریم در هر مسألهی کوچک و بزرگی، درخواستمان را به ساحت مولایمان عرضه کنیم. امتحان کنیم!
#امام_زمان
#میلاد_امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠 شوق آمدنش...
🔹سه ساعت دوچرخه سواری کرده بودیم، ساعت 2 شب بود، نزدیک مقصد بودیم و خسته که توجهم به اطراف جلب شد:
هوا به این خوبی، سوار دوچرخه، همراه دوستان خوب، مسیر را نگاه کن، درختان زیبا، مگر بهتر از این هم می شود، دیگر از خدا چه میخواهی؛
🔹جمله آخر کوهی از غم را به دلم نشاند، واقعا درست است که مشکل ما از آنجاست که اصلا او را فراموش کرده ایم، اصلا شوق آمدنش را نداریم، کمی نعمت که در زندگی مان باشد احساس می کنیم خوشبختیم.
بیچاره ما، بیچاره ما مردمان زمان غیبتش که طعم زمان حضور در کنار امام را نچشیده ایم، آری الحمدلله به خاطر تمام این نعمات.
😔اما؛ بیچاره ما که با دوچرخه ای و درختی و نسیم ملایمی راضی می شویم، آه از این درماندگی، از این زیست در هوای ندیدنش، چه می دانم… شاید هم دیده ام آن رخ مهتاب را…فرزند بوتراب را… ای کاش که حسرت دیدنش را داشته باشیم، ای کاش که حسرتمان به دیدارش بر باد رود.
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠دنیای فانی با شتاب در حالِ گذر است
🔹چندین بار تماس گرفتم، امّا همسرم جواب نداد … اوّلش اهمیت ندادم، ولی وقتی این جواب ندادنها تا بعد از ظهر طول کشید، نگرانیَم کم کم بالا گرفت! سرم به شدّت شلوغ بود و کارها پیچیده … امّا دلواپسیِ خانوادهام مرا وا میداشت که با همهی گرفتاریم مابینِ کارها با عجله زنگی به خانه بزنم و بعد دوباره مشغولِ ادامه ی امور بشوم.
وقتِ ناهار در حالیکه بیوقفه سرگرمِ شمارهگیری بودم، غذایم را گرم کردم و در حینِ خوردن، نیز با نگرانی به صفحهی گوشی خیره ماندم .. از نماز هم چیزِ زیادی نفهمیدم و در قنوت و سجود و هر جا که شد از خداوند برای خانوادهام سلامتی و دوری از بلا را خواستم.
حوالیِ عصر کم کم به این فکر افتادم که مرخصی بگیرم و به خانه بروم، چون سابقه نداشت تا این موقع زنگها و پیامکهایم از طرفِ همسرم بیجواب بماند!!
در همین حین، گوشی به صدا در آمد و با دیدنِ کلمه ی “بانو” روی صفحه، خیالم کمی آسوده شد. بعد از صحبت و گلگی و شنیدنِ توضیحاتش، دیگر آرام شده بودم. همسرم به خاطرِ حالِ ناخوشِ خواهرزادهاش خانه را ترک کرده و هنگامِ بیرون رفتن گوشیاش را جا گذاشته بود …
🔹امّا این ماجرا برایم کمی تلخ تمام شد! وقتی با خودم خلوت کردم و دیدم که توصیهی پیامبرِ مهربانم صلّی الله علیه و آله و سلّم را در موردِ اهل بیتش رعایت نکردهام … آنجا که فرمودند: “خانوادهی مرا از خانوادهی خودتان بیشتر دوست بدارید …”
من که برای چند ساعتی جواب نشنیدن از همسرم چنان مضطرب شدم که در آخر نمیتوانستم مدّتی کوتاه را تا تمام شدنِ وقتِ کاری تاب بیاورم و تصمیم داشتم تا مرخصی بگیرم و خودم را به خانه برسانم ..
من که در کلِّ روز با وجود همهی گرفتاریم تماس با خانه را به هر شکلِ ممکن انجام دادم، چطور در این همه سال دوری از فرزندِ حیِّ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم لحظهای نگران و دلواپس نشدم و در میانِ روزمرگیهای کسلکننده و بیحاصلم زمانی را به جویا شدنِ حالِ امامِ عصر و زمانم اختصاص ندادهام!؟
باری، دنیای فانی با شتاب در حالِ گذر است و من در قبالِ برکات و عنایاتِ خداوندم و نیز رسول و خلیفهاش، رسم و مرامِ شکر و قدردانی و حقشناسی را به جا نیاوردهام …
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠 منجی عالم بشریت...
🔹فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد.
ایشان متوسل به حضرات معصومین علیهم السلام میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را زیارت میکند.
حضرت فرمودند: «و أما الحجه فإذا بلغ منک السیف للذبح و أومأ بیده إلی الحلق فاستغث به فإنه یغیثک و هو غیاث و کهف لمن استغاث فقل یا مولای یا صاحب الزمان أنا مستغیث بک؛اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، به فرزندم استغاثه کن که او فریادرس و پناهگاه هرکسی است که به او پناهنده شود و بگو: یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ الغَوثَ اَدرِکنی»
(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس…).
🔹ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم.
یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند.
وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت، به فریادرس درماندگان و بیچارگان"
🔹سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند:
اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم…
بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۳۲۳
#اعمال_منتظران
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠 غلامی صاحب الزمان علیه السلام
🔹از امام جواد علیه السلام سوال شد:
ما لِمَوالیکم فی مُوالاتِکم؟ چه فایده و آثاری برای دوستان شما در دوست داشتن شما می باشد؟
آن حضرت در پاسخ داستانی را از جد بزرگوارشان حضرت امام صادق علیه السلام بیان فرمودند:
مردی ثروتمند از خراسان به قصد دیدار حضرت امام صادق علیه السلام راهی مدینه منوره شد. وقتی رسید دق الباب کرد خادم حضرت جواب داد: حضرت منزل نمی باشند؛ پس عازم مسجد شد.
🔹مرد خراسانی به در مسجد که رسید، دید جوانی به حالت انتظار و آماده ایستاده و قاطری هم بدون راکب در کنار او می باشد. مرد خراسانی از این جوان جویای حال حضرت شد. آن جوان جواب داد:
حضرت در مسجد مشغول عبادت هستند و من غلام آن حضرت هستم.
مرد خراسانی خواست از این فرصت استفاده کند،پس رو به غلام کرده و گفت:
من ثروت زیادی دارم و حاضرم همه ی آن را در اختیارت قرار دهم و در مقابل تو منصب خود را (غلامی) به من واگذار کن و من غلام حضرت صادق علیه السلام باشم.
غلام گفت: من باید این مسئله را از امام علیه السلام سوال کنم. غلام به مسجد رفت و در حالی که از طرح مسئله خجالت می کشید از امام سوال کرد:
آیا شما از خیری که برای من پیش آید ممانعت می کنید؟
حضرت فرمودند: ما خود خیرخواه شما می باشیم پس چگونه مانع خیر به سوی شما باشیم؟
آنگاه غلام اصل جریان را مطرح نمود. حضرت فرمودند:اشکال ندارد، اگر از اینکه پیش ما هستی، خسته شدی می توانی پیشنهاد مرد خراسانی را بپذیری.
غلام خداحافظی کرد و به نزدیک درب مسجد رفت، آمد که از مسجد خارج شود حضرت او را صدا زده و فرمودند:
بخاطر سابقه کاری که پیش ما داری تو را موعظه ای می کنم:
روز قیامت که فرا رسد نوری از طرف خداوند بسوی محشر ظاهر می شود و جد ما رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف آن نور حرکت می نمایند و نیز جدم علی بن ابیطالب و سایر امامان علیهم السلام پشت سر ایشان قرار می گیرند. آنگاه شیعیان و دوستان ما پشت سر آن ها قرار می گیرند، ما هر جا رفتیم آنها را نیز می بریم و در جایگاه خود قرار خواهیم داد. غلام فکری کرده و گفت: من می مانم و از شما جدا نخواهم شد!
📚 بحارالانوار جلد ۵۰ ص ۸۸ ح ۳
📌برای من که زیاد اتفاق افتاده، شما را نمی دانم…هر وقت خواسته ام برای صاحب الزمان علیه السلام کاری کنم… هر چند کوچک… دنیا به من پیشنهاد فروش غلامی داده است و… چه بسیار… چه بسیار فرصت هایی که به ارزانی فروختم…بیایید چند روز تمرین کنیم که غلامی صاحب الزمان علیه السلام را فروشنده نباشیم…
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠دعای فرج در خشکسالی غیبت!
🔹کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش.
بیل که میزد از زمین خاک بلند میشد!
🔹در عالم خودم گفتم:
پدر این بذرها سبز نمیشوند! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری.
هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم!
پسر کفر نگو، من دانهها را زیر خاک میگذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز میشود!
🔹اسفند بدون بارش گذشت.
فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند.
خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بیخود گندم نکار سبز نمیشود!
🔹یک روز لکهای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و … آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود. پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقهی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت میداد.
🔹پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی میلرزید ادامه داد:
امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری میبینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!…
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
💠دورهمی!
🔹دوستی میگفت: ما جلسه ی ماهیانه ی فامیلی داریم.
پرسیدم: در آن جلسه چه میکنید؟
گفت: دورهمی است و خوش و بش و گفتگو و از احوال هم خبردار شدن و در نهایت خوردن شام.
گفتم: تو چه میکنی؟
گفت: من هم مثل بقیه!!
با تعجب پرسیدم: مثل بقیه؟ چرا؟ مگرتو ادعای دوستداری و تبلیغ #امام_زمان علیه السلام را نداری؟ تو باید با بقیه فرق داشته باشی!
🔹شایسته است که تو در این جمع به نحوی یاد امام زمان را برای دیگران زنده کنی و آنان را از غفلت نسبت به ایشان خارج کنی!
👌می توانی پیشنهاد کنی جلسه را با دعا بر امام زمان علیه السلام شروع کرده و به پایان برسانند و دربارهی فوائد دعا برای ایشان کمی صحبت کنی.
از مناسبتهای مذهبی برای این هدف میتوانی بهره ببری.
قبلا میتوانی با افراد مذهبی فامیل هماهنگ شوی. میتوانی با برگزاری یک نمایشگاه کوچک کتاب فضا را به سمت هدفی که داری تغییر دهی. و خیلی کارهای دیگر که با کمی فکر و خلاقیت قابل اجرا هستند.