#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#منازل_کوفه_تا_شام
.
بیست و هفتم و بیست و هشتم ماه محرم کاروان اسراء اهلبیت علیهم السلام منازل پایانی مسیر را سپری کردند.
هنگامی که لشکر به شهر #سیبور رسید پیران شهر گفتند "یاقوم هذارأس الحسین" ای مردم به این لشکر رحم نکنید که پسر پیامبر راکشته واهل حرم اورا به اسارت میبرند. جوانان شهر باشمشیر عزم جنگ با #جندالکوفان وحزب الشیطان کردند.
خولی باسپاهش حمله کرد درحمله اول ششصد نفر ازدشمنان بدرک رفتند. اما آن قوم بی حیا درحمله دوم باتعداد بیشمار حمله کرده وهمه رابه شهادت رساندند.
حضرت ام کلثوم علیهاالسلام فرمود خدا آب این شهررا گوارا وبرکت زیادی به آنها دهد. اثراین دعا تاامروز هویدا است.
سپس کاروان به منزل #حماة رسید. اهل شهر، راه به دشمن نمیداد اما بادرگیری وارد شدند و وقتی اوضاع را به نفع ندیدند به طرف حمص عزیمت کردند.
اما درحماة سرمطهر را برسنگی گذاشتند که جای خون مطهر برآن سنگ ماند ومسجدی بنام #مسجدالحسین برایش ساختند وهرسال عاشورا ازآن سنگ، خون تازه میجوشد.
لشکر به #حمص رسیدند. حاکم شهر دستور داد آذین بسته وپرچمهای پیروزی زرد وسرخ وبنفش برپا کردند وباجسارت زیادی اسراء وارد شدند وصدای گریه اهل حرم بلندشد. اما مردم طاقت نیاوردند ودشمن راسنگباران کرده و ۲۶نفر راکشتند وقصد داشتند خولی راکشته وسرمطهر رابگیرند که جنگ بالا گرفت واز به طرف #خندق_الطعام فرار کردند. اهل آنجا نیز دروازه رابستند. پس از #باب_تدمر و #کنیسه_قسیس گذشتند وبه جوسیه آمدند. حاکم شهر ۴هزار سوار رابرای جنگ بالشکر فرستاد تاخولی وشمر رابکشند واسیران راخلاص کنند.
ولی دشمن خبردار شد وازطرف #بحیره از بیراهه به بعلبک آمد.
در #بعلبک مصائب زیادی براهلبیت واردشد. مردم درحال رقاصی ومیگساری بودند. شیرینی پخش کرده وخواننده ها دف وساز میزدند وحتی اسبان راعطر زدند. ازشدت خوش گذاری ومستی شب رادرآنجا ماندند.
حضرت ام کلثوم علیهاالسلام فرمود خداآب این شهر راشیرین نکند ونرخش را ارزان نکند وتاکنون چنین است.
ازبعلبک بطرف شام آمده وبه #صومعه_راهب رسیدند واتراق کردند. راهب دید که ازسر بریده نوری ساطع است وازآسمان ملائکه بسیارآمده وبه سرمطهر سلام میدهند.
دستی بخط خون بر روی دیوارنوشت
"أترجواأمة قتلت حسينا
شفاعةجده یوم الحساب"
ودراول حرکت بشام نیزاین اتفاق افتاده بود.
#راهب به پیش اعداء رفت. هزار درهم داد وسر رایک شب به امانت گرفت. سرحضرت راشستشو داد. سرحضرت بااو سخن فرمود وراهب شیعه شد وبسیار گریه کرد.
فرداوقتی درهم ها راتقسیم کردند دیدند تبدیل به سفال گشته است.
ریاض القدس ج۱ص۲۸۲
.
🩸 #دیر_راهب 🩸
🥀 نقل است که سوی #شام روانه شدند، در راه به دیری رسیدند، فرود آمدند تا بخوابند، نوشتهای بر دیوار دیر بدیدند:
🥀 اترجوا امة البیت...
🥀 راهب را پرسیدند از آن خط و نویسنده آن؛ گفت: این خط پانصد سال پیش از آن که پیغمبر شما مبعوث شود اینجا نوشته بود.
🥀 سبط ابن جوزی مسندا روایت کرد از ابی محمد عبدالملک بن هشام نحوی بصری در ضمن حدیثی که چون آن مردم در منزلی فرود آمدند سر را از صندوقی که برای آن ساخته بودند بیرون آوردندی و بر نیزه نصب کردندی و همه شب پاس او را داشتندی تا وقت رحیل باز آن را در صندوق می نهادند. پس در منزلی فرود آمدند دیر راهبی بود سر را به عادت بیرون آوردند و بر نیزه نصب کردند و پاسبانان پاس می دادند و نیزه را به دیر تکیه دادند نیمه شب #راهب نوری دید از آن جا که تا به آسمان کشیده و بر آن قوم مشرف گشت و گفت:
🥀 شما کیستید؟
🥀 گفتند: اصحاب ابن زیاد.
🥀 پرسید: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا...
🥀 پرسید: پیغمبر خودتان؟!
🥀 گفتند: آری...
🥀 گفت: چه بد مردمی هستید، اگر #مسیح را فرزندی بود ما او را در چشم خویش جای میدادیم...
🥀 آنگاه گفت: شما میتوانید کاری کنید؟!
🥀 گفتند: چه کار؟
🥀 گفت: من ده هزار دینار دارم، آن را بستانید و سر را به من دهید، تاامشب نزد من باشد و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید...
🥀 پذیرفتند، #سر را را به او دادند و پول ها را بگرفتند راهب #سر را برداشت و بشست و خوشبوی کرد و روی زانو گذاشت و همه شب بگریست تا سپیده صبح بدمید.
🥀 گفت: ای سر من غیر خویشتن چیزی ندارم و شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که جد تو پیغمبر او بود و شهادت می دهم که من خود بنده توأم، آن گاه از #دیر بیرون آمد و اهل بیت را خدمت می کرد.
🥀 ابن هشام در سیره گفت: #سر را برداشتند و روانه شدند چون نزدیک #دمشق رسیدند با یکدیگر گفتند: آن مال را زودتر میان خویش قسمت کنیم مبادا یزید بر آن واقف شود و از ما بستاند، پس کیسه ها را آوردند و گشودند و آن زرها سفال شده بود و بر یک سوی آن نگاشته: ( و لا تحسبن الله غافلا عما یفعل الظالمون ) و بر روی دیگر ( و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ) پس آن ها را در بردی ریختند.
🥀 شیخ راوندی در خرائج این خبر را به تفصیل آورده است و در آن کتاب گوید:
🥀 #راهب چون سر شریف را به آن ها بازگردانید، از دیر فرود آمد و در کوهی تنها به عبادت پروردگار پرداخت و هم در آن کتاب گوید: که رئیس آن جماعت عمر سعد بود و او آن مال را از راهب بگرفت و چون دید سفال شده است غلامان خود را فرمود در نهر ریختند.
📕 دمعالسجوم، فصل یازده
📕 نفسالمهموم
🏷 #