eitaa logo
آن سوی مرگ
102هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
🌱در این کانال می‌خواهیم یاد مرگ باشیم تا نسبت به دلبستگی‌های دنیا بی‌رغبت و در مسیر بندگی سبک‌بال و زنده‌دل شویم. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 قطره‌ای از دریای نور... 🔸...وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ 🔹هیچ کس نمی‌داند که فردا چه به دست می آورد و هیچ کس نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد. فقط خدا آگاه و با خبر است. ✍سوره لقمان، آیه۳۴ موسسه پیامبر مهر و رحمت(ص) ➥@ansuiemarg_ir
🌏 قسمت ششم 🔻پس از مدتی به آمدم و دیدم سر مرا هادی به زانو گرفته، گفتم: «هادی ببخش حالی ندارم که برخیزم و در این بی ادبی معذورم، تمام شکسته و هنوز نفسم به روانی بیرون نمی‌آید و صدایم ضعیف شده است.» اشکم نیز جاری بود و از جدایی گله‌مند بودم که در نبود او اولین فشار را دیدم. 🔻هادی برای دلداری من گفت: «این خطرات در منزل اول گیر همه است، هر چه بود گذشت و امید است بعد از این چنین چیزی پیش نیاید. این عالم از ناحیه خود شماست و این قفسه که تو را در آن گذاشتند ترکیبی از اخلاق بد انسان است که روح انسان را در جهان مادی فرا گرفته، و در این جهان به صورت قفسه ظاهر شده و ممکن است که هزار بخورد چون اصل خوی‌های زشت سه تاست؛ حرص و غرور و حسادت که اولی آدم را از بهشت بیرون نمود و دومی شیطان را مردود ساخت و سومی قابیل را به جهنم برد اما این سه هزاران شاخ و برگ پیدا می‌کند که مقدارش در هر کسی متفاوت است.» 🔻هادی در بین این گفتار خود دست به اعضای من می‌کشید و دردها دفع میشد و از مهربانی های او تازه‌ای می‌گرفتم. صورت و اعضایم از کثافات و کدورت، پاک شده بود و داشت و فهمیدم که آن فشار یک نوع تطهیری است برای شخص که پلیدی ها با آن گرفته شود. 🔻از هادی پرسیدم این آویزان به گردنم چیست؟ گفت نامه عمل تو است که در آخر کار و روز باید حساب خرج و دخل تو تصفیه شود و در این عالم به آن نیازی نیست... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
🌹رضایت خداوند 🔻هر حقی که بر گردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این‌ها همه مال حضرت احدیت است و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است. ✍آیت الله سید علی قاضی ➥@ansuiemarg_ir
🔹هر روز یک صفحه قرآن 🔸صفحه ۴۶۰ قرآن کریم🌷 ➥@ansuiemarg_ir
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 نبی رحمت صلی الله علیه و آله: خدا به صورت و اموال شما نگاه نمی‌کند، بلکه به دل‌ها و اعمال شما می‌نگرد. 📚 الامالی ، ج۱ ، ص۵۳۶ ➥@ansuiemarg_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ خطای فرد را به کل نسبت ندهیم! 🎙استاد قرائتی ➥@ansuiemarg_ir
revayati-ajeeb-az-rabete-aadamhaye-mokhles-ba-khoda-dar-ghiyamat-medium.mp3
4.37M
🔻پرونده های سفید قیامت، که نه خوبی در آن ثبت شده نه بدی! 🎙استاد پناهیان @ansuiemarg_ir
🌏 قسمت هفتم 🔻هادی گفت: من سفر تو را کم میبینم در شب جمعه برو به نزد اهل بیت خود شاید به طلب مغفرت یادی از تو بنمایند. هادی رفت و من به نشستم تا شب جمعه رسید و خبری نشد. پس به صورت پرنده‌ای در منزلم به روی درختی نشستم و به رفتار خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات میکردند و روضه خوانی داشتند و می‌خواندند نظر داشتم. 🔻دیدم کارهایشان برایم فایده ای ندارد چون نیت اصلی‌شان خودشان است و اگر خویشان هم ای داشتند فقط برای خودشان بود که چرا بی‌سرپرست مانده‌اند و چنان به دنیای خود غرق‌اند که نه یادی از من و نه یادی از مردن و خود میکنند. با حال نا امیدی به قبرستان برگشتم و از سوراخ قبر داخل شدم دیدم هادی آمده است و دیدم یک ظرف پر از در وسط حجره است پرسیدم این از کجاست؟ هادی گفت: کسی از اینجا عبور می‌کرد و برایت فاتحه‌ای خواند خدا کند او را که به موقع توشه برایت آورد. 🔻هادی گفت باید سفرت را شروع کنی و از سه اول که برای سه سال اول تکلیف است عبور کنی، این سه منزل خطری ندارد چون از سن پانزده تا هیجده که زمان رشد است در مخالفت واجبات و محرمات عقوبت زیادی ندارد بخاطر ضعف عقل و وجود قوه و هوس‌های او. 🔻پس احتیاج به همراهی من نداری و من را در منزل چهارم خواهی کرد، فردا کوله پشتی خود را به پشت ببند و به این شاهراه که رو به طرف است حرکت کن تا به من برسی... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
🌷آرزوی اموات! 🔻پیش از آنکه منزل را عوض کنید آرزوی مرده‌ها را عملی کنید؛ آنان آرزو می‌کنند که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند و عملی مورد رضایت خداوند انجام دهند. ✍شیخ رجب علی خیاط 📚کیمیای محبت ➥@ansuiemarg_ir
🔹هر روز یک صفحه قرآن 🔸صفحه ۴۶۱ قرآن کریم🌷 ➥@ansuiemarg_ir
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 امام علی علیه السلام : فرصت ها چون ابرها می‌گذرند! 🔹نهج البلاغه حکمت ۲۱ ➥@ansuiemarg_ir
🚫 نیت های ناخالص 🔹 آغاز شد. گاهی به برخی اعمالم فکر میکردم که به نظر من خیلی خوب بوده اما می‌دیدم که به علت غیر خدایی که داشتم پوچ شده و اصلاً در محاسبات الهی به حساب نیامده بود. 🔸میخواستم بگویم که این را که با هزاران خطر و گرفتاری همراه است برای خدا انتخاب کردم اما نشانم دادند که من به دنبال یک شغل ثابت و بودم و سر از اینجا درآوردم یعنی خیلی نیت الهی در آن نمایان نبود. 🔹یک کار ساده و کوچک اما با نیت الهی و جهت خدا به قدری برایم ارزش داشت که صدها کار سخت و طاقت فرسا اما با نیت غیر الهی، آن را نداشت. 📚 کتاب شنود 🆔 @hayatetayyebe1
🌏 قسمت هشتم 🔻به راه افتادم. راهی صاف و هوایی و من هم با شوق به دیدار هادی وفادار به سرعت میرفتم، کم کم هوا گرم و من و تشنه شدم و از تنهایی خود نیز در وحشت بودم. به عقب سر نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می آید. شدم و گفتم الحمدلله تنها نماندم تا آن که به من رسید. 🔻دیدم شخصی و دراز با ظاهری متعفن بود. پرسیدم اسمت چیست؟ گفت: اسمم است، همین اسم او باعث وحشت من شد. با خود گفتم عجب رفیقی پیدا شد صد رحمت به آن تنهایی. او گفت: در این مسیر از تو جدایی ندارم مگر آن که به خدا تو از من جدا شوی. 🔻من جلو افتادم و او به دنبال من می‌آمد و راه سربالایی بود. رسیدم به ، جهت رفع خستگی نشستم و آقای جهالت گفت معلوم می‌شود خسته شده‌ای تا منزل بعدی پنج مانده بیا راه را کج کنیم و از این مسیر یک فرسخی برویم تا زود تر به مقصد برسی. 🔻من شده او را خیرخواه خود دانسته از راه کوتاه رفتیم و از دره‌ای به دره دیگر سرازیر می‌شدیم پر از خار و و درنده و خزنده. هوا بشدت گرم و زبان خشکیده و پاها همه و دل از وحشت لرزان بود و آقای جهالت به حال من می‌خندید. پس از جان کندن‌ها و زمان زیادی به شاهراه رسیدیم اما ده فرسخ راه رفته بودیم و به هزاران بلا گرفتار شده بودیم. نشستم خستگی بگیرم و از آقای جهالت بودم، گفتم ای کاش فاصله بین من و تو از مغرب تا مشرق بود. بعد از کمی استراحت برخاستم و دوباره به راه افتادم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
به سوی ابدیت! 🔸برادر و خواهر من این رودخانه ی هراز را می بینید آب این رودخانه با چه سرعتی می رود؟ ما از سرعت آب رودخانه‌ی هراز قوی‌تر به سوی ابدمان الآن رهسپاریم! 🔸همین الآن. وقتی نمانده است. جای امروز و فردا کردن نیست. جای مسامحه کردن نیست. ✍ علامه حسن زاده ره ➥@ansuiemarg_ir
🔹هر روز یک صفحه قرآن 🔸صفحه ۴۶۲ قرآن کریم🌷 ➥@ansuiemarg_ir
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 امام صادق علیه‌السلام: هر که مرتکب گناهی شود در حالی که خندان است، به آتش دوزخ وارد می‌شود در حالی که گریان است. 📚 ثواب‌الاعمال ، ص۲۶۶ ➥@ansuiemarg_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ماجرای درس دادن الاغ به آیت‌الله شوشتری! 🎙آیت الله مجتهدی ره ➥@ansuiemarg_ir
🔴 حکایت دزدی که با یاد خدا خوشبخت و عاقبت بخیر شد! 🔸در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه ، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است. 🔸او در بعضى از شب‌ها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد. شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست! پیش خود گفت: مرا امشب دو خوشحالى است، یکى بردن این همه اثاث قیمتى، یکى هم درآویختن با این زن! 🔹در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد، آن برق راه فکرش را روشن ساخت، بدین گونه در اندیشه فرو رفت، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مواخذه نمى کند، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست؟ آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم براى ابد بسوزم. پس از اندیشه و تامل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت. 🔸چون آفتاب صبح دمید، با همان قیافه ظاهر الصلاح و چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و در حضور آن حضرت نشست، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت: زنى بدون شوهر هستم، ثروت زیادى در اختیار من است، قصد داشتم شوهر نکنم، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته، جرات اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده، اگر صلاح مى‌دانید شوهرى براى من انتخاب کنید. 🔹حضرت به آن دزد اشاره کردند، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم، عرضه داشت: از جانب من مانعى نیست. حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست، با هم به خانه رفتند، داستان خود را براى زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانى و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام، ولى چون به یاد خدا و قیامت فتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم ، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم. 📕برگرفته از کتاب عرفان اسلامی نوشته استاد انصاریان. ➥@ansuiemarg_ir جهت عضویت در کانال گزینه پیوستن را بزنید😊🌹👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 قطره‌ای از دریای نور... 🔸الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ(274) 🔹آنان که اموال خود را، شب و روز پنهان و آشکار انفاق می‌کنند، مزدشان نزد پروردگارشان است. نه ترسی برای آنهاست نه غمگین می‌شوند. ✍سوره بقره ، آیه ۲۷۴ موسسه پیامبر مهر و رحمت(ص) ➥@ansuiemarg_ir
🌏 قسمت نهم 🔻به راه افتادم، تشنه شده بودم و هم از عقب دورادور می‌آمد. سمت راست سبزه زاری دیدم که مقداری از راه دور بود. جهالت دوید و خود را به من رساند و گفت: در آن محل آ#ب موجود است اگر تشنه ای برویم آب بخوریم. خواستم گوش به حرفش ندهم ولی چون زیاد تشنه و بودم رفتیم. به نزدیک سبزه هایی رسیدیم که ابداً در آن آب وجود نداشت و زمین هم بود که راه رفتن در آن هم سخت بود و مارهای زیادی در آن سنگلاخ می‌لولیدند و آن از درخت‌های جنگلی بود که همه فصول سبز است. 🔻 رو به راه برگشتم و از خستگی و تشنگی و از فراق هادی ناله و گریه میکردم که کار خود را کرده بود، دور از من نشسته و به من لبخند میزد و می‌گفت: «آن تو چه از دستش بر می آید؟ بعد از این که تخم اذیت‌ها را در دنیا برای کمک به من کاشته‌ای و (إنَّ الدنيا مزرعة الآخرة). مگر تو نخوانده ای که «وَ مَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه. 🔻مگر هادی برخلاف کاری از دستش بر می‌آید، مگر خودش نگفت که هر وقت کرده ای من از تو گریخته ام و چون توبه نمودی همنشین تو بوده ام». دیدم این جهالت ، عجب با اطلاع بوده است. 🔻 از کوله پشتی بیرون آوردم و خوردم، زخمهایم خوب شد قوتی گرفتم برخاستم و به راه افتادم به سر رسیدم راه دست راست به شهر آبادی می رفت و دیگری به ده خرابه ای می‌رسید. به سمت راست رفتم و داخل شدم اما جهالت به سمت چپ رفت و در خرابه‌ای ساکن شد... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir