🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت هفتم
🔻هادی گفت: من #توشه سفر تو را کم میبینم در شب جمعه برو به نزد اهل بیت خود شاید به طلب مغفرت یادی از تو بنمایند. هادی رفت و من به #انتظار نشستم تا شب جمعه رسید و خبری نشد. پس به صورت پرندهای در منزلم به روی #شاخه درختی نشستم و به رفتار خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات میکردند و روضه خوانی داشتند و #فاتحه میخواندند نظر داشتم.
🔻دیدم کارهایشان برایم فایده ای ندارد چون نیت اصلیشان #آبرومندی خودشان است و اگر خویشان هم #گریه ای داشتند فقط برای خودشان بود که چرا بیسرپرست ماندهاند و چنان به دنیای خود غرقاند که نه یادی از من و نه یادی از مردن و #آخرت خود میکنند. با حال نا امیدی به قبرستان برگشتم و از سوراخ قبر داخل شدم دیدم هادی آمده است و دیدم یک ظرف پر از #سیب در وسط حجره است پرسیدم این از کجاست؟ هادی گفت: کسی از اینجا عبور میکرد و برایت فاتحهای خواند خدا #رحمت کند او را که به موقع توشه برایت آورد.
🔻هادی گفت باید سفرت را شروع کنی و از سه #منزل اول که برای سه سال اول تکلیف است عبور کنی، این سه منزل خطری ندارد چون از سن پانزده تا هیجده که زمان رشد #عقل است در مخالفت واجبات و محرمات عقوبت زیادی ندارد بخاطر ضعف عقل و وجود قوه #شهوت و هوسهای او.
🔻پس احتیاج به همراهی من نداری و من را در منزل چهارم #ملاقات خواهی کرد، فردا کوله پشتی خود را به پشت ببند و به این شاهراه که رو به طرف #قبله است حرکت کن تا به من برسی...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ @ansuiemarg_ir
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت هفدهم
🔻حرکت نمودیم و از حدود شهر که خارج شدیم، به زمین های گِل و #باتلاق رسیدیم و در دو طرف راه تا چشم کار میکرد جانورانی بودند به شکل #بوزینه ولی همه آدم بودند، بدنشان مو نداشت و دم نداشتند ولی به شکل بوزینه، و از فرجهاشان چرک و #خون جوشیده بیرون میشد.
🔻از #هادی پرسیدم این زمین چه زمینی و این جانوران چه کسانیاند که از دیدن تعفن و کثافتشان دل آدم به شورش میآید و #نفس قطع میشود. گفت: زمین زمین شهوت است و اینها زناکارانند و از راه بیرون نشوی که گرفتار میشوی. مرا #وحشت گرفت، افسار اسب را محکم گرفتم که مبادا از جاده مستقیم بیرون رود و اگرچه راه مستقیم و #هموار بود ولی پر گِل و لجن، و گاهی اسب تا ساق فرو می رفت.
🔻با خود میگفتم چه خوب شد که اسبی در این #منزل به من داده شد و خدا رحمت کند عیالم را که او برایم فرستاد، صدقه الله من تزوج فقد احرز نصف دينه (راست گفت خداوند که هرکس #ازدواج کند نصف دین خود را حفظ کرده است.) و خدا فرموده است: هنَّ لِباسُ وَأَنتُم لِباسُ لَهُنَّ (زن و شوهر لباس و حافظ و #مدافع یکدیگرند).
🔻و میدیدم که بعضی از این #جانوران را با سر از دار آویختهاند و آلتشان با میخ های آهنین به دار #کوبیده شده است و بعضیها را علاوه بر این با شلاقهای سیمی می زنند و آنها صدای سگ میدهند و آن زنندهها میگویند: "إخسَئُوا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونَ" (دور شوید و ساکت باشید). (کلمه إخسئو در زبان #عربی برای دور کردن سگ استفاده میشود...)
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ @ansuiemarg_ir
♨️ ماجرای عجیب یک خانواده جن شیعه که از فرزندانم مراقبت کردند!!
🔸مدتی قبل زمانی که #بیماری همسرم شدید شد، بارها و بارها در نیمه های شب صدایی را از بیرون خانه و پشت پنجره میشنیدم که با سوز خاصی قرآن میخواند و دعا میکرد. بارها این #صدا را در نیمه های شب میشنیدم و زمانی که سرم را از پنجره بیرون میکردم هیچ کس را نمی دیدم در آن سوی هستی وقتی این لحظات مرور میشد، #متوجه شدم که در آن محله قدیمی که ما خانه اجاره کرده بودیم یک خانواده از جن های شیعه زندگی میکردند!
🔸ما از زمان حضور در #تهران در منزلمان مراسم روضه و هیئت داشتیم. این روضه ها باعث ایجاد روح معنوی و برکت در خانواده ما شده بود. این خانواده جن شیعه #عاشق امام حسین (ع) بودند. زمانی که روضه برگزار میشد پشت دیوار خانه ما قرار میگرفتند و در مصائب آقا ابا عبدالله (ع) اشک میریختند. زمانی که همسرم مریض شد آنها پشت دیوار #منزل ما قرار میگرفتند و با خواندن قرآن برای سلامتی همسرم دعا میکردند.
🔸یکبار خیلی حال #همسرم بد شد. ما در تهران کسی را نداشتیم فقط یکی از همسایگان بود که بچه ها را پیش او میگذاشتیم و به بیمارستان میرفتیم. آن روز همسایه ما هم نبود من #توکل کردم به خدا و دو فرزند خردسال پنج و سه ساله را تا عصر تنها در خانه رها کردم و رفتم. خیلی نگران بودم وقتی برگشتم دیدم که هیچ مشکلی پیش نیامده حتی بچه ها خودشان #غذا از یخچال برداشته و خورده بودند. در آن سوی هستی مشاهده کردم که با رفتن ما از منزل این خانواده جن از فرزندان ما مراقبت کردند تا برگردیم.
📕کتاب شنود
➥@ansuiemarg_ir