eitaa logo
آن سوی مرگ
97.7هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
2 فایل
🌱یاد مرگ و باور به معاد، زندگی را متحول، سرشار از لذت و آرامش و استقامت می‌کند. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
🌏 قسمت چهارم 🔻چشم باز نمودم و خود را در مفروشی دیدم و جوان خوشرو و خوشبویی را دیدم که سر مرا به زانو نهاده و منتظر به حال آمدن من است و من برای برخاستم و به آن جوان سلام نمودم و او هم تبسمی نموده و جواب سلام داده و با من مهربانی نمود و گفت: بنشین که من نه پیغمبرم نه امام و نه ملک، بلکه حبیب و تو هستم. 🔻پرسیدم شما که هستید و اسمتان چیست؟ گفت: «اسمم است یعنی راهنما. من همان رشته محبت تو به اهل بیت پیغمبر هستم و از تو هیچ جدایی ندارم مگر این که تو خود را با هوس و از من دور کنی. سازگاری من با تو، و بود و نبود من به دست و تو بوده، در صورت معصیت از تو گریخته‌ام و پس از توبه با تو همنشین بوده‌ام و از این جهت گفتم در مسافرت این از تو جدایی ندارم مگر هنگام تقصیر و یا قصوری که از ناحیه خودت بوده. و من همان خدا که به تو سپرده شده هستم، قرآن پر است از قصه های من است ولی افسوس که این همه قرآن خواندید و با من اظهار ناشناسایی می نمایید. من الان میروم و تو باید کمی استراحت کنی، خداحافظ.» 🔻تنها که ماندم به فکر احوال خود و حرف های هادی فرو رفتم، دیدم حقیقتاً رفتار های آدمی در دنیا خوابی است که دیده شده و حالا که و هوشیار شده‌ایم تعبیر آن خواب است که ظاهر می‌شود و هرکس به اندازه‌ی کم گذاشتن در دنیا افسوس و می‌خورد. ولی پشیمانی حالا سودی ندارد و در توبه بسته شده. در این اندیشه و غم و اندوه دوباره خوابم برد... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
🌏 (قسمت بیست و دوم) 🔻نظر کردم که در نزدیکی افق دود سیاهی با شعله های رو به آسمان می‌رود دیدم باغ‌هایی که پر از میوه است آتش گرفته، به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آن بوستان‌ها از اذکار مومنی ساخته شده و حالا از زبان آن مومن دروغ و تهمتی سرزده و آن به صورت آتشی درآمده و و باغهای او را دارد می‌سوزاند و صاحب آن اشجار اگر ایمان محکمی داشت میداد و چنین نمی‌کرد و وقتی که به اینجا برسد می‌فهمد و دود از نهادش بیرون می آید ولی سودی نخواهد داشت. 🔻پس از این باغهای باغهای سبز و خرم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و خوش نوا بود. هادی گفت اینجا اول سرزمین وادی‌السلام است که و سلامتی سراسر او را فرا گرفته. رفتیم به قصری رسیدیم که بیرون آن حوضی یکپارچه پر از آب بود، در آن حوض رفتیم و ظاهر و باطن خود را از کدورت و غل و غش صفا دادیم و پس از صفای لباسهای فاخری که در آنجا بود پوشیدیم لباسهای من از حریر سبز بود و لباس هادی بود. 🔻برخاستیم و هادی حلقه در را باز نمود، جوان خوشرویی در را گشود و گفت: عبور خود را بدهید تذکره را دادم امضا کرد، آن را بوسید و با تبسم گفت: داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. این است بهشتی که به ارث برده‌اید در نتیجه اعمال نیک خود. ما داخل شدیم و در آن هنگام از عمق جان خدا را نمودیم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
بلایی که حسرت مردم بر سر بلاگرها و لایف‌استایل های اینستگرامی می‌آورد!! 🔸یکی از بستگان ما خانم جوانی بود که هر روز سفره های را در منزلش چیده و تصاویر آن را در اینستا و فضای مجازی منتشر میکرد. او هر بار یک مدل از وسائل تزئینی را تهیه و دکور منزلش را تغییر میداد و تصاویرش را در منتشر می‌نمود او خوشحال بود که خانمهای بسیاری دنبال کننده او هستند و تصاویر او را لایک می‌کنند. 🔸او برای اینکه فالورها را از دست ندهد و خودش را به روز نماید وقت بسیاری را صرف می‌کرد که در نتیجه به زندگی و همسرش نمی‌توانست رسیدگی درستی نماید. من با تعجب دیدم که از میان هزاران دنبال کننده ای که او را مشاهده و لایک می کردند، افراد بسیاری بودند که با حسرت به میز غذای او نگاه میکردند. آنها توانایی تهیه این غذاها را نداشتند و این ناراحتی آنها در زندگی این خانم تأثیر منفی داشت! 🔸برخی از دنبال کننده ها برای اینکه خانه و زندگی خود را شبیه این کنند با همسر یا خانواده خود درگیر می شدند و زندگی آنها به اختلاف کشیده می شد! برخی دیگر می‌دانستند که توان مالی تهیه این دکور یا غذاها را ندارند و می‌خوردند. تمام اینها در زندگی دنیا و آخرت این خانم تأثیر منفی داشت و عواقب سختی برای او ایجاد می‌کرد. من دیدم که آینده این خانم و حتی با همسرش به خاطر این مسائل در آینده نزدیک دچار مشکلات شدید میشد. 📕 کتاب تقاص ➥@ansuiemarg_ir
🔻نابودی ثواب صبر در برابر امتحانات الهی با شکایت و ناشکری های کوچک 😨 🔸چند سال بعد از ازدواجم و پس از زایمان دوم همسرم، او دچار مشکلاتی شد و دوباره او بازگشت. امتحانات الهی از من هر روز سخت تر و پیچیده تر میشد و من سعی میکردم انسان شاکری باشم. روزهایی بود که وقتی از سر کار به خانه می آمدم با بیماری مواجه بودم که قادر به نشستن نبود هم باید برای بچه ها پدر می‌بودم و هم مادر اجازه هیچ گونه نداشتم. 🔸من در بررسی اعمالم دیدم که برای نگهداری از همسر و فرزندانم و برای تحمل آن شرایط سخت چه اجر و پاداشی به من داده بودند و لحظه لحظه آن سختی ها برای من محاسبه شده بود. البته کمترین ناشکری من نیز اجرم را نموده بود. من دیدم که هرچه را با صبر و تحمل سختی ها اندوخته بودم یکباره پوچ میشد با یک شکایت نابجا یک درد دل بی موقع با اطرافیانم که از اوضاع و همسر و فرزندانم شکایت‌ می‌کردم اجرم ضایع میشد. 🔸من آن قدر میخوردم که چرا آن همه پاداش که برای تحمل سختی ها برای من در نظر گرفته بودند را با یک بیجا و یا... همه را بر باد داده بودم من پاداشی بالاتر از اجر شهادت (صبر در مقابل امتحانات) را به راحتی از دست دادم. 📙کتاب شنود ➥@ansuiemarg_ir
🔴 حسرت خوردن در هنگام حسابرسی برای لحظه لحظه عمر و جوانی! 🔹در زمان حسابرسی یک روز را به من نشان دادند که یک کتاب با ارزش دینی به دستم رسید. کتاب را برداشتم و اوایل آن را خواندم. با اینکه خوابم نمی‌آمد اما دراز کشیدم و مشغول مطالعه شدم. رفته رفته چشمانم سنگین شد. کتاب را کنار گذاشتم و غروب از خواب بیدار شدم. بعد تلویزیون را روشن کردم و بعد هم فوتبال و شام و بعد هم سرگرم شدن در گوشی و... خلاصه بعد از آن هم دیگر فرصت مطالعه این کتاب را پیدا نکردم. 🔸نمی‌دانید بابت همین یک روز که اینگونه گذشت چقدر خوردم. بهترین لحظات عمرم اینگونه اسراف شده بود. شاید برای همین است که یکی از سؤالات در بدو ورود به برزخ این است که جوانیت را در چه راهی گذراندی!؟ 📗کتاب نسیمی از ملکوت ➥@ansuiemarg_ir
🔴 حسرت خوردن در هنگام حسابرسی برای لحظه لحظه عمر و جوانی! 🌻در زمان حسابرسی یک روز را به من نشان دادند که یک کتاب با ارزش دینی به دستم رسید. کتاب را برداشتم و اوایل آن را خواندم. با اینکه خوابم نمی‌آمد اما دراز کشیدم و مشغول مطالعه شدم. رفته رفته چشمانم سنگین شد. کتاب را کنار گذاشتم و غروب از خواب بیدار شدم. بعد تلویزیون را روشن کردم و بعد هم فوتبال و شام و بعد هم سرگرم شدن در گوشی و... خلاصه بعد از آن هم دیگر فرصت مطالعه این کتاب را پیدا نکردم. نمی‌دانید بابت همین یک روز که اینگونه گذشت چقدر خوردم. بهترین لحظات عمرم اینگونه اسراف شده بود. شاید برای همین است که یکی از سؤالات در بدو ورود به برزخ این است که جوانیت را در چه راهی گذراندی!؟ 📗کتاب نسیمی از ملکوت ➥@ansuiemarg_ir
✳️ حسرت خوردن در هنگام حسابرسی برای لحظه لحظه عمر و جوانی! 🌻در زمان حسابرسی یک روز را به من نشان دادند که یک کتاب با ارزش دینی به دستم رسید. کتاب را برداشتم و اوایل آن را خواندم. با اینکه خوابم نمی‌آمد اما دراز کشیدم و مشغول مطالعه شدم. رفته رفته چشمانم سنگین شد. کتاب را کنار گذاشتم و غروب از خواب بیدار شدم. بعد تلویزیون را روشن کردم و بعد هم فوتبال و شام و بعد هم سرگرم شدن در گوشی و... خلاصه بعد از آن هم دیگر فرصت مطالعه این کتاب را پیدا نکردم. نمی‌دانید بابت همین یک روز که اینگونه گذشت چقدر خوردم. بهترین لحظات عمرم اینگونه اسراف شده بود. شاید برای همین است که یکی از سؤالات در بدو ورود به برزخ این است که جوانیت را در چه راهی گذراندی!؟ 📕کتاب نسیمی از ملکوت ➥@ansuiemarg_ir