eitaa logo
آن سوی مرگ
102هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
🌱در این کانال می‌خواهیم یاد مرگ باشیم تا نسبت به دلبستگی‌های دنیا بی‌رغبت و در مسیر بندگی سبک‌بال و زنده‌دل شویم. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 ماه من! ✨ 🌷روزه، تلاوت قرآن و دعاهایی که در این ماه خوانده می شود، باعث ریزش و تمیز شدن روح انسان از آلودگی ها می شود. به ویژه آن که انسان اگر بتواند موفق به توبه و شود از تمام آلودگی ها پاک می شود. 🌷هیچ عبادتی مثل ویژگی پاک کردن و تمیز کردن را ندارد. در روایت داریم که می فرماید: «اَلصُّومُ لی وَ اَنَا اُجزی به» خدا می فرماید: روزه برای من است. نمی فرماید برای من است، هم چنان که می فرماید در زمین، کعبه خانه من است، در ماه های سال، ماه رمضان ماه من است، در بین هم می فرماید، روزه برای من است. 🌷شاید راز آن این باشد که هیچ عبادتی به اندازه روزه را از وابستگی به دنیا جدا نمی کند. روزه آدم را وارسته و پاک می کند. سنگ ها را از پای انسان باز و مرغ دل را آماده می کند. در هیچ عبادتی جز روزه این حالت برای انسان به وجود نمی‌آید. ✍ آیت‌الله مصباح یزدی ره ➥@ansuiemarg_ir
🌏 (قسمت سی‌ و دوم) 🔻نسیم خنک وزیدن گرفت هوا لطیف گردید، چمن و سارها پیدا شد. ساعتی کنار چشمه ای نشسته خستگی خود را گرفتیم. از هادی پرسیدم آیا سیاهک در زمین حسد شد؟ گفت: او فانی نمی‌شود ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید زیرا که از زمین های برهوت بسیار دور شده ایم و چون نداشته ای آن صحرا و گرفتاران آن را نخواهیم دید. چیزی از راه نمانده است که به حومه امن وادی السلام برسیم. 🔻هرچه می رفتیم آثار و خرمی و چمن و گل و درختان میوه دار بیشتر میشد تا آن که کوههای سبز و باغات زیاد و زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها خیمه های زیادی از حریر سفید نمایان شد. هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی در این ساکن‌اند. 🔻ستون‌ها و میخ‌های این خیمه ها از طلا بود و طناب‌ها از خام. مقداری که از خیمه ها گذشتیم، هادی گفت صبر کن تا من بروم خیمه تو را تعیین کنم. گفتم اسم این بسیار خوش آب و هوا و با صفا است، من دلم میخواهد چند روزی در اینجا بمانم. هادی پاکتی از خورجین که در او هدیه زهرا بود بیرون نمود و رو به طرف خیمه ای که در قله کوهی دیده میشد رفت. 🔻من نگاه میکردم وقتی که به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که پسران و از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند و هادی نیز از عقب رسید و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از شهر برگردم، این را گفت و نمود و من با آن خدم و حشم وارد خیمه شدم. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir